// ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

p_sh

عضو جدید
مرسی سکرت جان

ای بی وفا رسم وفا از غم نیاموزی چرا
غم با همه بیگانگی هر شب به من سر میزند
ЉЉЉЉЉЉЉЉ
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
سهراب سپهری

نیایش

نور را پیمودیم دشت طلا را درنوشتیم
افسانه را چیدیم و پلاسیده فکندیم
کنار شن زار آفتابی سایه بار ما را نواخت
درنگی کردیم
بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم
ابری رسید و ما دیده فرو بستیم
ظلمت شکافت زهره را دیدیم و به ستیغ برآمدیم
آذرخشی فرود آ‚د و ما را در نیایش فرو دید
لرزان گریستیم خندان گریستیم
رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم
سیاهی رفت سر به آبی آسمان سودیم در خور آسمان ها شدیم
سایه را به دره رها کردیم لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم
سکوت ما به هم پیوست وما ما شدیم
تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید
آفتاب از چهره ما ترسید
دریافتیم و خنده زدیم
نهفتیم و سوختیم
هر چه بهم تر تنهاتر
از ستیغ جداشدیم
من به خاک آمدم و بنده شدم
تو بالا رفتی و خدا شدی
 

ghisoo_tala

عضو جدید
خیلی زیباست باران جان ممنون:gol:
باش بامن كه همه رهگذران ميگذرند :gol:همه خوبند ولي خوبترازخوب تويي.:gol:
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
گیسو طلا جان...بی نهایت ممنونم....واقعا زیبا بود...ممنون:gol:

باید به فکر غصه گل ها بود
فکر غروب ساکت یک خورشید
باید ز درد اینه ویران شد
از غصه ی سپیده به خود لرزید
باید به فکر کوچ پرستو بود
در فکر یک کبوتر بی پرواز
باید به جای یک دل تنها بود
آرام و ارغوانی و بی آغاز
باید به حرمت غم یک گلدان
آشفته بود و خم شد و ویران شد
وقتی دلی ز غربت غم تنهاست
باید شکسته گشت و پریشان شد
باید میان خاطره کودک
چیزی شبیه لطف عروسک بود
باید برای پنجره ای تنها
یک سایبان ز ساقه ی پیچک بود
باید برای تشنگی یک یاس
زیباتر از تصور باران شد
بابد برای تازه شدن گل داد
تسکین روح خسته ی یاران شد
باید فضای نیلی رویا را
گاهی برای پونه مهیا کرد
باید هوای سرخی رز را داشت
از آسمان ستاره تمنا کرد
باید ترانه های رهایی را
در کوچه های عاطفه قسمت کرد
باید فدای خنده ی یک گل شد
در خوابهای اینه شرکت کرد
باید به خاطر گل یخ پژمرد
فکر پرنده های طلایی بود
باید سکوت اینه را فهمید
در انتظار صبح رهایی بود
باید به فکر حسرت شبنم بود
فکر سپیدی غزل یک یاس
فکر پناه دادن یک لاله
فکر غریب ماندن یک احساس
باید میان خواب گلی گم شد
ایینه بود و عاشق بارانی
باید شبی ز روی صداقت رفت
در کلبه ی نسیم به مهمانی
باید برای پونه دعایی کرد
زیر عبور تند زمان تنهاست
باید شنید قصه ی دریا را
تا دید او برای چه در غوغاست
باید به فکر عمر شقایق بود
فکر نیاز آبی نیلوفر
فکر هجوم ممتد یک اندوه
فک هوای ابری چشمی تر
باید به فکر زردی دلها بود
فکر حضور دائمی پاییز
فکر غریب بودن شمتی برف
باریدنی عجیب و کم و یکریز
باید برای عاطفه فکری کرد
پشت حصار فاصله ها مانده
ایا کسی به تازگی از احساس
شعری برای تازه شدن خوانده ؟
باید به فکر رسم نوازش بود
آرام ومهربان و تماشایی
باید برای عاطفه شعری ساخت
با خانه های ‌آبی و رویایی
باید فشرد دست محبت را
آن گاه آسمانی و زیبا شد
وشید شهد عشق ز یک چشمه
با احترام دریا شد
باید پناه و پر از احساس
باید دلی به وسعت دریا داشت
باید به اوج رفت و برای دل
یک خانه هم همیشه همانجا داشت
...(مریم حیدرزاده)
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبودم
آنجا که باید ستاره می
شدم
آسمان به ریسمان دلم بسته بود.
تمام زمزمه ها را
شنیدم
اما
صدا نبودم
آنجا که باید فریاد می شدم.
و
تو را به کوچه سپردم
آنجا که باید
کوه کوه کوه
کنار تو می ماندم
ستاره را به تو می بخشم
آسمان را به تو می بخشم
فریاد را به تو می بخشم..........
 

russell

مدیر بازنشسته
نبض حروف ما
در غیبت مرکب مشاق می زند
در ذهن حال جاذبه شکل از دست می رود
باید کتاب رابست
باید بلند شد
درامتداد وقت قدم زد
گل را نگاه کرد
ابهام را شنید
باید دوید تا ته بودن
باید به بوی خک فنا رفت
باید به ملتقای درخت و خدا رسید
باید نشست
نزدیک انبساط جایی میان بیخودی و کشف
 

