اشعار و نوشته هاي عاشقانه

@REZ

عضو جدید
تمنای عاشق
آن را که جفا جوست نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
 

@REZ

عضو جدید
آشیان سوز
ای جلوه برق آشیان سوز تو را
ی روشنی شمع شب افروز تو را
ز آن روز که دیدمت شبی خوابم نیست
ای کاش ندیده بودم آن روز تو را
 

@REZ

عضو جدید
دو تا چشمام همه جا دنبال تو مي گرده
با نبودنت دلم با غصه ها سر کرده
شب و روز در پي تو من همه جا رو گشتم
يکي گفت غصه نخور اون داره بر مي گرده
زندگي با عشق تو رنگ ديگه داشت برام
رفتي و بدون تو غرق شده روز و شبام
دل من با هيچ کسي نمي تونست خو بگيره
شب و روز منتظر و چشم برات مونده نگام
کسي مثل تو نشد کسي مثل تو نبود
همه اش از خدا مي خوام که بيايي زود زود
کاشکي مي شد دوباره باز هم و پيدا بکنيم
سفره ي عشقمونو با هم ديگه وا بکينيم
کاشکي تو اين شهر غريب صداي آشنا بياد
دل من هواتو کرده فقط هم تو رو مي خواد
 

@REZ

عضو جدید
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم
 

@REZ

عضو جدید
ملال محبت
گاهی گر از ملال محبت برانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت
چون آه من به راه کدورت مرو که اشک
پیک شفاعتی است که از پی دوانمت
تو گوهر سرشکی و دردانه‌ی صفا
مژگان فشانمت که به دامن نشانمت
سرو بلند من که به دادم نمی‌رسی
دستم اگر رسد به خدا می‌رسانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من
تن نیستی که جان دهم و وارهانمت
ماتم سرای عشق به آتش چه می‌کشی
فردا به خاک سوختگان می‌کشانمت
تو ترک آبخورد محبت نمی‌کنی
اینقدر بی‌حقوق هم ای دل ندانمت
ای غنچه‌ی گلی که لب از خنده بسته‌ای
بازآ که چون صبا به دمی بشکفانمت
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب
دارم غزال چشم سیه می‌چرانمت
لبخند کن معاوضه با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت
 

@REZ

عضو جدید
گوهر فروش
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدر
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر دبير فارسي بودم

نامت را اولين غزل از صفحه کتابها مي نهادم

اگر دبير جبر بودم

عشق مجهول تو را بر قلب معلوم خودم بخش ميکردم تا
معادله محبت پديد آيد

اگر دبير هندسه بودم

ثابت مي کردم که شعاع نگاهت چگونه از مرکز قلبم گذشت

اگر دبير ديني بودم

مي دانستم که بعد از خدا اول تو را دوست خود بدارم

اگر دبير شيمي بودم

وجودم را چنان در وجودت حل مي کردم که به هيچ فرمولي
نتوان تجزيه کرد

اگر دبير عربي بودم

يک صدا فرياد مي زدم انا احبک

اگر دبير زبان بودم يک صدا فرياد ميزدم
I LOVE YOU
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
فریاد نزن
فریاد نزن ای عاشق
من صدایت را درون قلب خود می شنوم
درد را در چهره ی عاشق تو با ذهن خود می نگرم
فریاد نزن ای عاشق، فریاد نزن
بی سبب نیست چنین فریادم
بی گناه در دام عشق افتادم
چه درست و چه غلط
زندگی هم خودم و هم تو رو بر باد دادم
اگر احساسمو می فهمیدی
قلبتو دوباره می بخشیدی
لحظه ی پایان این دیدار رو
روز آغازی دگر می دیدی
اگه بیهوده نمی ترسیدم
عشقو اون جوری که هست می دیدم
شاید این لحظه ی غمگین وداع
قلبمو دوباره می بخشیدم
کاش از این عشق نمی ترسیدم
ما سزاواریم اگر گریانیم
این چنین خسته و سرگردانیم
ما که دانسته به دام عشق افتادیم
چرا از عاشقی رو گردانیم
وقتی پیمان دلو میبستیم
گفته بودیم فقط عاشق هستیم
ولی با عشق نگفتیم هرگز
از دو ایل نا برابر هستیم
از دو ایل نا برابر هستیم
نه گناه کاریم نه بی تقصیریم
منو تو بازیچه ی تقدیریم
هر دو در بیراهه ی بی رحم عشق
با دلو احساس خود درگیریم
بیشتر از همیشه دوست دارم
گر چه از عاشقی وعاشق شدن بی زارم
زیر آوار فرو ریخته ی عشق
از دلم چیزی نمانده که به تو بسپارم
تو که همدردی مرا یاری بده
به منه عاشق امیدواری بده
اگر عشق با ما سر یاری نداشت
تو به من قول وفا داری بده
تو به من قول وفا داری بده
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
سخت است هنگام وداع
آنگاه كه در مي يابي
چشماني كه در حال عبور است
پاره اي از وجود تورا نيز با خود خواهد برد
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق ناتمام ميگويد: من تو را دوست دارم چون به تو نياز دارم .

عشق تمام ميگويد: من به تو نياز دارم چون تو را دوست دارم .

درحساب عشق يک +يک مساوی است با همه چيز و دومنهای يک
برابرهيچ .

عشق چيزی جزيافتن خويش در ديگران و شادکامی در شناخت
نيست .
عشق همانند پروانه ايست که اگر سفت بگيری له ميشودو اگر
سست بگيری ميگريزد .

عشق چون ميوه است. ممکن است خوب به نظرآيد اما تا وقتی که
نرسيده آن را گاز نزن .

عشق چون ساعت شنی است . با خالی شدن مغز، قلب پر ميشود .

عشق غلبه خيال بر خرد است .

مرد به کرات عشق ميورزد ، اما کم . ولی زن به ندرت ،اما بسيار .

مردها همواره ميخواهنداولين عشق يک زن باشند و زنها دوست
دارن آخرين عشق يه مرد باشند .

تنها پاداش عشق ، تجربه عاشقی است .

با عشق وشکيبائی چيزی ناممکن نيست .

عشق، قانون نمی شناسد ودوست داشتن ، اوج احترام به مجموعه ای
از قوانين عاطفی است

عشق ، معيارها را بهم می ريزد و دوست داشتن برپايه ی معيارها
بنا ميشود .

عشق ،ويران کردن خويشتن است و دوست داشتن ساختنی عظيم .

عشق فوران می کند چون آتشفشان و سرازير ميشود چون آبشاری
عظيم و دوست داشتن جاری ميشود چون رودخانه ای بر بستری با
شيب نرم .

عشق ناگهان وناخواسته شعله ميکشد و دوست داشتن از شناختن
وخواستن سرچشمه می گيرد

عشق دق الباب نميکند،مودب نيست ، حرف شنو نيست ، درس
خوانده نيست ، درويش نيست.
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران نيمه شب چقدر دوست داشتني است انگار هر كه بيدار باشد صداي پاي قطره ها را روي قلب خود ميشنود گاهي از خود مي پرسم چرا روز يكباره در اوج شادي و درخشندگي ها فرو ميرود و تولد شب براي چيست؟بعد مي انديشم اگر شب نبود از روزهاي خالي از شور زيستن به كجا بايد پناه ميبرديم؟مگر نه اين است كه بعضي شبها وقتي كه همه فانوسها و مهتابي وقلبها خوابيده اند احساس ميكنيم كسي زمين را در دستهايش گرفته است و تكان ميدهد؟مگر نه اين است كه همه كوچك و بزرگو زشت و زيبا درون شب گم مي شويم و در شب كلمات از همه وقت بي تاب ترند و رساتر؟
ايا كسي براي بدرقه صداي ما كاسه اي اب خواهد پاشيد؟ايا يك بار ديگر ميتوانم خورشيد را ببويم و سفره صبحانه را روي فرش سالخورده بچينم؟ هميشه از خودم ميپرسم نام من در كجا به خاك سپرده خواهد شد؟خوب است نام مرا پاي درخت نارون در حاشيه خياباني كه شهيدان از ان عبور كرده اند به خاك بسپارند.اين براي كسي كه حتي استخوانهايش براي لاله ها اواز خوانده اند ارزوي موهمي نيست. اتاقم در شب غوطه ور است پيشاني ام را روي سجاده ميگذارم و از خاك فاصله ميگيرم....
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز

کاشکي در کوچه هاي کودکي گم ميشدم

هم صداي قاصدک هاي تکلم مي شدم
مي نشستم زير آواز سپيد چلچله
بار ديگر خيس باران ترنّم مي شدم
زندگي را مي دويدم تا فراسوياميد
تا که در چشم تماشا يک توهّم مي شدمآرزو مي چيدم از رنگين کمانشاپرک
ناگهان در جنگل پروانه ها گم مي شدممي تکاندم غم غبار اشک را ازچشم دل
مهربان ، همبازي عشق و تبسم مي شدمکوچ مي کردم ازين تنهاييخاکستري
بي ريا همسايه ي لبخند مردم مي شدمکودکي آن سوي حسرت چشم درراه من است
کاشکي در کوچه هاي کودکي گم مي شدم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]لحظه هاي روز و شبم در افسون نگاهت پريشان [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دلم از مكر رفتارت سر در گريبان[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]و چشمانم براي سير ديدنت هميشه گريان[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در صدف نهادت چه پنهان است؟ چيست آه و فغان دلشدگان؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]چه رمزيست اين پرده افكندن را؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در افق به دنبال چه مي گردي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خط صفر بينهايت پيداست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]پرستوي مهاجر از ديار سخت ما رفت بر دل هاي مجروح هاله ماتم نشست [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]به دنبال كيستي؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]او رفته است ديگر شده شهر آكنده از تزوير ....[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بشوي اين حيا را ز سبزه زار [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]فردا تمام مي شود[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اگر ساعت ديواري از حقايق عقب است عقربه ها را بايد جلو كشيد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]زنهار نسل گل سرخ در انقراض است و فرداي او پرپر شدن......[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]غبار را از پنجره ها بشوي از سايه ها گريزان مباش[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در همين نزديكي ها در تك تك گلبرگ ها در عطش گل سرخ و عطر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مريم ها او را جستجو كن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]به دنبالش باش تا عقربك بي رحم زمان همراه توست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]زيرا گل سرخي كه امروز لبخند مي زند فردا خواهد مرد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]او نيز رفتني است پس به رهش روي آر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]از سرخي راستين رخش و اين همه تكرار فرصت هاي نيك را غنيمت بشمار[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]كه قطار عمر در گذر است[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]او نيز در رهست...پژمرده مي شود...از بي تفاوتي[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]او مهاجر است...[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آري او مسافر است[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]................[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]يادت باشد من اين جا كنار همين رؤيا هاي زودگذر به انتظار آمدن تو[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خط هاي سفيد جاده را مي شمارم![/FONT]
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
كاش چون پاييز بودم ... كاش چون پاييز بودم

كاش چون پاييز خاموش و ملال انگيز بودم
برگهاي آرزوهايم يكايك زرد ميشد
آفتاب ديدگانم سرد ميشد
آسمان سينه ام پر درد مي شد
ناگهان طوفان اندوهي به جانم چنگ ميزد
اشكهايم همچو باران
دامنم را رنگ مي زد
وه ... چه زيبا بود اگر پاييز بودم
وحشي و پر شور و رنگ آميز بودم
شاعري در چشم من مي خواند ...شعري آسماني
در كنار قلب عاشق شعله ميزد
در شرار آتش دردي نهاني
نغمه من ...
همچو
آواي نسيم پر شكسته
عطر غم مي ريخت بر دلهاي خسته
پيش رويم
چهره تلخ زمستاني جواني
پشت سر
آشوب تابستان عشقي ناگهاني
سينه ام
منزلگه اندوه و درد و بدگماني
كاش چون پاييز بودم ... كاش چون پاييز بودم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز

اگه تا روز قيامت داشتنت نباشه قسمت ، چشم به راه
تو مي مونمبا دلي پر از صداقت ، مهربان ترين ، قشنگ
ترين لحظاتم را بهپاي ساده ترين دقايقت خواهم ريخت
تا بداني عاشق ترينم .كسي كه با نفس هايت نفس مي گيرد
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
از بهار پرسيدم عشق يعني چه ؟ گفت تازه شكفته ام هنوز نمي دانم.
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]از تابستان پرسيدم عشق يعني چه ؟ گفت فعلا در گرماي وجودش غرقم نمي دانم.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]از پاييز پرسيدم عشق يعني چه ؟ گفت در هزار رنگ آن باخته ام نمي دانم.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]از زمستان پرسيدم عشق يعني چه ؟ گفت سرد است وبي رنگ.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]از مادرم پرسيدم عشق يعني چه ؟ گفت يعني هر كه در اين خانه است.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]از پدرم پرسيدم عشق يعني چه ؟ گفت يعني تو.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]از خواهرم پرسيدم عشق يعني چه ؟ گفت هنوز به آن نرسيده ام.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]شبي از ماه پرسيدم عشق يعني چه ؟ شرمگين و خجل خود را در آغوش[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] آسمان پنهان كرد.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]شبي ديگر باز از ماه پرسيدم كه عشق يعني چه ؟ ماه با چهره اي باز و خندان[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] گفت يعني مهتاب.[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]از خود عشق پرسيدم كه آخر عشق يعني چه ؟ با تبسمي گفت يعني مهر بي پايان به خالق هستي....[/FONT]
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
راز سكوت
روزي كه نگاهمان در هم آميخت ميخواستم بگويم كه......!
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]اما سكوت كردم [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]حس كردم:از نگاهما ن رازم را خوانده با شي[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دوست ندارم بگويم دوستت دارم[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]پيام من كلام من خدا حا فظ تو[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]تو اي محبوب من![/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بدان كه سكوت من پر از راز نگفته بود......؟ [/FONT]​
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون که یه وقتی تنها کسم بود
تنها پناه دل بی کسم بود
تنها گذاشت و رفت از کنارم
از درد دوریش من بی قرارم
خیال میکردم پیشم میمونه
ترانه عشق واسم میخونه
خیال میکردم یه هم زبونه
نمی دونستم نامهربونه
با این که رفته اما هنوزم
از داغ عشقش دارم میسوزم
فکر و خیالش همش باهامه
هرجا که میرم جلو چشامه
دلم میخواد تا دوام بیارم
روی درد دوریش مرهم بزارم
اما نمیشه راهی ندارم
نمی تونم من طاقت بیارم
نمی تونم من طاقت بیارم
اون که یه وقتی تنها کسم بود
تنها پناه دل بی کسم بود
تنها گذاشت و رفت از کنارم
از درد دوریش من بی قرارم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمان آبی نگاه تو ، دریایی از عشق است برای غنچه های پژمرده دلم و سرزمینی پر از آرامش برای مرغ مینای بیقرار دلم .

قصه تنهایی ام را در تاریکی شب با تو در میان می گذارم .

سکوتت در بی نهایت زمان ، داستان خستگیهایت را در امتداد جاده زندگی مرور می کند .

و سحر خوب این را می داند و با روشنایی چشمانت پیوندی دیرینه دارد .

عاشقانه بید را نگاه می کنی و می خندی و صدای خنده تو ، تلاطم امواج ذهنم را آرامش می بخشد .

و این زیباترین ترانه است برای من !

لابه لای نسترنهای باغ رویایم ، دستان گرمت را جستجو می کنم

و من امروز طلوع صداقت را در میان انبوه تاریکیها باور کردم و به غریبانه بودن اشکهایت در خزان سادگی ایمان آوردم .

همراه با موسیقی باد به حیاط می روم و از باغچه سبزی که دوست داشتی ، یک دسته گل رز می چینم و آن را در سبد پر از گل آرزوهایم می کارد و با عشقی نو ، آن را به تو هدیه می دهم و در زیر آسمان بارانی ، فریاد می کنم

" پدرم دوستت دارم "
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز


آنگاه که نگاهت را به سوی چشم هایم با معجزه ی عشق چرخاندی ، من صید عشق تو گشتم و در دام عاشقی به جای دست و پا زدن آرام به صدای قلبم گوش دادم .

