آیا فرگشت فقط یک نظریه است؟

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
لینک دونلود قسمت 2 این سریال مستند

UploadBaz | UptoBox | RioUpload| UploadBoy | UploadScenter


 

ros.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای سوال اولتون یک پیشنهاد براتون دارم.
یک مستندی الان در حال پخش هست به نام Cosmos.a.space.time.odyssey که خوشبختانه زیرنویس فارسی هم داره و تا اکنون 5 قسمت ازش پخش شده که قسمت 2 این
سریال در مورد تکامل هست که حتما اگر علاقه دارید توصیه میکنم ببینیدش.
یکی از پیچیده ترین اجزای بدن انسان چشم هست که در مورد چگونگی تکامل اون توضیح میده.

یک اصل و قانون در هستی که میگه هیچ چیز کامل نیست .شما در هر چیزی در جهان مشاهده کنید خطا میبینید.
همین اتفاق هم باری dna میوفته.یک اشتباه در دی ان ای باعث جهش ژنتیکی میشه.مثالش هم میشه بوجود امدن خرس های سفید.
در هزاران سال قبل قطب جنوب گسترده تر از الان بود .مثلا ایرلند یک منطقه یخزده بود .در یک جهش ژنتیکی بچه خرس های قهوه ای رنگش تغییر کرد و دستور اشتباهی دی ان ای در این جهش
باعثش بود.سوال اینجاست یک خرس قهوه ای در منطقه یخزده سفید پوش بیشتر شانس شکار داره یا یک خرس سفید.کدوم یک بیشتر میتونه استتار کنه ؟؟
این خرس بزرگ میشه و تولید مثل میکنه و 3 تا بچه میزاد .یکیش سفید در میاد یکش سفید و قهوه ای در میاد و یکیش قهوه ای .باز کدام یک شانس بقا دارند؟؟
100 درصد سفید.
این جهش ژنتیکی تغییر رنگ چیزی نیست که برای تاریخ باشه.امروزه هم داره اتفاق میوفته. شما شاید یک گله گرگ ببینی که یکی از اون ها به خاطر خطای دستور رنگ متفاوتی داشته باشه.
همیشه هم جهش ها خوب نیستند .همین که میبینیم یک بز به دنیا میاد که 6 تا دست داره این هم یک خطا در دی ان ای ماست و یک جهش ژنتیکی هست ولی این موجود چون از بین میره
شانسی برای بقا نداره و در نتیجه فرگشتی اتفاق نمیوفته .
الان شما روی دی ان ای یک درخت بلوط تحقیق کن.همون کد ژنتیکی و دستوری که برای جذب قند در دی ان ای ماست دقیقا کپی اون در درخت بلوط وجود داره.
در مورد سوال دومتون باید بپرسم منظورتون از این همه تفاوت چیه.مقیاس شما با چی هست؟؟
شمات میگید ما بیشتر با شامپانزه اختلاف داریم تا یک میمون با شامپانزه در بیان ژن؟؟

درمورد اون مستند سعی میکنم حتما ببینمش
در مورد پاسختون ب سوال اولم .درسته که جهش ها نوترکیبی کراسینگ اور همه اینها باعث تکامل میشن مثله همون تغییر رنگ خرس ها که گفتید اما سوال اینجاس چرا طی اون همه سال این تغییرات در بیان ژن ناچیز بوده و به اهستگی اتفاق می افتاده اما طی 5میلیون سال باید شاهد بیشترین تغییر و تحول باشیم چه چیزی باعث شده این همه تغییر در مدت زمان کمی اتفاق بیفته
درمورد سوال دوم .سوال دوم رو با یه مثال توضیح میدم گفتید که انسان و شامپانزه جد مشترکی دارند جالا یه سری تغییرات خیلی زیادی توی این جدمشترک اتفاق افتاده و تبدیل شده به انسان که کاری ب علتش نداریم حالا همون محیطی ک این جدمشترک توش زندگی میکنه رو درنظر بگیریم یه جاندار دیگه هم توی همون محیط زندگی میکنه حالا سوال اینجاس چرا این همه تغییر باید فقط توی اون جد مشترک اتفاق بیفته و یه موجود عالی مثله انسان نتیجه ش باشه چرا بقیه جاندارنی که اونجا بودن دچار اینهمه تغییرات نشدن و یه موجود عالی دیگه رو بوجود نیاوردن
امیدوارم متوجه منظورم شده باشید.:)
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
درمورد اون مستند سعی میکنم حتما ببینمش
در مورد پاسختون ب سوال اولم .درسته که جهش ها نوترکیبی کراسینگ اور همه اینها باعث تکامل میشن مثله همون تغییر رنگ خرس ها که گفتید اما سوال اینجاس چرا طی اون همه سال این تغییرات در بیان ژن ناچیز بوده و به اهستگی اتفاق می افتاده اما طی 5میلیون سال باید شاهد بیشترین تغییر و تحول باشیم چه چیزی باعث شده این همه تغییر در مدت زمان کمی اتفاق بیفته
درمورد سوال دوم .سوال دوم رو با یه مثال توضیح میدم گفتید که انسان و شامپانزه جد مشترکی دارند جالا یه سری تغییرات خیلی زیادی توی این جدمشترک اتفاق افتاده و تبدیل شده به انسان که کاری ب علتش نداریم حالا همون محیطی ک این جدمشترک توش زندگی میکنه رو درنظر بگیریم یه جاندار دیگه هم توی همون محیط زندگی میکنه حالا سوال اینجاس چرا این همه تغییر باید فقط توی اون جد مشترک اتفاق بیفته و یه موجود عالی مثله انسان نتیجه ش باشه چرا بقیه جاندارنی که اونجا بودن دچار اینهمه تغییرات نشدن و یه موجود عالی دیگه رو بوجود نیاوردن
امیدوارم متوجه منظورم شده باشید.:)
به همون اندازه و نسبتی که ما از دیگر میمون سانان باهوش تریم.دولفین هم در دریا نسبت به بقیه موجودات باهوش تر هستش و فاصله اش با دیگر موجودات دریا خیلی زیاده .
اولا همین که یک موجود باهوش و خلاقی که ادراک بالایی داره بوجود امده خودش شانسی بوده.یعنی شاید هرگز موجودی مثل انسان بوجود نمیومد.
دوما اگر قرار باشه در پستانداران موجودی با قدرت درک بالا بوجود بیاد اولین گزینه همون app ها و میمون سانان هستند.
منظور من هم شرایط فیزیکی میمون سانان هست.شرایط دست ها و نوع راه رفتن ما به ما کمک کردید که از ابزار مثل سنگ و چوب و چیز های دیگه استفاده کنیم .البته منظورم app ها نیستنا.
اصولا این دست ها برای میوه خواری در ابتدا تکامل پیدا کرد .شما همین الان شامپانزه ها را نگاه کنید از دستشون استفاده میکنند و با اشیا میوه ها را میشکنند و تغذیه میکنند.
شما دستی داره که میتونه از ابزار استفاده کنه .میتونه سنگ را برداره.میتونه پرتاب کنه.میتونه هل بده و غیره.
یک میمون سان بعد از تغییر زندگیش از جنگل به خشکی و رقابت با شیر و گرگ و حیوانات وحشی با شرایط ضعیف بدنیش چاره ای جز استفاده از ابزار و دستش نداشت.چون تنها راهش بود.
الان شما یک شامپانزه بزار تو صحرا افریقا.این میمون چطوری میتونه زنده بمونه؟؟؟یا باید منقرض بشه و نسلش نابود بشه یا خودش را هماهنگ کنه .تنها چاره اش اون وقت چی هست؟؟
شما برای استفاده از ابزار به بیشترین چیزی که نیاز داری درک و شعور بیشتر هست .شما برای تله گذاری و شما برای قایم شدن و دیده نشدن و استتار نیاز به هوش و ادراک بالایی داری.
یک مثال میزنم شیر وببر هم استتار میکنند .ولی اگر راز بقا دیده باشی میبینی که این حیوون تا یک حدی استتار میکنه ووقتی به یک فاصله ای رسید شروع به دویدن میکنه و با استفاده از
قدرت بدنی و شکار قوی و دندون قویش میتونه شکار کنه.
حالا شما فرض کن یک میمون سانی که برای میوه خواری تکامل یافته به خواد همین گوزن را شکار کنه.ایا به نظرت اون مقدار هوشی که یک چهارپا شکارچی و قدرتمند که میلیون ها سال نسلش
برای شکار تکامل یافته کافیه ؟؟؟یعنی این میمون سانی میتونی با همون استتاری که یک ببر انجام میده شکار کنه ؟؟هرگز اینطور نیست.
در کل بهت بگم بزرگترین عامل تکامل انسانی در هوشش همین ضعف بدنی وفیزیکی اون و در ضمن ویژگی فیزیکی میمون سانان برای استفاده از ابزار هست.
4 میلیادر سال دیگه هم بگذره خیلی بعید هست که یک چهار پا بتونه مثل اجداد میمون سان ما تکامل هوشی بالایی داشته باشه البته هر چند ما انسان ها با دستکاری مون مطمئن باش در اینده تکامل انتخابی انجام میدیم و معلوم نیست چی میگذره.اصولا سگ ها موجودات تکامل یافته بوسیله هوش ما هستند.
فراموش نکن بعد از ما باهوشترین حیوان در خشکی یک شامپانزه هست.اصولا میمون سانان جز باهوش ترین موجودات روی خشکی هستند.
شما ها چهار پا فقط خوک را میبینی که باهوش ترینشون هست و اون دلایل دیگه ای داره ولی هوشش هیچوقت به پایه شامپانزه نمیرسه.
خود ما هوش حافظه بسیار کمتری نسبت به شامپانزه داریم.یعنی فاصله زیاد هوش خلاقیت ما با یک شامپانزه همونقدر هست که فاصله هوش حافظه ما
از یک شامپانزه کمتره
 
