به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از عشق فقط وصل ورسیدن خوش نیست
عشق است و همین لذت دیدار ودگرهیچ
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون زخود رستی همه برهان شدی
چون که گفتی بنده‌ام سلطان شدی
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
برای ضیافت عشق
اگه شب ، شب غزل نیست
اگه نور ، آینه به آینه
اگه گل ، بغل بغل نیست
برای گلدون دستات
یه سبد رازقی دارم.....
......
......
 

jolie

عضو جدید
کاربر ممتاز
پشت این پنجره یک نامعلوم است...

نگران من وتست
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار و لبانت راچون حس گرم از هستی به نوازشهای لبهای عاشق من بسپار
باد مارا با خود خواهد برد!
 

NEGINNN

کاربر بیش فعال
شکسته بال عروجم زتیر های معاصی
خدا کند که نیفتم زدیدگان سیاهت
تمام شهرومحل راسپرده ام که بگویند
به هر کجا که تو هستی خدا به پشت وپناهت


 

گلابتون

مدیر بازنشسته
باز وقتي كه نسيم لاي موهايم
بازي مي كرد،
چشم خود را بستم.
كاش انگشت نسيم ،
سرانگشت تو بود!
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای کاش درختی باشم
تا همه تنهایان
از من پنجره ای کنند
و تماشا کنند در من
کاهش دلتنگیشان را

*******************

اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر

همیشه فاصله ای هست ...

دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد !
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
عروسک قصه ی من
زخم شکسته با تنت
بمیرم ای شکسته دل
چه بی صداست شکستنت
صدای عشق من و تو
که تلخ و گریه آوره
تو این سکوت قصه ای
شاید صدای آخره
بعد از من و تو عاشقی
شاید به قصه ها بره
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماهي هميشه تشنه ام

در زلالِ لطفِ بي كران تو.
مي برد مرا به هر كجا كه ميلِ اوست
موجِ ديدگان مهربانِ تو
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
با من مسوز
که درد آشنای دلهره ی خاک الفتم
محراب طاعتم
که نماز نیاز را
بر بال مرغکان چمن می کنم نثار
شیرینی گذشته را
با نیشخند بغض کودکی
ميدهم پيام
 

FahimeM

عضو جدید
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد

سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

جمال صورت و معنی ز امن صحت توست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد

در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد

در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد

هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند
بر آتش تو بجز جان او سپند مباد

شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خيره آن ديده که آبش نبرد گريه عشق
تيره آن دل که در او شمع محبت نبود
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
با من مسوز
که درد آشنای دلهره ی خاک الفتم
محراب طاعتم
که نماز نیاز را
بر بال مرغکان چمن می کنم نثار
شیرینی گذشته را
با نیشخند بغض کودکی
ميدهم پيام

«عشق»و«قمار»شعر خدا نيست،شعر توست
هرگز كسي به شعر تو بي اعتنا نماند
غير از خدا كه هيچ يك از اين دو را نخواست
در«عشق»و در«قمار» كسي پارسا نماند

«زن» شعر توست با همه مردم فريبي اش
«زن» شعر توست با همه شور آفريدنش
«آواز» و «مي» كه زاده ي طبع خدا نبود
اين خوردنش حرام شد،آن يك،شنيدنش!
__________________
در مجازات خطاكار شتاب مكن و میان خطا و مجازات راهی را برای عذرخواهی قرار ده
 

bita.m

عضو جدید
کاربر ممتاز
ببخشید من متن میذارم
ای آزادی من از ستم بیزارم ،از بند بیزارم، از زندان بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.ای آزادی کاش با تو زندگی می کردم، با تو جان می دادم، کاش در تو می دمیدم، در تو دم می زدم، در تو می خفتم، بیدار می شدم، می نوشتم، می گفتم، حس می کردم، بودم.
ای آزادی، مرغک پرشکسته زیبای من، کاش می توانستم تو را از چنگ سازندگان شب و تاریکی و سرما،سازندگان دیوارها و مرزها و زندانها و قلعه ها رهایت کنم،کاش قفست را می شکستم و در هوای پاک بی ابر بی غبار بامدادی پروازت می دادم اما …
دکترشریعتی​
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
فرهاد فراوان شده در دامن کوه
شیرین شده کاروبار ، ازکندن کوه
هرثانیه می شتابد از جانب دشت
یک وصله ی ناجور دگر بر تن کوه
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
یک غزل دلدادگی
یک آسمان- شعر سکوت
می تند درماندگی با صد زبان- شعر سکوت
در دلم هر واژه ای
شعر از "نگفتن" می سرود
تا بیارد آه سردی، ارمغان
 

lightseeker62

عضو جدید
ابری ترین هوا رو، تو چشم تو میبینم ......... شبا به زیر بارون با یاد تو می شینم !
 

eskan

عضو جدید
گفت هرگز با خیال ما مکن عیشت تباه
گفتمش ما با خیالت زندگانی کرده ایم


************

این شعر رو تقدیم میکنم به آدم خوش شانی قبلیم که خدایی هنوز ندیدم کیه !!!

