// ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

shabnam777

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهم گرفتارم شوی تا من گرفتارت شوم
از دل و جان مالم شوی تا عاشق و زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به چنگ آرم تو را وانگه گرفتارت شوم

 
آخرین ویرایش:

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
فکر نکنم مخاطب این شعر من بوده باشم اما خوب ممنون
رؤيا



با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رؤيائی
دخترك افسانه می خواند
نيمه شب در كنج تنهائی:


بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر
ضربه سم ستور بادپيمايش


می درخشد شعله خورشيد
بر فراز تاج زيبايش
تار و پود جامه اش از زر
سينه اش پنهان به زير رشته هائی از در و گوهر


می كشاند هر زمان همراه خود سوئی
باد ... پرهای كلاهش را
يا بر آن پيشانی روشن
حلقه موی سياهش را

مردمان در گوش هم آهسته می گويند،
«آه . . . او با اين غرور و شوكت و نيرو»
«در جهان يكتاست»
«بی گمان شهزاده ای والاست»

دختران سر می كشند از پشت روزن ها
گونه هاشان آتشين از شرم اين ديدار
سينه ها لرزان و پرغوغا
در طپش از شوق يك پندار

«شايد او خواهان من باشد.»

ليك گوئي ديده شهزاده زيبا
ديده مشتاق آنان را نمی بيند
او از اين گلزار عطرآگين
برگ سبزی هم نمی چيند

همچنان آرام و بی تشويش
می رود شادان براه خويش
می خورد بر سنگفرش كوچه های شهر
ضربه سم ستور بادپيمايش

مقصد او خانه دلدار زيبايش
مردمان از يكديگر آهسته می پرسند
«كيست پس اين دختر خوشبخت؟»

ناگهان در خانه می پيچد صدای در
سوی در گوئی ز شادی می گشايم پر
اوست . . . آري . . . اوست

«آه، ای شهزاده، ای محبوب رؤيائی
نيمه شب ها خواب می ديدم كه می آئی.»

زير لب چون كودكی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه می بندد
(فروغ فرخزاد )
 
آخرین ویرایش:

Baran*

مدیر بازنشسته
امیدم رو مگیر از من خدایا٬خدایا٬خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا٬خدایا٬خدایا
از حریم دلم رفته رنگ هوس
روز و شب ز که گویم در درون قفس
ور که دست قضا بسته بال مرا
روز و شب ز گلویم ناله خیزد و بس
می زنم فریاد هر چه بادا باد
وای از این طوفان ٬وای از این بیداد
 
آخرین ویرایش:

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
اندوه پرست



كاش چون پائيز بودم ... كاش چون پائيز بودم
كاش چون پائيز خاموش و ملال انگيز بودم
برگ های آرزوهايم يكايك زرد می شد
آفتاب ديدگانم سرد می شد
آسمان سينه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشگ هايم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه ... چه زيبا بود اگر پائيز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند ... شعری آسمانی
در كنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه من ...
همچو آوای نسيم پر شكسته
عطر غم می ريخت بر دل های خسته
پيش رویم:
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر:
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سينه ام:
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
كاش چون پائيز بودم ... كاش چون پائيز بودم
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
نومید مشو جانا که امید پدید آمد
امید همه جان​ها از غیب رسید آمد
 

magsod

كاربر فعال مهندسی كامپیوتر
کاربر ممتاز
پاسخ



بر روی ما نگاه خدا خنده می زند.
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم
زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش
پنهان ز ديدگان خدا می نخورده ايم

پيشانی ار ز داغ گناهی سيه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا
نام خدا نبردن از آن به كه زير لب
بهر فريب خلق بگوئی خدا خدا

ما را چه غم كه شيخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشايد ... او كه به لطف و صفای خويش
گوئی كه خاك طينت ما را ز غم سرشت

توفان طعنه خنده ما را ز لب نشست
كوهيم و در میانه دريا نشسته ايم
چون سينه جای گوهر يكتای راستيست
زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم

مائيم ... ما كه طعنه زاهد شنيده ايم
مائيم ... ما كه جامه تقوی دريده ايم
زيرا درون جامه بجز پيكر فريب
زين هاديان راه حقيقت نديده ايم!