آخرین ویرایش:

ros.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به همون اندازه و نسبتی که ما از دیگر میمون سانان باهوش تریم.دولفین هم در دریا نسبت به بقیه موجودات باهوش تر هستش و فاصله اش با دیگر موجودات دریا خیلی زیاده .
اولا همین که یک موجود باهوش و خلاقی که ادراک بالایی داره بوجود امده خودش شانسی بوده.یعنی شاید هرگز موجودی مثل انسان بوجود نمیومد.
دوما اگر قرار باشه در پستانداران موجودی با قدرت درک بالا بوجود بیاد اولین گزینه همون app ها و میمون سانان هستند.
منظور من هم شرایط فیزیکی میمون سانان هست.شرایط دست ها و نوع راه رفتن ما به ما کمک کردید که از ابزار مثل سنگ و چوب و چیز های دیگه استفاده کنیم .البته منظورم app ها نیستنا.
اصولا این دست ها برای میوه خواری در ابتدا تکامل پیدا کرد .شما همین الان شامپانزه ها را نگاه کنید از دستشون استفاده میکنند و با اشیا میوه ها را میشکنند و تغذیه میکنند.
شما دستی داره که میتونه از ابزار استفاده کنه .میتونه سنگ را برداره.میتونه پرتاب کنه.میتونه هل بده و غیره.
یک میمون سان بعد از تغییر زندگیش از جنگل به خشکی و رقابت با شیر و گرگ و حیوانات وحشی با شرایط ضعیف بدنیش چاره ای جز استفاده از ابزار و دستش نداشت.چون تنها راهش بود.
الان شما یک شامپانزه بزار تو صحرا افریقا.این میمون چطوری میتونه زنده بمونه؟؟؟یا باید منقرض بشه و نسلش نابود بشه یا خودش را هماهنگ کنه .تنها چاره اش اون وقت چی هست؟؟
شما برای استفاده از ابزار به بیشترین چیزی که نیاز داری درک و شعور بیشتر هست .شما برای تله گذاری و شما برای قایم شدن و دیده نشدن و استتار نیاز به هوش و ادراک بالایی داری.
یک مثال میزنم شیر وببر هم استتار میکنند .ولی اگر راز بقا دیده باشی میبینی که این حیوون تا یک حدی استتار میکنه ووقتی به یک فاصله ای رسید شروع به دویدن میکنه و با استفاده از
قدرت بدنی و شکار قوی و دندون قویش میتونه شکار کنه.
حالا شما فرض کن یک میمون سانی که برای میوه خواری تکامل یافته به خواد همین گوزن را شکار کنه.ایا به نظرت اون مقدار هوشی که یک چهارپا شکارچی و قدرتمند که میلیون ها سال نسلش
برای شکار تکامل یافته کافیه ؟؟؟یعنی این میمون سانی میتونی با همون استتاری که یک ببر انجام میده شکار کنه ؟؟هرگز اینطور نیست.
در کل بهت بگم بزرگترین عامل تکامل انسانی در هوشش همین ضعف بدنی وفیزیکی اون و در ضمن ویژگی فیزیکی میمون سانان برای استفاده از ابزار هست.
4 میلیادر سال دیگه هم بگذره خیلی بعید هست که یک چهار پا بتونه مثل اجداد میمون سان ما تکامل هوشی بالایی داشته باشه البته هر چند ما انسان ها با دستکاری مون مطمئن باش در اینده تکامل انتخابی انجام میدیم و معلوم نیست چی میگذره.اصولا سگ ها موجودات تکامل یافته بوسیله هوش ما هستند.
فراموش نکن بعد از ما باهوشترین حیوان در خشکی یک شامپانزه هست.اصولا میمون سانان جز باهوش ترین موجودات روی خشکی هستند.
شما ها چهار پا فقط خوک را میبینی که باهوش ترینشون هست و اون دلایل دیگه ای داره ولی هوشش هیچوقت به پایه شامپانزه نمیرسه.
خود ما هوش حافظه بسیار کمتری نسبت به شامپانزه داریم.یعنی فاصله زیاد هوش خلاقیت ما با یک شامپانزه همونقدر هست که فاصله هوش حافظه ما
از یک شامپانزه کمتره

یعنی میخواین بگین تغییرات به این دلیل بوده که ضعف بدنی داشته درنتیجه باید از هوشش استفاده میکرده تا زنده بمونه درنتیحه به یه جور سیرتکاملی هوشی نیاز داشته تا زنده بمونه
پس نتیجه اون جد مشترک انسان امروزی شده. جالب بود.
ممنون به خاطر تاپیک خوبتون
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
یعنی میخواین بگین تغییرات به این دلیل بوده که ضعف بدنی داشته درنتیجه باید از هوشش استفاده میکرده تا زنده بمونه درنتیحه به یه جور سیرتکاملی هوشی نیاز داشته تا زنده بمونه
پس نتیجه اون جد مشترک انسان امروزی شده. جالب بود.
ممنون به خاطر تاپیک خوبتون

بله .البته علاوه بر ضعف بدنی دارای ابزار پیشرفت هوش بوده مثل دست ها و حجم مغز و غیره
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی از ساز و کارهای مهم فرگشت انتخاب طبیعی هست در کنار انتخاب طببیعی عواملی مثل رانش ژن، جهش، انتخاب جنسی(عواملی که در زاد و ولد موفق اهمیت دارن) و .. در فرگشت نقش مهمی دارن.
از طریق انتخاب طبیعی ژن های افرادی که موفقیت بیشتری در زاد و ولد پیدا کردند به تدریج در محیط گسترش پیدا میکنه و زمینه برای ایجاد یه ارگانیسم جدید (گونه زایی)به وجود میاد .



گزینش طبیعی یا انتخاب طبیعی فرایندی است که در طی نسل‌های پیاپی، سبب شیوع آن دسته از صفات ارثی می‌شود که احتمال زنده ماندن و موفقیت زاد و ولد یک ارگانیسم را در یک جمعیت افزایش می‌دهند.

برای اینکه انتخاب طبیعی بتواند منجر به فرگشت، صفات تازه و گونه‌های جدید گردد، گوناگونی ژنتیکی قابل توارث که سبب تنوع سازواری افراد می‌شود ضروری است.

گوناگونی ژنتیکی نتیجه جهش، بازترکیبی (شکستن یک اسید نوکلئیک واتصال دوباره آن به یک مولکول اسید نوکلئیک دیگر مانند آنچه در تقسیم میوز رخ می‌دهد) و تغییرات کاریوتیپی (تغییر در تعداد، شکل، اندازه و آرایش داخلی کروموزم‌ها) است.
 

ros.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فقط یه سوال واقعا شما فک میکنین بوجود اومدن انسان شانسی بوده ؟یعنی فک نمیکنین این سیر تکاملی طولانی ای که طی شده هدفدار بوده؟و خدا خواسته که یه موجود هوشمندی مثله انسان بوجود بیاد؟قبول داریدکه خالق جهان خداونده؟
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
1:
نتیجه گیری این مستند و هدفت چیه.؟؟
غیر از این هست که یک عده خاص و مرموز به خاطر اهدافشون کل جامعه علمی در کل دنیا را دستشون دارند و دارند کنترلشون میکنند.
این از نظر من توهم توطئه هست و از نظر شما شاید یک چیز دیگه باشه.دیگه بحثی وجود نداره که هر پستت لینک مستند را میزاری.

2:
اینکه هوش تعریفش چیه و شما هنوز نمیدونی هوش یک فاکتور نداره و چندین فاکتور مختلف هستند برای من عجیب هست.
اخه خیلی ساده هست.شما مدرسه که رفتی.بنده ریاضی ام قوی بود ولی حفظ کردن هم ضعیف بود.همیشه ریاضی میگرفت نمره بالا 17.
تاریخ و دینی و ادبیاتم میشد زیر 10 و با تک ماده پاسش میکردم.
از اون طرفش یک رفیق داشتم یک روخونی ساده میکرد تا ابد تو ذهنش میموند و درس های حفظ کردنی را میگرفت 20.
عوضش بالاترین نمره فیزیک و ریاضیش بود 12
سوال من این هست که به نظرت کدوم ما باهوش تریم ؟؟؟؟؟؟؟؟
همین طرف همین الان برای Phd رشته حقوق بورسیه انگلیس گرفت.همین اقا سر یک امتحان ریاضی مغزش جواب نداد و بعد 5 دقیقه از جاش بلند شد.و از فردا رشته اش
را تغییر داد به انسانی.
یک انتگرال گیری ساده تو مغزش نمیرفت ولی همین الان داره دکترای حقوق با بورسیه میگیره.
باز هم میپرسم به نظر شما کدوم ما باهوش تر بودیم؟؟؟؟

3:
من ربط اون جمله ای که سیاه کردی و اون نتیجه گیری را نفهمیدم و هیچ ربطی به هم نداشت.من فقط گفتم در طول تاریخ فقط یکبار نبوده که میمون سانان برای بقاشون مجبور به تغییر زندگی جنگلی و میوه خواری درختان به زندگی در خشکی شدند بلکه هزاران بار این اتفاق افتاده ولی تا اینجا که کشف شده موفق ترینش انسان و نئاندرتال ها بودند که فقط
انسان تونست دوام بیاره.
اما درمورد که ضعیف تر بماند و قویتر برود.من معنی این جمله را متوجه نمیشم.
این ضعیف تر و قویتر به چه معنا هست.
اگر در یک اتاق بسته یک نون باشه و 10 تا ادم.
یک انسان هم شاید بعد از چند روز زنده نمونه.
ولی 100 ها مورچه شاید زنده بمونند و نسلشون ادامه پیدا کنه.
الان یعنی مورچه قویتر از ماست یا ما ضعیف تریم..
شما همین الان یک شامپانزه را بنداز تو صجرای اریزونا.یک مارمولک شانس انقراضش بیشتره یا این شامپانزه ؟؟؟

4:
در مورد گوریل ها.
باز من میگم شما هنوز تکامل را درک نکردید شما بهتون برمیخوره که دارید به من توهین میکنید.ساده ترین چیز تکامل و پیش پا افتاده ترین این هست که فقط همین را
شما درک کنید که هنوز نتونستید../
همین مطالب به قول شما کپی پیستی را اگر بخونی به طور ساده این را توضیح میده .
اون گوریل به اندازه نیازش برای بقا به فرگشت رسیده و ما انسان هم به اندازه نیازمون برای بقا به فرگشت رسیدیم.
همین قدر هوش برای اون گوریل کافی بوده که غذا پیدا کنه و تولید مثل کنه و بچه هاش بزرگ بشند و از خطر دوری کنه و نسلشون ادامه پیدا کنه.
شما تمساح را نگاه کن.جز با قدمت ترین موجودات هستند که نسبت به میلیون ها پیش کوچکترین تغییر فرگشتی داشتند.چون شرایط بقا برایشون فراهم بوده.