مهربانم ! نگاهت پلک های مرا از حرکت باز ایستاد و ضربان قلبم از یکنواخت زدن نجات داد و تو در وجود من جایگاه عظیمی همچون شاهزاده بر تخت فرمانروایی پیدا کردی و بر بلندای خانه قلبم نشستی و من همچون سربازی سر به سجده ی عشق تو بودم و حال از تو فرمان می گیرم .

ای مهربانم ! آغوش گرمت سردی تن رنجورم را خنثی می کند و هنگامی که با عشق بر گیسوانم دست می کشی و با برق نگاهت دلم را ناز می کنی من عطش عشق تو را در درونم دو چندان می بینم و شوق دیدارت مرا امید زنده بودن می دهد و من آسوده ، که در این دنیای بزرگ قلبی به یاد من در جسمی پر از عاطفه می تپد .

عزیز جان ! تمام وجودم به رهت وجودی نا قابل است در برابر عظمت تو .

ای تکیه گاه آرامش بخش ! دوست دارم سر بر پنجره قلبت کوبم و تو با مهربانی در به رویم باز و عشق مرا پذیرا باشی . دوست دارم دست در آستانت و سر به شانه ات نهم تا لذت عاشقی را حس کنم ، نازنین مادر !من هر کجا باشم فقط گرمی آغوش تو را خواهانم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ستاره پردازم

حرفه من این است که ستاره ها را صیقل بدهم

پرداخت کنم

به آسمان زندگی بفرستم

من در دنیایی مملواز حرفه های گوناگون ، حرفه ای شگرف و بالنده دارم

می پرسید حرفه من چیست ؟ " من ستاره پردازم "

حرفه من خیلی مهم است ؛اگر بخواهید بدانید چقدر مهم است کافی است شب هنگام به ستارگانی که می درخشند و چشمک می زنند نگاه کنید ، ستارگان چشمک زن من در آسمان مدرسه چشمک می زنند ، وظیفه من این است آنها را به کلاس بیاورم ، صیقل بدهم ، پرداخت کنم ، رنگ طلایی بزنم و رهایشان سازم تا جای خود را در آسمان زندگی پیدا کنند مثل ستارگان درخشان آسمانی که هر یک در جای خود قرار گرفته اند .

ستاره های ریز و درشت ، با چهره های گوناگون به کلاس من می آیند بعضی از آنها آماده جلا گرفتن هستند اما بعضی کدر و بی رنگ اند .

برخی دلنواز و دل آرام اند ، بعضی مهربان و دلپذیرند ، بعضی حساس و شکننده و عده کمی تیغ دار و آزار دهنده هستند .

همانطور که ستارگانم را جلا می دهم ، همانطورکه به آنها یاد می دهم و به هر کدام رنگ طلایی

می زنم ، می گویم : دنیا بدون شما هیچ معنایی ندارد ، به آنها می گویم شما می توانید

درخشنده ترین ستاره ها باشید ، شما می توانید نورانی ترین ستاره آسمان زندگی باشید .

به آنها می گویم دنیا چه جای خوبی برای زیستن است چون شما در آن هستید .
هر شب وقتی که به آسمان نگاه می کنم شغل آبرو مند و پر شکوه خودم را به یاد می آورم ،به یاد می آورم که فردا صبح باید برای جلا دادن ستارگان کوچک کلاسم آماده باشم
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک ذره دل به سینه برای تو تنگ نیست

