بچه که بود می خواست دکتر شود،
همیشه می خواست که کاری برای کشورش انجام داده باشد.
کنار روزنامه فروشی ایستاده بود، نتایج کنکور کارشناسی ارشد را اعلام کرده بودند.
اگر پدرش زنده بود شاید اسم او هم بین آنها بود.
دستی به لباس نارنجی اش کشید.
بالاخره توانسته بود کاری برای کشورش انجام دهد!
همیشه می خواست که کاری برای کشورش انجام داده باشد.
کنار روزنامه فروشی ایستاده بود، نتایج کنکور کارشناسی ارشد را اعلام کرده بودند.
اگر پدرش زنده بود شاید اسم او هم بین آنها بود.
دستی به لباس نارنجی اش کشید.
بالاخره توانسته بود کاری برای کشورش انجام دهد!
****بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم سهم مان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
و حقیقتها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم****
بیخودی حرص زدیم سهم مان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
و حقیقتها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم****