بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
آره منم همش فکرم اینجا بود!آخه آخر ماه بود دیگه محدودیت داره گیگ هام تموم شده بود:cry:
همون 2% بسشه!!محمدصادق عین سبزی فروش هاست!!بگی یه کیلو بده 10 کیلو بار آدم می کنه!!آلان ما بگیم 2% خودش 50% لوس میشه!!:w25:
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
:w15::w15:
پس همون 2%و نگه دار وقتي اومد خرجش كنيم.
ولي نبودي جات خالي يكي از پسرا تنها مونده بود من و نگار هي اذيتش مي كرديم(اون لحظات تو رو مي خواست:cry:)
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
من که دارم دم به دم حالتون رو میگیرم اونوقت میگی عمرا!!!عجب بابا!!
قهوه که سهله برای رو کم کنی شماها حاضرم قهوه برای همه هم بریزم براشون فال هم بگیرم!!!!:thumbsup2: اصلا برم فالگیر شم!!
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خوبه تو فال گیر بشی
حتما فال منو داداشی اینه که تا لحظاتی دیگه به دست یه دختری که فکر کنم اسمش آرامش خانوم عزیز باشه کشته میشید آره
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
کلک تو هم بلدی ها!!!:w25: آره جوون!!همینه!!:D
خب تنهایی شروع کن!!ولش کن بقیه رو .من مهم می باشم که هستم!!:thumbsup2:
 

knight 3

عضو جدید
سسسسسسسسسسسسسسسسلام شوالیه خوبی
شبت بخیر
چه خبرا
دارم با آرامش کل کل میکنم قرار شده جلو همه بچه ها قهوه بخوره
خوبم مرسی:gol:
سلامتی
شما چطوری؟
خبر دیگه اینکه از این به بعد من دیگه شاید هر شب نتونم بیام.به خاطر امتحانات!:wallbash:
این روز ها زود زود دلم برای بچه های کرسی تنگ می شه!:w05:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
منم امتحانام داره شروع میشه
وای که دلم واسه همتون تنگ میشه
امتحانا یه طرف کارای هیئتم یه طرف
خب من قصه رو شروع کنم
چون با عرض معذرت خیلی خیلی خوابم میاد
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
شير شكر

خاركني خري داشت كه تا مي توانست از گرده اش كار مي كشيد. صبح ها سوارش مي شد؛ مي رفت به صحرا و عصرها همه خارهايي را كه كنده بود بارش مي كرد و خودش هم مي رفت آن بالا رو پشته خارها مي نشست و برمي گشت به خانه و شب ها يك مشت كاه پوسيده جلوش مي ريخت.

خر از اين زندگي به تنگ آمده بود و هميشه تو فكر بود راهي پيدا كند و يك جوري ريشش را از چنگ صاحبش بكشد بيرون. آخر سر عقلش تا اينجا قد داد كه خودش را به ناخوشي بزند و ديگر به كاه لب نزند.

يك شب كه خسته و وامانده از صحرا برگشته بود خانه, خودش را انداخت زمين و ديگر كاه نخورد.

صبح آن شب, وقتي خاركن ديد خر دراز به دراز افتاده رو زمين و لب نزده به كاه, غصه دار شد. در دل گفت «با اين حال و روزي كه اين دارد گمان نكنم حالا حالاها خوب بشود.»

و به خر سيخونك زد و وقتي ديد خر ناي از جا جنبيدن ندارد, ريشي خاراند؛ او را خوب ورنداز كرد و با خود گفت «نه! اين خر ديگر براي ما خر بشو نيست. من هم كه حالش را ندارم خر ناخوش نگه دارم.»

خاركن كس و كارش را صدا زد و به كمك آن ها خر را كشيد برد انداخت تو بيابان.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خر خوشحال شد و همين كه ديد كسي دور و برش نيست, بلند شد. راه افتاد رفت تا به جنگلي رسيد و شروع كرد به چريدن و بعد از چند روز آبي دويد زير پوستش و كم كم چاق و چله شد؛ طوري كه اگر كسي آن را مي ديد باور نمي كرد كه اين همان خر لاغر مردني مرد خاركن است.

يك روز خر داشت بي خيال تو جنگل مي گشت و علف تر و تازه مي لمباند كه شيري آمد به جنگل و چنان غرش بلندي سر داد كه نزديك بود خر از ترس زهره ترك شود.