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشيد
گر در میان دامن شيخ اوفتاده بود
ديگر بما كه سوخته ايم از شرار عشق
نام گناهكاره رسوا! نداده بود

بگذار تا به طعنه بگويند مردمان
در گوش هم حكايت عشق مدام! ما
«هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد بعشق
ثبت است در جريده عالم دوام ما»
 

ghisoo_tala

عضو جدید
زندگى خوردن و خوابيدن نيست، انتظار و هوس و ديدن و ناديدن نيست. زندگى چون گل سرخي است پر از برگ و پر از عطر لطيف. يادمان باشد اگر گل چيديم عطر و برگ و گل و خار همه همسايه ديوار به ديوار همند.:gol:
 
  • Like
واکنش ها: EH_S

EH_S

عضو جدید
زندگی سیبی است گاز باید زد با پوست
جنگ خونین انار و دندان
زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
بشر چقدر به درمان عشق،درمانده ست
مگر چقدر از این عمر ِبی ثمر مانده ست؟
:gol:
 
  • Like
واکنش ها: mohx

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
بزن بارون بزین خیسم کن ابم کن ترم کن
بزار سر روی شونم سایه کن خاکسترم کن
 
  • Like
واکنش ها: mohx

sisah

عضو جدید
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است

جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است

حافظ
 

shamim_2000

عضو جدید
دوستان عیب كنندم كه چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن كه چنین خوب چرایی؟
 
  • Like
واکنش ها: mohx

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا يك دم دل از خوبان جدا نيست
ولي صد حيف كه از خوبان وفا نيست
به خوبان دل سپردن كار سهل است
ز خوبان دل گرفتن كار ما نيست
 
  • Like
واکنش ها: mohx

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانم و داني كه جانم عاقبت از آن توست
پس مزن آتش به جانم چون كه جانم جان توست
گر زني آتش به جانم من بسوزم در رهت
بعد از آن هر ذره ي خاكسترم خواهان توست
 

niusha*

عضو جدید
هست طومار دل من به درازای ابد
بر نوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو...
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
:heart:صبر كن عشق زمين گير شود بعد برو
يا دل از ديدن تو سير شود بعد برو

:heart:تو اگر كوچ كني بغض خدا مي شكند
صبر كن گريه زمين گير شود بعد برو
 
  • Like
واکنش ها: p_sh

p_sh

عضو جدید
باز پرسي از اين قوم ز حج امده باز
كه چه ديديد به جز خار مغيلاني چند
گر طلبكار خداييد خدا در همه جا هست
مي كني از چه سبب طي بياباني چند
 

ghisoo_tala

عضو جدید
کسی باش که عمری با تو بودن یک لحظه و لحظه ای بی تو بودن یک عمر باشد ... :gol:
 
  • Like
واکنش ها: p_sh

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w47: يادت مياد اون روزا قسم مي خورديم به خدا:w47:
:w47:تا آخرين لحظه ي عمر يك دم نشيم از هم جدا :w47:


:heart::heart::heart:
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
مي توان هر لحظه هر جا عاشق و دلداده بودن
پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
 

p_sh

عضو جدید
نعره زد عشق كه خونين جگري پيدا شد
حسن برزيد كه صاحب نظري پيدا شد

فطرت اشفت كه از خاك جهان مجبور
خودگري،خودشكني،خودنگري پيدا شد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قیامت قامت و قامت قیامت
قیامت کرده ای با قد وقامت
موذن گر ببیند قامتت را
به قد قامت بماند تا قیامت
 

pullll

عضو جدید
يـا رب انـگار كه شعرم سخن بـاطل بـود هر چه خـواندم باز از حال دلم غافل بود

شب وروزم پي رخسار چوماهش بگذشت چـونكه درياي من آشفته و او ساحل بـود

جـاي هـيـچـم گله و شكوه و فريـاد نـبـود هـر زمان كز تو مرا زخم زبـان حاصل بـود

گركه عمري گذردبازهمين است همين خرده شعري كه سرودم همه اش ازدل بود
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز روز شادی و امسال سال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل
 

Similar threads

بالا