************
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ای دریغ از عمر رفته ای دریغ
قصه ی ابریشم و بیداد تیغ
خاطراتم لحظه لحظه رنج عمرم شده
چشمه وقت تشنگی آب گل آلودم شده
همچو ماه ای آسمان از من گریزان می شوی
مثل شب در ظلمت هر سایه پنهان می شوی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبانه شعري چگونه توان نوشت

تا هم از قلبم سخن گويد هم از بازويم؟
 

eskan

عضو جدید
تو یادت نیست آنجا اولش بود
همان جایی که با هم دست دادیم
همان لحظه که بردی هستی ام را
به شعر بی قرار دست هایت
تو رفتی و بعد از رفتن تو
من و یاد تو با هم گریه کردیم
تو ناچاری برای رفتن من
همیشه تشنه ی شهد صدایت
کتاب زندگی یک قصه دارد
و تو آن ماجرای بی نظیری
و حالا غصه ی من ، قصه ی توست
و شاید ماجرایم ، ماجرایت
شبی پرسیدم از تو هستی ام چیست ؟!؟!؟!؟!؟!؟!
به جز راز و نیاز و ناز و تقدیر
وحالا با صداقت مینویسم
همین هایی که من دارم فدایت
الهی پر کند در آسمان ها
سکوت غنچه ی سرخ دعایت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگویمت که بر آزار دوست دل خوش کن
که خود ز دوست مصور نمی‌شود آزار

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
کوچک که بوديم چه دل هاي بزرگي داشتيم
اکنون که بزرگيم چه دلتنگيم
کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را
از نگاهش مي توان خواند
اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمد
و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم
 

siyavash51

عضو جدید
سایه ما کشته ی عشقیم که این شیرین کار

مصلحت را مدد از تیشه ی فرهاد گرفت ...


درود بر سایه ی عزیز ، مدیر ارجمند تالار ادبیات . می پوزم از نبود که هرچه بود گذشت ...
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
سایه ما کشته ی عشقیم که این شیرین کار

مصلحت را مدد از تیشه ی فرهاد گرفت ...


درود بر سایه ی عزیز ، مدیر ارجمند تالار ادبیات . می پوزم از نبود که هرچه بود گذشت ...
سلام و درود بر سياوش عزي...مقدمتان همواره بر ديده منت...جايتان سبز بود...اميد برآن است كه به خير گذران كرده باشيد...

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif]اکنون که ارغوان به تو نفروخت گل فروش[/FONT][/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]پیراهنی به رنگ گل ارغوان بپوش[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]از یاد بردن غم عالم میسر است[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اکنون که با شراب نشد، شوکران بنوش[/FONT]
 

hugh jackman2

عضو جدید
همانهایی که اهل راز گردند
دگر با خویشتن دم ساز گردند
جراحت در جگر دارند و افسوس
کجا یاران رفته باز گردند
اسیر روزگار گرم و سردیم.
اگر با گردش دوران بگردیم
همه الوده دامانی به سر شد
به جز زخمی که از سر وا نکردیم
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تـمـاشايي تــريـن تـصـويــر دنـيـا مـي شـوي گاهي
دلم مي پاشد از هم بس كه زيبا مي شوي گاهي
حـضـور گـاهـگـاهـت بـازي خـورشيـــد بـا ابــر اسـت
كه پنهان مي شوي گاهي و پيدا مي شوي گاهي
به ما تا مي رسي كـج مي كنـي يكـبـاره راهـت را
ز ناچاريـست گر هم صحبـت مـا مي شـوي گاهي
دلـت پــاك اسـت امــا بــا تـمــام ســادگــيــهــايـت
بـه قــصـد عاشــق آزاري مـعـمـا مي شـوي گاهي
تـو را از ســرخي سيـب غـزلهــايم گـريــزي نيست
تــو هــم ماننـد آدم، زود اغـــوا مي شـوي گاهي
 

Similar threads

بالا