5:
کسی که دوست داره بحث مذهبی بکنه خود شمایید.اصلا بحث ادم و حوا و این چیزها اینجا مطرح نیست که شما بیانش میکنید.
من حتی در پست قبلی گفتم که تکامل نمیخواد کل خلقت این جهان را بیان کنه.تکامل اصلا کاری به اینکه rna ها چطوری بوجود امدند.dna چطوری بوجود امد نداره

6:
آیا ژن نر و ماده در میمون و انسان بر عکس هم نیست؟

اول بیشتر در مورد این سوال توضیح بدید و همچنین ایرادش را به تکامل بیان کنید

شما مستند میزاری ما ندیده باید قبول کنیم و حق هیچ انتقادی بهش نداریم!.ما که مستند میزاریم ندیده میشه کذب ..جالب است سکولار نه؟

خب شما تعریفشو بگو و به من بگو چگونه است میمون و انسان از نظر شما عموزاده هستند در حالیکه از نظر هوشی کاملا متفواتند
حرف شما خیلی جالب است!.......میگید میمون ها مهاجرت کردن رفتن و اینی که به فرموده شما آدم و میمون ازش بوجود آمده نرفته!.......دوست عزیز مگه میمون ها فقط یک جا بودن؟.....یعنی اونی که جد مشترک ما و میمون از نگاه شماست فقط در یک نقطه دنیا زندگی میکرده؟....

بحث تکامل نسل بود ......مثلا پرنده ها تکامل یافته چه نسلی هستند؟......بحث اینه که نسل وسط چرا ناپدید است!....
میمون.نسل وسططط چیه که غیب شده !.انسان ....بازم تاکید میکنم منظورم از نگاه شماست

شما گفتی ژن ربطی ندارد!.حال یک چیز دیگه دوباره!....منم گفتم فرضه داروین با بحث ژنتیک یا بهتر بگم علم ژنتیک متفاوته به این معنا که از اون بحث زنتیک مطرح نشده ...بحث زنتیک به تکامل طبیعی مرتبطه
شما قبول کردی بحث زنتیک نیست ....یا اگر قبول نداری تفاوت نوع زن میمون و انسانها که به فرموده شما نزدیک ترین گونه به هم هستند چرا دقیقا عکس هم است....این سوال یک جواب داره ....یا شما قبول داری فرضیه داروین ربطی به بحث ژنتیک نداره یا میگی داره .خب منتظرم توضیح بدین

پس بحث چی مطرحه؟.....انسانهای نخستین؟
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقط یه سوال واقعا شما فک میکنین بوجود اومدن انسان شانسی بوده ؟یعنی فک نمیکنین این سیر تکاملی طولانی ای که طی شده هدفدار بوده؟و خدا خواسته که یه موجود هوشمندی مثله انسان بوجود بیاد؟قبول داریدکه خالق جهان خداونده؟
مدارکی همین الان وجود داره که زمانی بشر در خطر انقراض هم قرار گرفت .جزئیاتش دقیقا یادم نیست .یعنی تعداد بشر به زیر 20000 نفر رسید ولی عدد دقیقش یادم نیست
فقط هم بشر از خانواده میمون سانان سیر تکاملی هوش را طی نکرده .نئاندرتال هم به هوش بالایی رسیده بودند ولی به خاطر شرایطی انقراض یافتند.
فرگشت میتونه توضیح بده که تمام موجودات فرگشت یافته از موجودات اولیه در 4.5 میلیارد سال پیش بودند .و هر موجودی که در حال حاظر وجود داره میتونسته که وجود نداشته باشه و به جایش
موجودات دیگر باشند.البته چون همه اجزای بدن موجودات روی زمین از مواد خاصی مثل کربن و اهن واب و غیره تشکیل شده .موجودات چیزی شبیه همین موجودات روی زمین بودند.
یعنی اگر دایناسور ها انتقراض نمیافتند این حکمرانی پستانداران شاید هیچوقت به وجود نمیومد.
من کسی نیستم که نظر بدم .ولی فرگشت و دانشمندان حال حاظر جهان از زیست شناس بگیر تا کیهان شناس تا فیزیکدان به این عقیده هستند که تکامل هدف دار نبوده.
در مورد سوال دوم هم نمیتونم به این سوال جواب بدم چون تاپیک رنگ مذهبی میگیره و بحث مذهبی در سایت ممنوعه و این یک تاپیکی در مورد تکامل هست.
من باز هم پیشنهاد میکنم اون مستندی که لینک دونلود را گذاشتم ببینید.
میتونم یک مستند دیگه هم بهتون معرفی کنم که بوسیله هاکینگ بزرگترین دانشمندان زنده جهان بهتون معرفی کنم که در قیمت سوم مستند کل هستی را از ابتدا تا حتی اخر دنیا از دیدگاه
دانشمندان در یک ساعت نیم توضیح میده و خوشبختانه زیرنویس فارسی هم داره.هاکینز کسی هست که در حال حاظر ریاست دانشگاه کمبریج را بر عهده داره.
ایشون محبوترین فرد در میان دانشمندان دنیا هست .
ایشون یکبار رفت ژاپن سخنرانی کنه در میان دانشمندان.دولت ژاپن ازش درخواست کرد که خواهشا نظریاتت را در مورد پایان دنیا در این سخنرانی بیان نکن چون باعث میشه
بورس ژاپن سقوط کنه و مشکل اقتصادی در کشور بوجود بیاد.
این را گفتم که حتما مستندی که ایشون خودش ساخته را نگاه کنید چون جواب خیلی از سوالاتتون را میگیرید.
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما مستند میزاری ما ندیده باید قبول کنیم و حق هیچ انتقادی بهش نداریم!.ما که مستند میزاریم ندیده میشه کذب ..جالب است سکولار نه؟

خب شما تعریفشو بگو و به من بگو چگونه است میمون و انسان از نظر شما عموزاده هستند در حالیکه از نظر هوشی کاملا متفواتند
حرف شما خیلی جالب است!.......میگید میمون ها مهاجرت کردن رفتن و اینی که به فرموده شما آدم و میمون ازش بوجود آمده نرفته!.......دوست عزیز مگه میمون ها فقط یک جا بودن؟.....یعنی اونی که جد مشترک ما و میمون از نگاه شماست فقط در یک نقطه دنیا زندگی میکرده؟....

بحث تکامل نسل بود ......مثلا پرنده ها تکامل یافته چه نسلی هستند؟......بحث اینه که نسل وسط چرا ناپدید است!....
میمون.نسل وسططط چیه که غیب شده !.انسان ....بازم تاکید میکنم منظورم از نگاه شماست

شما گفتی ژن ربطی ندارد!.حال یک چیز دیگه دوباره!....منم گفتم فرضه داروین با بحث ژنتیک یا بهتر بگم علم ژنتیک متفاوته به این معنا که از اون بحث زنتیک مطرح نشده ...بحث زنتیک به تکامل طبیعی مرتبطه
شما قبول کردی بحث زنتیک نیست ....یا اگر قبول نداری تفاوت نوع زن میمون و انسانها که به فرموده شما نزدیک ترین گونه به هم هستند چرا دقیقا عکس هم است....این سوال یک جواب داره ....یا شما قبول داری فرضیه داروین ربطی به بحث ژنتیک نداره یا میگی داره .خب منتظرم توضیح بدین

پس بحث چی مطرحه؟.....انسانهای نخستین؟

1:
این که چرا متفاوت هستند از نظر هوشی را 1000 بار در همین تاپیک توضیح دادم .دیگه حوصله هزار بار مثال زدن دیگه ندارم.کلی میگم .تفاوت هوش انسان و میمون در تفاوت شرایط بقا انها هست.

2:
در تمام دنیا میمون سانان زندگی میکنند.ولی گونه انسان نسلش برمیگرده به افریقا.
اشتباه شما در اینجاست.فکر نکن اگر در هر جای دنیا خشکسالی رخ بده.حتما میمون سانی که به خشکی میره برای بقاش حتما موفق میشه.این احتمال یک در میلیون هم نیست.
شاید صد ها هزار بار برای میمون سانان این اتفاق افتاده باشه ولی هیچ شانسی برای بقایشون نبوده و اصلا جهش ژنتیکی برایشون بوجود نیامده .فقط 2 گونه بودن که تونستند موفق بشند که یکی انسان بود و دیگری هم در ادامه منقرض شد.
تکامل به یک عامل بستگی نداره .باید جهش ژنتیکی رخ بده.باید شرایط برای بقا در شرایط قبلی مهیا نباشه.شرایط اقلیمی و جغرافیایی در محیط جدید باشه .و ده ها شرایط دیگه.
تازه اگر شانس بیاره میتونه به بقایش ادامه بده.چون دیگر موجودات بیکار نمیشینند
بله مبدا تمام انسان ها از افریقا هست.ثابت هم شده .دقیقا یادم نیست ولی در بررسی دی ان ای که بین مردم دیگر نقاط جهان و مردم قسمتی از افریقا داشتند .یک جوریایی ارتباط ما با انها ثابت شده .
3:
نسل پرنده ها به دایناسور ها برمیگرده
مثل اینکه شما کوچکترین دانشی از شرایط فسیلی و بقایای موجودات نداری.
یعنی شما انتظار داری از تمام نسل های موجود اثار و بقایایی پیدا بشه؟؟؟ این هم از نظر فیزیکی و هم از نظر ریاضی غیر منطقی هست.
جالب اینجاست اولین دانشمندانی که لغت حلقه مفقوده را بکار بردند همین دانشمندان زیست شناسی هستند که در مورد تکامل فعالیت میکنند.

4:
جهش ژنتیکی از اصول تکامل هست.مثل اینکه بگی فیزیک هیچ ربطی به جاذبه نداره.انتخاب طبیعی هم اولین کسی مطرحش کرد همین داروین بود و انتخاب طبیعی
هم جز تکامل هست.اصلا میدونی انتخاب طبیعی چیه؟؟؟ یا فقط یک جا شنیدی؟؟؟؟
من گفتم تکامل وظیفه اش توضیح دادن موجودات اولیه نیست و اون یک بحث جداست و چگونه دی ان ای اولیه ساخته شد وظیفه تکامل نیست که توضیح بده

5:
برعکس نیست.تفاوت در بیان ژن یکی از مهمترین تفاوت ها در موجودات هست.یعنی بیشترین تفاوت را که در موجودات شما شاهد هستید تفاوت بیان ژن انهاست.
توضیحا کامل در چند صفحه قبل داده شده و قبلا در مورد این بحث شده.این که ما با شامپانزه 98 درصد شباهت داریم ولی این همه تفاوت داریم .دلیلش همین بیان ژن هست
در ضمن با منبع یا به طور علمی منظورتون از برعکس بودن ژن انسان و شامپانزه را توضیح بدید.ببینم منظورت چیه؟


5:
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میشه در مورد این کلمه کمی توضیح بدین؟

"نئاندرتال"

کمی هم در مورد این :

نسل پرنده ها به دایناسور ها برمیگرده

ممنون اقای دانیلو :gol:
 
آخرین ویرایش:

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
نئاندرتال ها، انسان های منقرض شده

نئاندرتال (Neanderthal ها که به اسم علمی Homo neanderthalensis نامیده می شوند) در درخت فرگشتی (evolutionary tree) در طبقه انسان ها (Homo ها به طبقه ای از جانداران گفته می شود که شامل انسانهای مدرن و اقوام نزدیک آنها است) قرار دارند که شباهت بسیاری با ما انسان های امروزی (Homo sapiens) دارند. این شباهت آنچنان زیاد است که دانشمندان سالها آنها را در زیرشاخه (subspecies) شاخه ما (Homo sapiens) قرار می دادنند اما مطالعات بیشتر در ساختار (morphology) نئاندرتال ها، تایید می کند که آنها یک قسم (species) متفاوت هستند.