خر با خودش گفت «اين ديگر صداي چه جور جانوري است؟ نكند شيري, ببري يا پلنگي باشد, يك دفعه جلوم سبز شود و يك لقمه چپم بكند.»

و فكري ماند چه كند, چه نكند. آخر سر به اين نتيجه رسيد كه «ما هم براي خودمان صدايي دارم! خوب است فعلاً آن را ول كنيم و زهره چشمي از طرف بگيريم.»

بعد, همه زورش را گذاشتت رو صداش و شروع كرد به عر عر.

شير صداي خر را شنيد و ترس افتاد توي دلش. با خودش گفت «اي داد بي داد! ما را بگو دلمان خوش بود كه صدايمان رو دست ندارد.»

و افتاد توي هول و ولا كه نكند زور صاحب آن صدا از زور او بيشتر باشد و با ترس و لرز راه افتاد تو جنگل.

خر هم از سمت ديگر با ترس و لرز پيش آمد كه يك دفعه رسيدند به هم.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
خر, شير را از يال و كوپالش شناخت و خيلي ترسيد؛ ولي به روي خودش نياورد. اما شير چون تا آن موقع خر نديده بود, هر چه فكر كرد اين چه جور جانوري است ايستاده رو به روش, عقلش به جايي نرسيد؛ همين قدر فهميد كه از خودش بلندتر و كشيده تر است و گوش هاي درازي دارد.

شير خواست برگردد, اما ترسيد كه خر از پشت سر به او حمله كند. اين بود كه رفت جلو سلام كرد.

خر جواب سلام شير را داد و پرسيد «تو كي هستي كه بي خودي براي خودت تو جنگل ول مي گردي؟»

شير گفت «قربان! من شيرم. آمده ام دستبوس شما و خواهش كنم من را به نوكري خودتان قبول كنيد.»

خر گفت «من هم شير شكرم و خواهشت را قبول مي كنم. ولي بدان اگر سه مرتبه نافرماني كني يا گناهي از تو سر بزند, دل و جگرت را از پشت كمرت مي كشم بيرون.»

شير گفت «مطمئن باشيد هيچ خطايي از من سر نمي زند.»

خلاصه! شير نوكر شد و خر ارباب. اما با همه اين احوال همه فكر و ذكر خر اين بود كه هر طوري شده شير را از سر خود واكند.

يك روز خر به شير گفت «ميلم كشيده يك چرت بخوابم؛ تو هم دورا دور مراقب باش كسي مزاحم من نشود.»

خر اين را گفت و گرفت خوابيد؛ چون خيال مي كرد وقتي به خواب برود, شير فرصت را از دست نمي دهد و فرار مي كند.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
راستش را بخواهيد مدت ها بود كه شير خيال داشت فرار كند, ولي مي ترسيد گير بيفتد و حالا كه خر رفته بود تو چرت ساختگي, شير خر را زير نظر گرفت و دل دل كرد كه بماند يا پا به فرار بگذارد.

در اين موقع مگسي نشست رو پيشاني خر. شير دستپاچه شد, پريد جلو و با نوك دمش مگس را پراند.

خر چشم هاش را واكرد. داد و بي داد راه انداخت و گفت «كي به تو اجازه داد لالايي خوان ما را بزني؟ حساب دستت باشد. اين يك كار بد. واي به حال و روزت اگر به دوم و سوم برسد.»

شير گفت «غلط كردم! ديگر اين كار را نمي كنم.»

خر گفت «تا ببينم!»

خر, فرداي آن روز شير را انداخته بود دنبال خودش و در جنگل مي گشت و باز رفته بود تو اين فكر كه چه جوري خودش را از شر شير خلاص كند كه يك دفعه از حواس پرتي پاش سريد و افتاد تو باتلاق و شروع كرد به دست و پا زدن.

شير مثل باد خودش را رساند به خر و تند رفت زير شكمش و آوردش بيرون.

خر هوار كشيد «خيال كردي من آن قدر دست و پا چلفتي ام كه بيفتم تو باتلاق. نه! نشسته بودم سر قبر باباي خدا بيامرزم فاتحه اي بخوانم كه تو نگذاشتي و بلندم كردي.»

شير گفت «نمي دانستم جناب شير شكر. ببخشيد.»