من راه خویش می روم و جای جنگ نیست

بسیار عاشقان که ز ره برده ام ولی

شیشه اگرچه تیز همآورد سنگ نیست

من قید عشق را زده ام بی خیال عشق

حتی دلم برای تو یک ذره تنگ نیست

بردم به رنگ دیگری ای بت ولی دلم

مفتون این دگر شدن رنگ رنگ نیست

ما را به خیر و تو به سلامت برو عزیز

پا در رکاب باش که جای درنگ نیست

چرخت مباد لنگ در این ره در این سفر
بی من که چرخ زندگی ام بی تو لنگ نیست
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای مسافر!
ای جدا ناشدنی!
گامت را آرم تر بردار
از برم آرم تر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه!که نمی دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می کند
و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید
بگذار بدرقه کنم
واپسین لبخندت را
و آخرین نگاه فریبنده ات را
مسافر من!
آنگاه که می روی
کمی هم واپس نگر باش
با من سخن بگو
مگذار یکباره از پا در افتم
فراق صاعقه وار بر نمی تابم
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشایعت کننده نبودی
تا بدانی وداع چه صعب است
وداع طوفان می آفریند
اگر فریاد رعد را در طوفان وداع نمی شنوی
باران هنگام طوفان را که می بینی!
آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری
من چه کنم؟
تو پرواز می کنی
و من پایم به زمین بسته است
ای پرنده!
دست خدا به همراهت
اما نمی دانی
که بی تو بجای خون
اشک در رگهایم جاری است
از خود تهی شده ام
نمی دانم تا بازگردی
مرا خواهی دید؟؟!!
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا
خدایا من در کلبه خود چیزی دارم که تو در عرش
کبرییایی ات نداری من تو را دارم ولی تو چون خودت
نداری
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق بازی به همین اسانیست...
که دلی رابخری
بفروشی مهری
شادمانی راحراج کنی
رنج ها راتخفیف دهی
مهربانی راارزانی عالم بکنی
وبپیچی همه رالای حریر احساس
گره عشق به انهابزنی
مشتری هایت راباخودببری تا لبخند
عشق بازی به همین اسانیست...
هرکه باسلامی دراول صبح
هرکه باپوزش وپیغامی با رهگذری
هرکه باخواندن شعری کوتاه
بالحن خوشی
نمک خنده برچهره درلحظه کار
عرضه سالم کالای ارزان به همه
لقمه نان گوارایی ازراه حلال
وخداحافظی شادی دراخرروز
ونگهداری یک خاطره خوش تافردا
ورکوعی وسجودی بانیت شکر
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
خنده ات رو به همه بده، ولي لبخندت را به يه نفر، عشقت را به همه بده،ولي وجودت را به يه نفر، بذار همه عاشقت باشن، ولي خودت عاشق يه نفر باش
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
من آموخته ام به خود گوش فرا دهم و صدايي بشنوم که با من ميگويد اين لحظه مرا چه هديه ميدهد نياموخته ام گوش فرا دادن صدايي را که با من در سخن است و بي وقفه ميپرسد من بدين لحظه چه هديه خواهم داد
 

PATRIOT

عضو جدید
کاربر ممتاز
نياز و تو خودم کشتم که هرگز تا نشه پشتم زدم بر چهره ام سيلي که هرگز وا نشه مشتم من آن خنجر به پهلويم که دردم را نمي گويم به زير ضربه هاي غم نيافتد خم به ابرويم مرا اينگونه گر خواهي دلت را آشيانم کن من آن نشکستني هستم بيا و امتحانم کن
 

liliss85

عضو جدید
گفتي

گفتي

گفتي كه چو خورشيد زنم سوي تو پر
چون ماه شبي مي كشم از پنجره سر


اندوه كه خورشيد شدي تنگ غروب
افسوس كه مهتاب شدي وقت سحر
 

liliss85

عضو جدید
يادمان باشد

يادمان باشد

يادمان باشد به دل كوزه ي آب كه بدان سنگ شكست.....
بستي از روي محبت بزنيم ؛ تا اگر آب در آن سينه پاكش ريزند آبرويش نرود .
يادمان باشد فردا حتما" ناز گل را بكشيم حق به شب بو بدهيم ونخنديم به ترك هاي دل هر گلدان؛
و به انگشت نخي خواهم بست تا فراموش نگردد فردا؛
زندگي بايد كرد.
و بدانم شبي خواهم رفت و شبي هست كه نباشد پس از ان فردايي......
 

Similar threads

بالا