نئاندرتال از نظر فیزیکی از ما انسان های امروزی قوی تر بودند و قدشان حدود 12-14 سانتیمتر کوچکتر بود. مطالعات جدید نشان می دهد که DNA ما و نئاندرتال ها حدود 99.5 تا 99.9 درصد یکسان است. تخمین زده می شود که در فاصله زمانی 500 تا 800 هزار سال پیش ما و نئاندرتال ها اجداد مشترکی داشتیم.

با تحلیل DNA فسیل های 43 هزار ساله ای که از نئاندرتال ها بدست آمده بود، دانشمندان و هنرمندان تصاویری از یک نئاندرتال ماده را بازسازی کردند که در اکتبر 2008، مجله National Geographic مقاله ای را به این موضوع تخصیص داد و تصاویر جالبی را منتشر کرد. این نئاندرتال ماده Wilma نام گذاری شد. تعدادی از آن تصاویر را در زیر می بینید. یافته های بدست آمده نشان می دهد که حداقل بعضی از نئاندرتال ها موهای قرمز، پوست روشن (و رنگ پریده) و احتمالا کک مک دار داشتند.





تصویر زیر تغییرات عمده فرگشتی در شاخه انسان (Homo) ها را نشان می دهد که نئاندرتال ها به عنوان نزدیک ترین موجودات در شاخه انسان ها نسبت به ما انسانها مدرن قرار دارند.

اگر روی تصویر پایین کلیک کنید اطلاعت مختصر و مفیدی در مورد هر یک از این موجودات در شاخه انسانها می توانید بدست بیاروید. (یک صفحه دینامیک)


نکته جالب دیگر در مورد نئاندرتال ها اینست که مغز آنها بزرگتر از مغز ما بوده، اما از ما باهوش تر نبودند اگرچه بطور محدودی زبان (گفتاری) هم داشتند و با هم دیگر صحبت هم می کردند. البته فرضیه های مختلفی هست که یکی از آنها اشاره می کند به اینکه چون نئاندرتال ها در دسته های عموما کوچک تا 12 نفر با هم زندگی می کردند، امکان اینکه با دسته های دیگر تبادل تجربیات کنند را نداشتند و همین نکته عامل اصلی عدم توسعه هوش آنها بود.



نئاندرتال ها در حدود 200 هزار سال پیش زندگی می کردند تا حدود 30 هزار سال قبل که نسل شان منقرض شد.
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
اجداد اولیه پرندگان چهار دست‌وپا بال می‌زدند!
دانش > دانش‌های بنیادی - سنگواره جدید سپیورنیس نشان می‌دهد این دایناسور پردار شاه‌پرهای بلندی روی پاهایش داشته که احتمالاً به پروازش کمک می‌کرده‌اند. پرندگان امروزی از نسل نیاکانی بسیار نزدیک به این دایناسور دم‌کوتاه تکامل یافته‌اند.


عرفان خسروی: سنگواره جدیدی از یک دایناسور پردار به نام سپیورنیس (Sapeornis) نشان می‌دهد این دایناسور هم مثل پسرعموهای دم‌درازش روی پاهایش دارای شاه‌پرهای بلندی بوده که احتمالاً به پروازش کمک می‌کرده‌اند. سپیورنیس که چند سال پیش نخستین سنگواره‌هایش کشف شده بودند، در مسیر فرگشت پرندگان امروزی، نخستین دایناسوری است که دارای دم کوتاه شد. یعنی پرندگان امروزی که همگی دم‌هایی کوتاه و تحلیل‌رفته دارند، از نسل نیاکانی بسیار شبیه و نزدیک به سپیورنیس تکامل یافته‌اند.

سپیورنیس (Sapeornis) یعنی پرنده SAPE. این نام از دو جزء SAPE و όρνις تشکیل شده که اولی سرواژه Society of Avian Paleontology and Evolution است (به معنی «انجمن دیرینه‌شناسی و تکامل پرندگان») و دومی در یونانی یعنی پرنده. سنگواره این دایناسور که 125 تا 120 میلیون سال پیش در چین زندگی می‌کرد، در سال 1381 کشف شد و از آن زمان تا کنون سنگواره‌های کامل متعددی از این جانور به دست آمده است.


چرا اهمیت این دایناسور دوچندان شده است؟
سال 2003/1382 با کشف سنگواره‌های یک دایناسور پردار دیگر به نام مایکروراپتور (Microraptor) دانشمندان متوجه نکته عجیبی درباره این موجود شدند. مایکروراپتور نه تنها روی دست‌ها بلکه روی پاهایش نیز شاه‌پرهای بلند مخصوص پرواز داشت. عملاً مایکروراپتور یک دایناسور چهاربال بود که در زمان پرواز هم به بال‌های پیشین (دست‌ها) و هم به بال‌های پسین (پاها) تکیه می‌کرد.
طی ده سال گذشته به تدریج دایناسورهای چهاربال بیشتر و بیشتری کشف شدند، اما همه آن‌ها جزء تباری بودند که بیش از پرندگان به خانواده شکارچی‌هایی مثل ولاسی‌راپتور (Velociraptor) نزدیک هستند. اغلب دانشمندان خانواده ولاسی‌راپتور و راپتورهای دیگر را یک انشعاب جانبی از تکامل پرندگان می‌دانند که در همان آغاز راه میان دو راهی پرواز و دویدن مدتی مردد مانده و سپسس دویدن و بزرگ‌شدن اندازه بدن را انتخاب کرده‌است. تعبیر دانشمندان درباره چهاربال بودن مایکروراپتور و خویشاوندان کوچک دیگرش این بود که پریدن با بال‌های چهارگانه در میان شاخه‌های درختان (شبیه پریدن سنجاب‌های پرنده امروز) یک راه حل جانبی برای جابه‌جایی هوایی بود و تبار خواهری این شکارچیان کوچک، یعنی پرندگان راه حل بهتری برای پرواز برگزیدند که موجب شد نسل آن‌ها تا امروز باقی بماند. اما کشف سنگواره جدید سپیورنیس نشان می‌دهد نه تنها مایکروراپتور، بلکه پرندگان ابتدایی هم که اغلب گیاه‌خوار بودند، روی پاهای خود دارای شاه‌پرهای بلند پرواز بودند و به همین شیوه چهار بال پرواز می‌کردند.
در اینفوگراف زیر می‌توانید ببینید که مایکروراپتور چگونه پرواز می‌کرده است. برای مشاهده اینفوگراف در ابعاد بزرگ، اینجا را کلیک کنید.



چرا پیش‌تر از این چیزی درباره بال‌های سپیورنیس نمی‌دانستیم؟
پرها ساختارهای خوبی برای سنگواره شدن نیستند و خیلی از سنگواره‌های پرندگان بدون پرهایشان حفظ شده‌اند. در میان سنگواره‌هایی هم که دارای پر هستند، همیشه همه پرها به خوبی حفظ نمی‌شوند. شرایط محیط رسوبی جایی که دایناسورهای پردار چینی به تعداد زیاد در آن‌جا حفظ شده‌اند، طوری است که پرها و ساختارهای ظریف دیگر اغلب بهتر حفظ می‌شوند، زیرا رسوبات حاوی ذرات خیلی کوچکی هستند که باعث از میان رفتن بافت‌های نرم نمی‌شود. به جز این رسوبات که در چین و تا حدی در کره شمالی دیده می‌شوند، رسوبات مشابهی در آلمان (ایالت باواریا) و نیز در آمریکای جنوبی دیده می‌شوند. بنابراین تنها مناطقی در دنیا که سنگواره‌های نسبتاً خوبی از دایناسورهای پردار به دست ما داده‌اند همین سه ناحیه هستند. به این نوع رسوبات اصطلاحاً می‌گوییم رسوبات «لاگشتاتن». به جز این سه ناحیه چند منطقه دیگر هم با رسوبات لاگشتاتن وجود دارد، ولی سن این رسوبات خیلی قدیمی‌تر از زمان پیدایش پرندگان و دایناسورهاست، بنابراین به جای دایناسورهای پردار، می‌توان در آن‌ها سنگواره‌های بی‌مهرگان ابتدایی و اغلب با بدن‌هایی نرم پیدا کرد که در مناطق دیگر جهان یافت‌شدنی نیستند. به هرحال، رسوبات لاگشتاتن لزوماً همیشه همه بافت‌های نرم را حفظ نمی‌کنند. گروه دیرینه‌شناسان چینی که مشغول بررسی سنگواره‌های دایناسورهای پردار بودند، یازده اسکلت سنگواره‌شده پرندگان نخستین را با سن‌هایی حدود 150 تا 100 میلیون سال پیش بررسی کردند. این سنگواره‌ها توسط مردم محلی پیدا و به موزه شاندونگ تیان‌یو اهدا شده بودند. تمام این سنگواره‌ها نشانه‌هایی از وجود شاه‌پرهای روی پا در خود داشتند.
شو شینگ دیرینه‌شناس مشهور چینی درباره این مجموعه تازه پیدا شده می‌گوید همه این سنگواره‌ها نشان می‌دهد شیوه پرواز پرندگان ابتدایی درست مثل پرواز راپتورهای کوچک شکارچی با استفاده از چهار بال بوده است (گزارش پیشین خبرآنلاین درباره کشفیات آقای شو را می‌توانید در این‌جا مطالعه کنید).