خر داد زد «پرت و پلا نگو! اين هم گناه دوم! حواست را خوب جمع كن كه بار سوم حسابت با كرام الكاتبين است.»
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
شير و خر با ترس و لرز چند روزي در كنار هم گذراندند و شب و روز تو نخ هم بودند تا يك روز گذرشان افتاد به كنار رودخانه اي و خر تازه فهميد خيلي تشنه است و از هول و هراس شير مدتي است يادش رفته آب بخورد. هول و هولكي رفت تو رودخانه آب بخورد كه يك دفعه آب جاكنش كرد و غلتاندش.

شير پريد تو رودخانه و خر را كه در آب غوطه مي خورد كشيد بيرون.

خر چشم غره اي به شير رفت و گفت «نه! گمان نكنم آب من و تو توي يك جو برود. من داشتم خودم را مي شستم؛ آن وقت تو خيال كردي دارم غرق مي شوم؟ من از دستت پاك كلافه شده ام و ديگر نمي توانم خنگ بازيت را تحمل كنم. الان حسابت را كف دستت مي گذارم.»

همين كه اين حرف از دهان خر درآمد, شير در دل گفت «اينكه خواهي نخواهي من را مي خورد, پس بهتر است بزنم به چاك. هر چه بادا باد! يا از دستش جان به در مي برم, يا مي افتم به چنگش و زودتر تكليفم روشن مي شود.»

شير ديگر معطل نكرد. خيز ورداشت وسط جنگل و مثل باد پا گذاشت به فرار.

خر چند قدم دويد دنبال شير. بعد ايستاد و فرياد كشيد «حيف كه حوصله اش را ندارم وگرنه گرفتنت براي من مثل آب خوردن است. اما بدان هر جا بري نوكرهايم دستگيرت مي كنند و مي آورندت خدمت خودم. آن وقت مي دانم چطور نفله ات كنم كه همه شيرها از شنيدنش به لرزه بيفتند.»

شير از هولش همين طور كج و مج مي دويد و گاهي از ترس به پشت سرش نگاه مي كرد, كه به روباهي رسيد.

روباه پرسيد «اي سلطان جنگل! چه شده كه مثل گربه گيج ويج قيقاج مي روي و هي نگاه مي كني پشت سرت؟»

شير ماجراي خودش و شير شكر را براي روباه تعريف كرد.

روباه گفت «تا آنجا كه عقل من قد مي دهد, هيچ جانوري نيست كه زورش به تو برسد.»
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
شير گفت «تا حالا گرفتار شير شكر نشده اي كه اين حرف ها را مي زني.»

روباه گفت «نشاني هاش را بده ببينم.»

شير گفت «قد و بالاش از من بلندتر است. گوش هاي درازي دارد و ناخن هايش قلمبه و يك كاسه است.»

روباه گفت «اي بيچاره! اينكه مي گويي خر است و دل و جگري دارد باب دندان تو. برگرد بريم شكمش را پاره كن. دل و جگرش را تو بخور و گوشتش را بده من بخورم.»

روباه به شير دلداري داد و برش گرداند.

خر از فرار شير هنوز كيفش كوك بود كه ديد سر و كله شير پيدا شد.

خر به طرف شير ايستاد و خوب كه نگاه كرد, ديد روباهي هم افتاده دنبال شير و با احتياط دارد مي آيد.

خر به طرف شير و روباه راه افتاد و با صداي بلند گفت «آفرين روباه باوفا! خوب وظيفه ات را انجام دادي و اين فراري را دستگير كردي. صبر كن الان مي آيم شكمش را پاره مي كنم و دل و جگرش را به خودت مي دهم.»

شير تا اين را شنيد, گفت «اي روباه حقه باز! به من حقه مي زني؟»

و روباه را بلند كرد, زد زمين و كشت و خودش پا گذاشت به فرار.

خر يك بار ديگر همه زورش را گذاشت رو صداش و شروع كرد به عر عر و شير از هولش تندتر دويد.

 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
آره!!قصه ی متفاوتی بود!!همه جا خر زیاد نمی فهمه!!ولی این یکی باهوش بود!!!آفرین!!
تنهایی دستت درد نکنه!!تشکرام که فعال نیست!!می مونه
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
آره!!قصه ی متفاوتی بود!!همه جا خر زیاد نمی فهمه!!ولی این یکی باهوش بود!!!آفرین!!
تنهایی دستت درد نکنه!!تشکرام که فعال نیست!!می مونه
بابا مرام
بابا شاخه گل رز
بابا خود گل
بابا بفرما خورشت قیمه پشت کامپیوتر
بابا قهوه
بابا آرامش خانوم عزیز
 

Similar threads

بالا