Ebram

عضو جدید
دلم را با نگاهت خوش نمودم ---- به بیراهت خَرم را هُش نمودم

چو لبخندم زدی دیوانه گشتم ---- برفتم تیپ دختر کش نمودم
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
نادر نادرپور

بر آستان بهار

من آن درخت زمستانی ، بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمی خندد ،‌ شکوفه بر تن عریانم
ز نوشخند سحرگاهان ،‌ خبر چگونه توانم داشت
منی که در شب بی پایان ، گواه گریه ی بارانم
شکوه سبز بهاران را ،‌ برین کرانه نخواهم دید
که رنگ زرد خزان دارد ، همیشه خاطر ویرانم
چنان ز خشم خداوندی ،‌ سرای کودکی ام لرزید
که خک خفته مبدل شد ، به گاهواره ی جنبانم
درین دیار غریب ای دل ،‌ نشان ره ز چه کس پرسم ؟
که همچو برگ زمین خورده ، اسیر پنجه ی طوفانم
میان نیک و بد ایام ، تفاوتی نتوانم یافت
که روز من به شبم ماند ،‌بهار من به زمستانم
نه آرزوی سفر دارد ، نه اشتیاق خطر کردن ،‌
دلی که می تپد از وحشت ، در اندرون پریشانم
غلام همت خورشیدم ، که چون دریچه فرو بندد
نه از هراس من اندیشد ، نه از سیاهی زندانم
کجاست باد سحرگاهان ،‌ که در صفای پس از باران
کند به یاد تو ، ای ایران !‌ به بوی خاک تو مهمانم
 

ghisoo_tala

عضو جدید
هرچه خوردی مال مور است
هرچه بردی مال گور
هرچه داری مال وارث
هرچه کردی مال توست:gol:
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تلخی عشق چون دگر پیش دلم نموده خوش
باز بوی چشمانم این زهر شکر نمای را
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
صنما با غم عشق تو چه تدبير كنم
تا به كي در غم تو ناله ي شبگير كنم
گر بدانم كه وصال تو بدين دست دهد
دل و دين را همه در بازم و توفير كنم
 

ghisoo_tala

عضو جدید
عقل گويد شش جهت حد است و بيرون راه نيست ،عشق گويد راه هست و رفته ام من بارها:gol:
 

ghisoo_tala

عضو جدید
گفتم: ای پیر جهاندیده بگو ..
از چه تا گشته، بدینسان کمرت؟!
مادرت زاد، باینصورت زشت؟ ..
یا که ارثی است ترا، از پدرت؟!
ناله سرداد: که فرزند .. مپرس
سرگذشت من افسانه پرست ..
آسمان داند و دستم، که چسان
کمرم تا شد و تا خورده شکست
هر چه بد دیدم از این نظم خراب
همه از دیده ی قسمت دیدم ..
فقر و بدبختی خود، در همه حال
با ترازوی فلک سنجیدم!
تن من یخ زده در قبر سکوت!
دلم آتش زده از سوزش تب!
همه شب تا به سحر لخت و ملول
آسمان بود و من و دست طلب!
عاقبت در خم یک عمر تباه
واقعیات، بمن لج کردند ..
تا ره چاره بجویم ز زمین
کمرم را به زمین کج کردند! :gol:
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
چرا چون لاله,خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سر گران کرد
 

p_sh

عضو جدید
دل جدا دیده جدا سوی تو پرواز کند
گرچه من در قفسم بال و پرم بسیار است
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ممنون پريسا جان زيبا بود:gol:

او به من مي گويد اي آغوش گرم
مست نازم كن ، كه من ديوانه ام
من به او ميگويم اي نا آشنا
بگذر از من، من تورا بيگانه ام

آه از اين دل ، آه از اين جام اميد
عاقبت بشكست و كس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بيگانه اي
اي دريغا ، كس به آوازش نخواند
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تو به خانه ای نشاید در خانه باز کردن ... به تکلمی دهانت بگشود عقده هایم
چه خوش است کشف معنی بر اهل راز کردن...سر کوی دلبر من چو حریم کعبه ماند
 

ghisoo_tala

عضو جدید
اشكي كه بي‌صداست:gol: پشتي كه بي‌پناست:gol: دستي كه بسته است:gol: پايي كه خسته است :gol:دل را كه عاشق است:gol: حرفي كه صادق است:gol: شعري كه بي‌بهاست:gol: شرمي كه آشناست:gol: دارايي من است:gol: ارزاني شماست:gol:
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ممنون دوست من زيبا بود:gol:

بر لبم شعله هاي بوسه تو
مي شكوفد چو لاله گرم نياز
در خيالم ستاره اي پرنور
مي درخشد ميان هاله راز
ناشناسي درون سينه من
پنجه بر چنگ و رود مي سايد
همره نغمه هاي موزونش
گوئيا بوي عود مي آيد
آه.... باور نمي كنم كه مرا
با تو پيوستني چنين باشد
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در اینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد
می ایم می ایم می ایم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می ایم می ایم می ایم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد

فروغ فرخزاد
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد


به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در اینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد
می ایم می ایم می ایم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می ایم می ایم می ایم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد

فروغ فرخزاد

 

Similar threads

بالا