آیا واقعاً پرواز با چهاربال خوب و مناسب بوده است؟
آزمایش‌های تونل باد که پیش‌تر روی مایکروراپتور انجام شده خلاف این گفته را ثابت می‌کند. برخلاف انتظار ما نخستین طرح دایناسورها برای پرواز اصلاً کارآمد نبوده و بیشتر به درد پریدن‌های طولانی و سرخوردن روی باد از میان شاخه‌های دوردست درختان می‌خورده است. احتمالاً این دایناسورها با این روش می‌توانستند مسافت‌هایی حدود 200 متر را میان درختان بپرند، اما پرهای روی پاهایشان تنها در حالتی که پاها در کنار دم قرار گرفته باشد می‌توانند نیروی برآی (Lift) کافی ایجاد کنند و به محض این که دایناسورها پاهایشان را باز می‌کردند نیروی پسا (Drag) فزونی می‌یافته، سرعت کاسته می‌شده و سر به شدت به سمت بالا متمایل می‌شده است. تصور می‌کنیم این روند برای لحظاتی مناسب بوده که حیوان قصد داشته روی تنه درخت مجاور فرود بیاید.
از نسل نخستین دایناسورهای چهاربال دو گروه دایناسور تکامل پیدا کرد: پرندگان که به تدریج بال‌های عقبی خود را از دست دادند و از آن‌ها تنها به عنوان پا استفاده کردند و رسیدند به جایی که امروز می‌شناسیم؛ و گروه دومی که در ابتدا شامل چندین گونه شکارچی کوچک چهاربال مثل مایکروراپتور می‌شد، نهایتاً به تباری از شکارچی‌های نسبتاً بزرگ‌تر رسید که به تدریج پرواز را کنار گذاشتند، دوباره روی زمین برگشتند، اندازه‌شان بزرگ و بزرگ‌تر شد و البته با حفظ همان طرح کلی بدن، به شکارچیانی دونده، خطرناک و خون‌ریز تبدیل شدند که مشهورترین آن‌ها ولاسی‌راپتور است.
در این اینفوگراف می‌توانید ببینید که دایناسورهای چهاربال چطور تکامل یافتند. برای مشاهده اینفوگراف در ابعاد بزرگ، اینجا را کلیک کنید.
خبر انلاین
 

Anarchist

اخراجی موقت
کاربر ممتاز
ما تنها موجودات هوشمند زمین نیستیم!بنابو گونه ای شامپانزه است که از نظر ژنتیکی نزدیکترین گونه ی جانوری به ماست.

در این فیلم کوتاه یک دقیقه ای می بینید که یک بنابو چگونه یاد گرفته است که آتش ایجاد کند و پخته خواری کند:

https://www.youtube.com/watch?v=GQcN7lHSD5Y
 

okanava

عضو جدید
کاربر ممتاز
استارتر عزیز مطالبتون عالی بود ... بار علمی بالایی داشت ... و انصافا همه ی این مطالب رو که گاه گداری بصورت پراکنده میشنیدم رو یکجا جمع آوری کردید ..
فقط اگر فیلمی هم در کنارش بزارید فوق العاده می شه
...ببخشید اسپم می کنم ...
به کارتون ادامه بدید ...خیلی ها مث من مشتاق این تاپیک هستند و دوست دارند اطلاعاتشون کامل بشه ...
 

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دايناسور ها گروهی از خزندگان ماقبل تاریخ هستند که در بازه زمانی حدود 225 تا 65 میلیون سال قبل فرمانروایان بی چون و چرای زمین بودند.

دایناسورها به چندین شاخه و گروه طبقه بندی می شوند که هرکدام دارای ویژگی های منحصر به فرد و شگفت انگیزی می باشند.بسیاری از دیرین شناسان،

جد اولیه همه دایناسور ها را خزنده کوچکی به نام یوپار کریا می دانند. این خزنده که در اوایل دوره تریاسیک (225 میلیون سال پیش ) میزیست کمتر از نیم

متر طول داشت و برای تغذیه خود حشراتی مثل سنجاقک ها را شکار می کرد.اما این جاندار کوچک اندامی ویژه در وجود خود داشت که سرنوشت جهان را

برای 170 میلیون سال بعد از او تغییر داد.این اندام شگفت انگیز استخوان کوچکی بود که در ران جانور قرار داشت (استخوان لگن خاصره ) و به جانور این

امکان را می داد که در هنگام دویدن (برای شکار یا فرار از دشمن ) بر روی دو پای عقبی خود بدود.توانایی که هیچ یک از جانداران قبل از او قادر به انجام

آن نبودند. همین استخوان لگن ویژه در نسل های پس از او تکامل بیشتری یافت و سرانجام منجر به پیدایش غول های عظیمی همچون تی رکس و سوروپاد ها

گشت.در واقع می توان گفت که دایناسور ها اولین موجودات دو پای جهان هستند و همین امر به همراه سایر سیر های تکاملی باعث شد تا دایناسور ها حاکمان مطلق زمین گردند
 

Anarchist

اخراجی موقت
کاربر ممتاز
اگر فرگشت صحت دارد، پس چرا هنوز با آن مخالفت می‌کنند؟

اگر نظریه فرگشت دارای اسناد و مدارک معتبری است، چرا هنوز برخی با آن مخالفت میکنند و ادعاهای آنها چیست؟
مخالفان نظریه فرگشت به چند دسته تقسیم می شوند. گروه اول کسانی هستند که آگاهی درست و کافی از نظریه فرگشت ندارند.این افراد بر اساس شایعات و شنیده ها تصور می‌کنند داروین در نظریه خود ادعا کرده است که آفریننده‌ای وجود ندارد و انسان‌ها از میمون‌ها به وجود آمده‌اند و چون این سخنان با عقل و آموزه‌های دینی منافات دارد، پس در نظر این افراد بی‌اعتبار است.
گروه دوم مخالفان کسانی هستند که تصور می کنند فرگشت در حد یک فرضیه است و از آنجا که هنوز به اصل علمی تبدیل نشده است، پس نمی‌توان به آن استناد کرد. این افراد هنوز تفاوت فرضیه و نظریه را درک نکرده اند و نمی‌دانند که فرضیه یک تصور ذهنی و حدس خیالی است، در حالی که نظریه یک موضوع علمی است که باید برای آن دلایل و شواهد معتبر آورد. این افراد همچنین نمی‌دانند که نظریه با اصل نیز فرق دارد.اصول علمی در عالم واقعیت و زمان حاضر قابل لمس و آزمایش هستند، در حالی که این امکان برای نظریه میسر نیست. در مورد نظریه فرگشت نیز چون امکان بازگشت به گذشته چند میلیون ساله وجود ندارد، دانشمندان با استفاده از علوم و مدارک علمی مانند
زمین‌شناسی، فسیل شناسی، آناتومی مقایسه ای، جنین شناسی، ژنتیک جمعیتی، زیست شناسی ملکولی و دهها دلیل دیگر توانسته اند واقعیتهای گذشته را در قالب نظریه ارائه دهند.
کار این دانشمندان مانند کارآگاهان جنایی است. از آنجا که کارآگاه پلیس نمیتواند برای اثبات عمل یک متهم،فیلم صحنه جرمی را که در گذشته رُخ داده است، ببیند، سعی می‌کند با گردآوری و بررسی دقیق شواهد و آثار جُرم واقعیت را دریابد و با دلایل و مدارک محکمه پسند محکومیت یا برائت متهم را در دادگاه اثبات کند. در تمام کشورهای جهان نیز قاضی یا هیأت منصفه، اسناد و شواهد معتبر را قبول میکنند و هیچ کس ادعا نمیکند که چون فیلم صحنه جرم را ندیده است، پس این مدارک باطل هستند!
گروه دیگر مخالفان تلاش می‌کنند با طرح ادعاهای عجیب، نظریه فرگشت را باطل اعلام کرده و با طرح ادعاهای عجیب نزد مردم عامی چنین القاء کنند که نظریه داروین یک دروغ بزرگ و طرح استعمارگر پیر بریتانیا برای بی‌ایمان کردن مردم است و به خیال خود با این ادعاها بتوانند از عقاید دینی مردم محافظت کنند. این قبیل افراد با نشان دادن تصاویر برخی حیوانات مانند ماهیها، لاکپشت‌ها و حشراتی که به دلیل داشتن همزیستی زیاد با تغییرات محیط طبیعی، فرگشت کمتری طی میلیونها سال اخیر یافته‌اند، ادعا می‌کنند که این موارد در تناقض با نظریه فرگشت است. آنها همچنین باارائه تعدادی اسامی مجهول چنین القا می‌کنند که بسیاری از دانشمندان هنوز نظریه فرگشت را نپذیرفته‌اند و نسبت به آن مشکوک هستند، در حالی که واقعیت کاملاً برعکس است. در تمام کشورهای دنیا و اکثر دانشگاه های معتبر جهان، نظریه فرگشت توسط جامعه علمی پذیرفته شده است و هر روز با پیشرفت فناوری، دلایل و مدارک جدیدی در صحت اعتبار این نظریه ارائه میشود. این گروه همچنین ادعاهای عجیبی نیز مطرح میکنند.
برای مثال می‌گویند چرا با وجود میلیونها سال زندگی موجودات، امروز در هر گوشه زمین فسیل‌های جانوران قدیمی یافت نمی‌شود؟
سپس چنین نتیجه گیری می‌کنند که فرگشت وجود ندارد! این افراد نمی‌دانند و یا می‌خواهند این حقیقت را کتمان کنند که برای تشکیل یک فسیل، شرایط بسیار استثنایی(در حد یک در چند میلیون مورد)باید روی دهد. اینکه جسد حیوان یا گیاه پس از مرگ فوراً با تود های از خاک مرده (مانند گرد و غبار آتشفشانی یا شن‌های نمکزار) پوشیده شود، موجودات دیگر مانند باکتریها نتوانند به سرعت جسد را تجزیه کنند، سپس میلیو نها سال با همین شرایط طی شود و در این مدت فشار لایه های بالایی چنان باشد که هم جسد له نشود و هم به مرور با ورود قطرات آب لایه های بالایی، استخوانها و بخشهای سخت جسد با املاح سنگی محلول در قطرات آب جایگزین شود و ده‌ها عامل دیگر در تشکیل فسیل دخیل هستند.
تازه پس از آن احتمال کشف هر فسیل نیز در حد یک در چند میلیون است، چراکه اغلب فسیل‌ها در لایه های میانی صخره‌ها مخفی مانده‌اند و تاکنون بخت و اقبال با دانشمندان همراه بوده است که تعدادی از آنها در نتیجه فرسایش تدریجی لایه‌های بالایی و آن هم به طور اتفاقی کشف شده‌اند و تاکنون هیچ گروهی حاضر نشده است یک صخره یا کوه عظیم را با مته‌های گرانقیمت برش دهد تا شاید به احتمال یک در چند میلیون به فسیل دست یابد! گذشته از این، اگر به فرض محال، فسیلی هم از دوران قدیم یافت نمی‌شد، نظریه فرگشت جانداران همچنان به قوت خود باقی بود، زیرا دلایل و مدارک علمی دیگر چنان قوی و مستدل هستند که بدون آنها نیز فرگشت قابل اثبات است.ولی شواهد فسیلی به خوبی فرگشت موجودات را نشان میدهند.
بنیانگذاران و حامیان فرگشت آنچنان به این نظریه ایمان دارند که ادعا کرده‌اند اگر یک مورد(دقت کنید: اگر و تنها اگر یک مورد)نقض برای نظریه فرگشت ثابت شود، حاضرند کل آن را کنار بگذارند و حتی به ثابت کننده آن جایزه نوبل هم اهداء شود! طی ۱۵۰ سال اخیر بسیاری از منتقدان و مخالفان تلاش کردند مواردی برای نقض این نظریه بیابند، اماعلاوه بر اینکه هیچ موفقیتی کسب نکردند، بلکه در چند سال اخیر با پیشرفت های حیرت انگیز علوم فیزیک، شیمی و ژنتیک چنان دلایل محکمی در اثبات این نظریه به دست آمده است که دیگر جای هیچ شک و شُبه‌‌ای برای دانشمندان و محققان باقی نگذاشته است و به همین دلیل گروه مخالفان به ناچار تلاشهای خود را معطوف به افراد عامی و نا آگاه کرده اند و سعی میکنند با فرار به جلو از شکست و اعتراف به قبول این نظریه بپرهیزند.

منبع: کتاب فرگشت و ژنتیک

 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
چوپان دروغگوی طبیعت هم پیدا شد، پرنده‌ای به نام بوجانگا






پرنده‌ای آفریقایی به نام بوجانگا با تقلید صداهای هشدار خطر دیگر حیوانات، آنها را از ترس شکارچی فرضی فراری می‎دهد و با خیال راحت، غذای بادآورده را نوش جان می‏‌کند.

بوجانگای دم‏‌راکتی (Fork-tailed drongo) پرنده‌ای است ریزجثه که می‎تواند صدای بسیاری از حیوانات دیگر را تقلید کند. اما دانشمندان به تازگی متوجه شده‎اند که این پرنده می‎تواند حداقل 51 نوع صدای هشدار خطر از خود درآورد که ففط 6 مورد آن مختص خانواده بوجانگاهاست و بقیه مربوط به جانوران دیگر مانند دم‎عصایی‏‌ها (میرکت) و لیکوهاست.

به گزارش نشنال‏‌جئوگرافیک، دانشمندان پس از 850 ساعت مشاهده رفتار بوجانگاها متوجه شدند که این پرنده حدود یک‏‌چهارم از غذای روزانه خود را از طریق فریب دادن دیگر حیوانات بدست می‎آورد؛ بدین ترتیب که وقتی غذایی را پیدا می‏‎‏کند و رقیبانی را در اطراف خود می‏‌بیند، صدای هشدار خطر آن موجودات را تقلید می‎کند؛ بدین ترتیب حیوانات رقیب از ترس شکارچی فرضی فرار را بر قرار ترجیح می‎دهند و بوجانگا با خیال راحت به سراغ غذا می‏‎رود.

جالب اینجاست که بوجانگا همیشه یک صدا را تقلید نمی‌کند و به همین دلیل بر خلاف سرنوشت داستان مشهور چوپان دروغگو، روشَش لو نمی‌رود.

دانشمندان در مشاهدات خود متوجه شدند که بوجانگا بعضی وقت‌ها دوباره به سراغ حیوانی که قبل‌تر غذایش را دزدیده بود، می‏‏‌رود و در 75 درصد این تلاش‌های مجدد، از صدایی دیگر استفاده می‎کند. بدین ترتیب، بوجانگا از شک بردن حیوانات رقیب جلوگیری می‏‌کند و می‎تواند بازهم آنها را فریب داده و از غذای بادآورده لذت ببرد.
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
حیوانات روی زمین کوچک می شوند !

در وهله اول این ادعا که حیوانات در حال کوچک شدن هستند به نظر غیرقابل قبول برسد ولی عملا اتفاق فوق در حال صورت گرفتن است. خرس قطبی بزرگترین گوشتخوار روی زمین که بین ۴۰۰ تا ۶۰۰ کیلوگرم وزن دارد در طی دو دهه گذشته از وزنش کاسته شده است.

در بین حیوانات خیلی کوچک، قورباغه های شکم زعفرانی بورنوئو که همه هیکل شان ۲ سانتیمتر است با وجود داشتن لکه های براق بر روی بدن شان، هر روز مشاهده شان سخت تر می شود چون کوچکتر گشته اند.

گزارش های ارائه شده از قلمرو حیوانات ( ماهی ها، دوزیستان، خزنده ها و پستانداران) حکایت از آن دارد که اندازه بدن بسیاری از آنها کاهش یافته است. این واقعه از این جهت مهم است که اندازه بدن جانوران نقش تعیین کننده ای برای تهیه غذا، فرار از خطر، جفت گیری و در نتیجه، بقای شان دارد. سئوال اساسی این است که چرا این اتفاق گسترده صورت گرفته است؟

بسیاری از زیست شناسان معتقدند که کوچک شدن جانوران رابطه مستقیمی دارد با مشاهداتی که در سال ۱۸۴۷ توسط کریستیان برگمن صورت گرفته است. او به این نکته اشاره کرده است که در میان پستانداران و پرندگان، انواع مشابه همان حیوانات در مناطق گرمسیر، کوچکتر هستند. مشاهدات برگمن مبنی بر این است که کوچکتر بودن بدن به آنها کمک می کند تا سریعتر، گرما را دفع کنند.**

زیست شناسان البته می دانند که قانون برگمن در همه موارد صادق نیست و نمونه های استثنایی حیواناتِ بزرگ نظیر فیل که توانسته است با محیط گرمسیر تطبیق داشته باشد را در کنار واقعیت علمی فوق، مد نظر دارند. دانشمندان استرالیایی به طور مشخص بر اساس آمارِ وزن پرندگان استرالیایی که قبل از سال ۱۹۵۰ ثبت شده است اعلام کرده اند که چهار نوع از پرندگان منطقه در ۵۰ سال اخیر کوچکتر شده اند.

مشاهدات دانشمندان از یک دوره بزرگ تغییرات گرمایی زمین در دوره PETM* که ۵۶ میلیون سال پیش اتفاق افتاده است نشان می دهد که اتفاق مزبور قبلاً هم تکرار شده بود. البته به دلیل قدمت حادثه طبیعی فوق، دقیقا مشخص نیست که نقش بالا رفتن گرمای زمین ( بین ۵ تا ۱۰ درجه) چقدر بوده است.

این اواخر، یک تیم تحقیقاتی با بررسی فسیل های به جا مانده از یکی از گربه سانان همان دوره، ثابت کرده است که در منطقه ایی که حدود ۳۰ درصد گرمتر شده بود گربه فوق ۳۰ درصد کاهش وزن داشته است. جالب توجه این است که گربه مزبور دوباره ۷۰ درصد بر وزنش افزوده شد. افزایشی که رابطه مستقیم با خنک شدن ۷۰ درصدی همان منطقه مشخص دارد.

نزدیکترین تناسب بین افزایش دما و کوچک شدن اندازه حیوانات در دوره PETM را می توان در دوره معاصر زمین نیز مشاهده کرد. البته بحث و جدل دانشمندان در باره دلائل کوچکتر شدن حیوانات هنوز به یک نتیجه قطعی نرسیده است. بویژه آنکه افزایش دما برای بعضی از حیوانات افزایش غذا و حتی بزرگ شدن اندازه بدن شان را نیز به همراه داشته است.

به قول اکولوزیست امریکایی Jennifer Sheridan : « در این موقعیت، اطلاعات جمع آوری شده نشان می دهد که بخشی از جانوران به خاطر تغیییرات با افزایش غذا و بزرگتر شدن مواجه هستند بعضی ها تغییری نخواهند کرد ولی مسیر عمومی ثابت کرده است که کوچکتر شدن حیوانات روند گسترده تری دارد.»

افزایش دما، زندگی را برای خزندگان نیز سخت تر کرده است. برای انواع حیوانات خون سرد، گرم شدن زمین، ترتیب رشد شان را دچار اخلال کرده است چون دوران بلوغ زود رس را که نتیجه محیط گرمسیری است برای شان ایجاد خواهد کرد. بزرگسالی زودرسی که می تواند مصادف و مطابق با امکان رشد فیزیکی آنها نباشد و طبیعتا به کوچکتر ماندن انواع خون سردِ جانوران نیز منجر گردد.

افزایش دمایی که زمین تجربه می کند بسیاری از تطبیق های درازمدت اکوسیستم را هم در انواع بزرگ و کوچک دچار آشوب کرده است. از این زاویه اگر به گرم شدن شدید بعضی از نواحی زمین بنگریم متوجه می شویم زندگی برای انواع خیلی کوچک حیوانات نیز خطرناک گشته است. گرم شدن در این نواحی مصادف است با خشک شدن و کمبود آب شدید که شاید برای انواع بزرگتر حیوانات که قادر به حفظ آب در بدن خود هستند قابل تحمل باشد ولی مثلا برای انواع پرندگان خیلی کوچک که قادر به حفظ مایعات در بدن ظریف شان نیستند مرگبار است. در این زمینه در باره مرگ دستجمعی خفاش ها و پرندگان کوچک گزارشاتی ثبت شده است.

خانم Jennifer Sheridan با همکاری تیم تحقیقاتی خود جدول آماری را بر اساس افزایش دمای زمین تهیه دیده اند که تغییرات نحوه زندگی بعضی از جانوران را نشان می دهد. آنها ثبت کرده اند که اگر تخمین افزایش دمای ۶ سانتیگرادی زمین در یک قرن گذشته درست باشد برای مثال قورباغه های ۳ گرمی هندی برای زنده ماندن باید ۷۵ درصد بیشتر از معمول حشره شکار کنند.

دوزیستان و خزندگان از قدیمی ترین حیوانات روی زمین هستند و سلامت آنها نشانه معتبری از سلامت عمومی حیات بر روی زمین می تواند باشد. ولی ناهنجاری های مشاهده شده در باره موجوداتی که دهها میلیون سال تطبیق با شرائط زمین را در ژن خود دارند به خودی خود نگران کننده است.

منابع :*The closest parallel to today’s warming is the Palaeocene-Eocene Thermal Maximum (PETM) about 56 million years ago when the world warmed by 5 or 10 °C before slowly cooling again.**Bergmann : «Smaller animals have a higher surface area-to-volume ratio, so they lose heat faster»Jennifer Sheridan, an ecologist at the University of AlabamaWhy Animal Are Shrinking?http://www.newscientist.com/article/...shrinking.html
 

Anarchist

اخراجی موقت
کاربر ممتاز
چرا فرگشت واقعیت دارد

نویسنده: جری کویین / مترجم: دانیال جعفری

(مقاله «پمپ نامحتمل‌ها» نوشته جری کوین، اکولوژیست و نویسنده کتاب «چرا فرگشت صحت دارد» در جواب به کتاب چرا داروین اشتباه کرده بود و مقاله چرا خوک‌ها پرواز نمی‌کنند نوشته جری فودور)

اگر امروز کسی بگوید که تئوری میکروب ها واقعیت ندارد و بیماری ها نه از طریق موجودات میکروسکوپی، بلکه در نتیجه خشم خدایان بوجود می آیند، واکنش همگانی ترکیبی از ناباوری و تحقیر است. ما کوهی از شواهد داریم که نشان می دهد تئوری میکروب ها، مستند است. بنابراین لفظ تئوری، نبایستی ما را به اشتباه بیاندازد.

اما چرا وقتی کسی در فضای عمومی با تئوری دیگری مخالفت می کند مورد تمسخر قرار دادن اش نادرست انگاشته می شود؟ بله از تئوری فرگشت حرف می زنیم. بر خلاف ادعای مخالفین، تئوری فرگشت، به اندازه تئوری میکروب ها دارای سند و شاهد است.

چرا تئوری اولی مخالف ندارد ولی دومی دارد؟ به این دلیل که تئوری دوم، به قلب باورهای خودبینانه انسان می زند. انسان دارای پدری آسمانی نبوده که او را به همین شکل بروی زمین آورده باشد و مابقی کائنات را برای او خلق کرده باشد. بلکه محصول یک فرآیند غیرهوشمند و تصادفی بود به مانند میلیون ها گونه دیگر بروی زمین.

کتاب «چرا داروین اشتباه کرده بود» با اینکه فرگشت را می پذیرد، ولی می گوید که داروین در فهم موضوع اشتباه کرده بود. اما تئوری فرگشت از طریق انتخاب طبیعی چه می گوید:

زندگی بروی زمین، به آرامی شکل گرفت، از یک موجود ابتدایی شروع شد و با شاخه شاخه شدن به موجودات پیچیده تر و جدید ظاهر شدند که توهم طراحی (نظم) را در ساختار بدن ایشان ایجاد می کند.

داکینز در کتاب «بزرگترین نمایش روی زمین» به خوبی نشان می دهد که فرگشت، تئوری لرزان و در معرض سقوط نیست. بلکه بخش بزرگی از دانش امروز، وابسته به این تئوری ست.

اغلب مردم تصور می کنند که برای اثبات فرگشت نیاز به فسیل ها هست. در واقع، داروین تنها فسیل های کم شماری در اختیار داشت و تئوری او بسیار کم از این فسیل ها تاثیر گرفت. اما داکینز می گوید حتی اگر یک دانه فسیل هم بروی زمین نبود، هیچ خللی به تئوری فرگشت وارد نمی شد.

این شواهد کدام هستند؟

یکی‌اش در آناتومی بدن ماست. راست شدن مو به وقت ترس، هیچ فایده ای برای ما انسان ها ندارد،ولی در اقوام پستاندار مان همچون گربه ها، با انقباض عضله ای ذره بینی در کنار هر مو، باعث گرم نگاه داشتن بدن ش با موهایش می شود و همین طور وقت رویارویی با موجود دیگر، باعث بزرگتر و ترسناک تر به نظر آمدن ش می شود.

دانش ژنتیک، شواهد بسیار بیشتری ارایه کرده است: در زنجیره ژنی ما، بخش هایی هست که کارایی ندارند ولی از اجداد خزنده مان به جای مانده اند. مثلا در ماده وراثت انسان ژنی هست که در خزنده ها مسئول تولید سفیده تخم هست. جنین شناسی هم شواهد بیشتری ارایه می کند. در جنین انسان بروی گردن چین هایی هست که دقیقا معادل آبشش های ماهی هاست ولی در انسان تبدیل به حنجره و مجرای استاش می شود.

و همین طور اشتباهاتی که ما را مستقیما به اجداد غیر انسان مان وصل می کند. این اشتباهات نشان می دهد که ما بی شک، توسط یک فرآیند غیرهوشمند پدید آمده ایم.

مورد مشهور عصب راجعه حنجره که از مغز می آید و به جای اینکه چند سانتی متر پایین تر وارد حنجره بشود، به داخل قفسه سینه می رود و دوباره بالا میآید به این دلیل که در دوران جنینی، از زیر یک قوس شریانی عبور می کند که با بلوغ این قوس تغییر محل می دهد به داخل قفسه سینه و عصب را هم با خودش می برد. نتیجه این می‌شود که در زرافه، این عصب چندین متر درازا دارد!

در اجداد ماهی ما،این عصب پشت یک رگ ساده قرار داشت و به آبشش ها عصب دهی می کرد ولی حالا که رگ، قوس آئورت را تشکیل می دهد، می بایست در گردن فرو برود.خویشاوندی جنینی!

هر کسی تا به حال جسدی حیوانی را تشریح کرده باشد اعتراف خواهد کرد که هیچ اثری از هوشمندی در آن موجود نیست. یک هزارتوی شلوغ و بی نظم از رگ و پی و عصب هست که اگر می خواستید منظم بچینید، قطعا نتیجه بسیار بهتر می شد.

شاهد دیگر، جزایر جدا افتاده در اقیانوس هاست. در آنجا شما تنها گونه های مشابه از خزندگان را می بینید ولی اثری از پستانداران مدرن وجود ندارد. دلیل‌ش این است که با جدا شدن از نظر جغرافیایی، تنها از رده خزندگان گونه های جدید مشتق شدند ولی به دلیل نبود فشار فرگشتی برای تحول پیدا کردن، رده های جدید پدید نیامده اند. نتیجه این شده که توزیع گونه ها در کره زمین بسیار نامتوازن است.

داکینز در فصل «تو خودت در نه ماه انجام ش دادی» به پاسخ هالدن به یک زن که گفته بود امکان ندارد موجودات زنده از یک سلول تنها بوجود آمده باشند پرداخته و دیگری به این موضوع پرداخته که اکوسیستم ها نه نشانه یک برنامه ریزی مرکزی و با هوش بلکه نتیجه انتخاب طبیعی بوده است. اگر قرار به برنامه ریزی طبیعی و نه رقابت میان گونه ها بود، درختان برای جذب آفتاب بیشتر، به ده‌ها متر سر نمی کشیدند.

اما این انتخاب طبیعی که محور تئوری داروین هست چرا از سوی نویسندگان کتاب چرا داروین اشتباه کرد، مورد حمله قرار گرفته است.

اول بایستی توجه کرد که انتخاب طبیعی یک مکانیسم یا اصل علمی نیست بلکه تنها یک فرآیند است که اگر دو شرط برقرارباشد، رخداد آن حتمی است.

اول اینکه می بایست بوسیله جهش، تنوعی در ژن ها وجود داشته باشد و دوم، بعضی از ژن ها با دیگران در شانس بقا تفاوت داشته باشند. مثلا ژن های رنگدانه سفید برای مو و پوست خرس قطبی، شانس بیشتری برای زندگی و دیده نشدن و استتار فراهم می کند تا رنگدانه قهوه ای.با شانس بیشتر برای شکار فوک ها، آن‌ها زندگی بهتری دارند و بیشتر بچه دار می شوند و به مرور نسل ها، رنگدانه سفید میان خرس قطبی همه گیر می شود.

این همان چیزی است که تا پیش از داروین، ما به خدا نسبت می دادیم: صفات ظاهری که به نظر، ایده آل زندگی ما می آیند ولی در واقع، به این دلیل ایده آل زندگی ما شده اند که محیط زیست مان اجبار کرده.

در توصیف انتخاب طبیعی با اینکه معمولا از اول شخص استفاده می کنیم ولی هیچ عامل یا خالقی مد نظر نیست. تنها فرآیند انتخاب است. داکینز به خوبی این پروسه غیرهوشمند را توصیف می کند: ژن یک ببر، می گوید «من را تکثیر کن» ولی وقتی می خواهد این کار را بکند، می بایست اول تمام پیچیدگی های یک ببر مثل پنجه و خط و خال را تولید بکند.

انتخاب طبیعی، موضوعی است که حتی دانشمندان هم به سختی آن را قبول می کردند. با اینکه تئوری فرگشت داروین مبنی بر تحول یافتن و داشتن جد مشترک پذیرفته شد ولی تا هفتاد سال بعد، کسی حاضر نبود قبول بکند که هیچ عقل هوشمندی در هدایت‌ش دخیل نیست.

امروزه هم تشکیک در این است که اگر این فرآیند این قدر آهسته است که در طبیعت با چشمان ما قابل مشاهده نیست چرا بایستی قبولش کرد.

داکینز می گوید امروز دیگر کسی در فرگشت نمی تواند تشکیک بکند برای همین به فرآیند انتخاب طبیعی حمله می کنند. اما واقعیت این است که انتخاب طبیعی، توسط اکثریت زیست‌شناسان به عنوان تنها مکانیسم پیشبرد تنوع زیستی شناخته شده است.

دیگر تئوری های رقیب همگی نادرست اند. لامارکیسم می گوید که صفاتی که در یک نسل توسط فرد اندوخته می شود به طریقی به نسل بعد به ارث می رسد. ولی این درست نیست: با وجود اینکه هزاران سال است که پسران را ختنه می کنند، پوست آلت کوتاه نشده است. اما به عکس، انتخاب مصنوعی به شدت موفق بوده است. همه غذاها و خوراکی های ما، از گونه های وحشی با روش انتخاب مصنوعی پدید آمده اند. فراموش نکنید که اجداد سگ خانگی، گرگ بوده‌اند.

در اینجا، داکینز می‌گوید که به جای محیط زیست، ما انسان ها تصمیم می گیریم که کدام ها از یک گونه اجازه جفت گیری داشته باشند و در واقع یک آزمایش صحت انتخاب طبیعی است. مثلا ما فقط لوبیا های ساقه بلند را با هم ترکیب می کنیم و نتیجه این می شود که فراوانی ساقه بلندی در تمام فرزندان آن دانه افزایش می یابد.

افزون بر این، توزیع ژن ها دقیقا همانطوری ست در طبیعت که ما از انتخاب طبیعی انتظار داریم. مثلا هیچ موجودی، صفتی را حمل نمی کند که فقط برای گونه دیگر مفید باشد. ماهی پاک کن درست است که دندان های ماهی های بزرگ را تمیز می کند ولی غذای مجانی هم گیرش می آید.

رفتارهای دگرخواهانه و ایثارگرانه، به شکل جهت داری، متمایل به اعضای گونه خود است، چون ژن های مشابه بیشتری با ما دارند. به علاوه، ما صفاتی می بینیم که بیش از جامعه، فرد را تقویت می کند مثل وقتی که یک شیر نر، ماده ها را از نر دیگری به ارث می برد، بچه شیرهای او را می کشد که در نتیجه، کل تعداد گونه کاهش می یابد ولی شانس بقای ژن های نر جدید افزایش می یابد.

نهایتا اینکه، ما انتخاب طبیعی را در زندگی مان تجربه می کنیم: باکتری ها، به آنتی بیوتیک ها مقاومت پیدا می کنند. حشره کش ها دیگر از پس حشرات که به انها مقاوم شده اند بر نمی آیند. این انتخاب طبیعی است اگرچه در پاسخ به دستکاری هایی که انسان در زیست محیط انجام می دهد. افزون بر همه اینها، بیولوژیست ها لیست بلند بالایی از بروز گونه های جدید را در اختیار دارند.

البته انتخاب طبیعی، تنها پیشران فرگشت نبوده است، اما اکثریت بیولوژیست ها توافق دارند که رانه اصلی است.

پس چرا نویسندگان کتاب چرا داروین اشتباه کرد معتقد هستند که چنین نیست؟ آیا حق با آن‌هاست؟ نامحتمل است که همه جامعه علمی در ۱۵۰ سال اخیر اشتباه کرده باشد ولی ما پیشتر هم با وجود توافق جمعی دانشمندان، اشتباه کرده ایم. پس به دلایل نویسندگان بپردازیم:

فودور و همکارش می نویسند که موجودات زنده، به قدری با فیزیک شان و شرایط بدنی شان محدودیت دارند که حتی اگر بخواهند هم نمی توانند تغییر کنند.آنها لیست بلند بالایی از این محدودیت ها بر می شمارند مثل انتقال افقی ژن ها، رانه مولکولی و… ولی هیچ کدام از اینها مانعی بر سر کارکرد انتخاب طبیعی نیستند.

مثلا آنها می گویند توانایی موجودات در تغییر در یک نسل (مثل تیره شدن پوست بدن در مقابل آفتاب) یک دلیل رد انتخاب طبیعی است. در حالی که این توانایی تغییر هم خودش یک صفت به ارث رسیدنی است و تابع انتخاب طبیعی! لیست بلندبالای کتاب فودور، برای خواننده غیر متخصص این تصور را ایجاد می کند که آنها می دانند از چه حرف می زنند. ولی با خود فکر کنید اگر واقعا تغییر این قدر ناممکن بود، چطور انتخاب مصنوعی تابه این حد موفق عمل کرده؟

فودور و دیگر نویسنده، می گوید شما هیچ وقت یک خوک پرنده نمی بینید. دلیل ش همین محدودیات است. آیا آنها می دانند که خفاش یک قوم و خویش نزدیک خوک است؟ خفاش از یک پستانداران چهارپا فرگشت یافته. بر خلاف ادعای آنها، این اتفاق افتاده و فرگشت، تمام مشکلات مربوطه را حل کرده: پاهای جلویی را تبدیل به دستان دراز و بال مانند کرده و استخوان ها را سبک کرده و سیستم عصبی را هم تغییر داده.

آنها در طول کتاب شان مرتب اشتباهات نابخشودنی می کنند. یک نمونه: آنها می گویند که قوانین وراثت مندلی که در کتب مرجع به عنوان پایه وراثت تدریس می شوند، بیشتر یک استثنا هستند تا اصل. اگر چنین بود مشاوره ژنتیک بی معنا بود. مرتب یک یافته کوچک را که در تضاد با یافته های قبلی هست انتخاب می کنند و طوری وانمود می کنند که مابقی یافته های علمی، هیچ است. این رویکرد غیرعلمی در سرتاسر کتاب به چشم می خورد و اگر از یک ژورنالیست قابل پذیرش باشد از نویسندگان این کتاب نیست.

نقد دوم فودور ، فلسفی است و انتظار می رود در حیطه تخصصی خودشان بهتر عمل بکنند ولی افسوس که چنین نیست.

آنها می گویند انتخاب طبیعی نمی تواند موقعیت های غیرواقعی را توضیح بدهد. یعنی نمی تواند به ما بگوید اگر شرایط زیستی به گونه دیگری بود، چه اتفاقی برای فرگشت موجود می افتاد. آنها می گویند در موجود زنده، فرگشت اغلب چندین و چند صفت را با هم عوض می کند و هیچ وقت معلوم نمی شود کدام ژن هدف تغییر بوده و کدام‌ها، صرفا به دلیل همراهی با ژن اصلی انتخاب شده اند.

برای مثال وقتی که پستانداران از خزندگان مشتق شده اند اتفاقات زیادی با هم افتاد مثل اینکه جمجمه بزرگ شد و آرواره کوچک و دست و پاها به زیر بدن منتقل شد. آیا ممکن نیست که کوچکی آرواره تنها محصول جانبی بزرگی جمجمه باشد؟

مثال دیگر: هموگلوبین،پروتئین حمل کننده اکسیژن در خون، قرمز است. از کجا معلوم فرگشت به جای قابلیت حمل اکسیژن، رنگ قرمز را انتخاب نکرده است؟ آنها می گویند که فرگشت به دلیل اینکه نمی تواند میان نتایج یک تغییر تمایزی قابل بشود (موقعیت های غیر فکتی یا غیر رخداده) بنابراین نمی تواند دست به انتخاب بزند! آنها دچار این اشتباه می شوند که چون ما نمی توانیم چگونگی کارکرد یک پدیده را توضیح بدهیم، بنابراین پدیده رخ نداده است! به مانند این است که بگوییم چون ما نمی دانیم گرانش چطور کار می کند، پس گرانش وجود ندارد.

ناامیدکننده‌تر این است که با وجود بی‌خبری نویسندگان، دانشمندان برای دهه ها به دنبال روش هایی برای تعیین این تمایز میان صفات اصلی و فرعی بوده اند و روش های آماری و تحقیقی فراوانی برایش ابداع کرده اند. در مورد هموگلوبین، پاسخ واضح است:خون از زیر پوست دیده نمی شود و بنابراین رنگ اهمیت فرعی دارد. به علاوه موجودات جهش یافته ای که رنگ خونشان قرمز است ولی توانایی حمل اکسیژن را ندارد زنده نمی مانند.

یک نمونه روشن دیگر، بید های انگلستان است. در گذشته، بید های سیاه بسیار نایاب بودند. با انقلاب صنعتی و دود اندود شدن همه چیز، سیاه ها اکثریت شدند و وقتی دهه پنجاه قانون هوای پاکیزه تصویب شد، دوباره سفید ها اکثریت شدند.

دو تئوری برای توضیح این پدیده وجود دارد یکی اینکه هدف انتخاب نه رنگ بلکه کرم هایی ست که این تنوع رنگی را در بلوغ ندارند بلکه تنها ژن آن را دارند. تئوری دیگر می گوید که رنگ بید ها اهمیت داشته به دلیل اینکه باعث کمتر طعمه شدن می شدند.

مطابق حرف های فودور می بایست اکنون دست بکشیم چون نمی توانیم «انتخاب شده برای» را پاسخ بدهیم. ولی ما می توانیم! در واقع دانشمندان تحقیقات متنوعی انجام دادند که نشان می داد بقای این موجود نه به بقای کرم‌هایش بلکه به بقای بید ها بستگی دارد. آنها بید های مرده را بروی درختان همرنگ بستند و مشاهده کردند که بیشتر طعمه می شوند و انتخاب برای رنگ قوی تر است. در واقع بروی صدها گونه دیگر تحقیقات مشابهی انجام شده که نشان می دهد کدام ژن، رانه اصلی انتخاب بوده و کدام یکی سواری مجانی گرفته. شوربختانه نویسندگان هیچ نشانه ای از آگاهی از این تحقیقات که به هیچ وجه ناپیدا هم نیستند نشان نمی دهند.

اما پاسخ نویسندگان پس از رد تئوری چیست؟ هیچ. آن‌ها می گویند که هیچ نظری ندارند ولی بعد از کمی اظهار خاکساری می گویند احتمالا چیزهای مختلفی هست و صفات از اکوسیستم «گرفته» می شوند. مثل سرماخوردگی که گرفته می شود. اما از نظر اکولوژی این بی معنی ست. چطور ممکن است وال ها ژن های دست و پا زدن در آب را از آب پیرامون شان بگیرند؟

من با خود فکر می کردم که چطور دو اندیشمند تا به این حد دچار اشتباه شده اند. به نظرم رسید که مخالفت آنها با انتخاب طبیعی به خاطر مخالفت شان با روانشناسان فرگشتی است که ادعا می کنند هر رفتار انسانی را می شود با فرگشت توضیح داد.

فودور یک منطق گرای افراطی است که فکر می کند همه پدیده های دنیا را بایستی بشود در ماشین بی نقض ذهن انسان تولید و توجیه کرد. به همین دلیل او با تئوری رفتارگرایی اسکینر که بسیار شبیه به انتخاب طبیعی است دشمنی می کند.

اسکینر می گوید انسان هم مانند دیگر حیوانات از طریق آزمون و خطا پدیده ها را می فهمد نه تفکر منطقی.فودور حق دارد به روانشاسان فرگشتی انتقاد کند و آنها هم حق دارند پاسخ بدهند ولی زیر سئوال بردن یکی از افتخار آمیز ترین دست آوردهای بشر برای تسویه حساب تنها نشانه غرور نفس گیر و جهالت عمدی است.​
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیست‌شناسی فرگشتی (تکاملی) از آن دسته از موضوع‌هایی است كه با مشكل تصویر ذهنی جامعه روبه‌روست. برخی از آن احساس نگرانی می‌كنند و بنابراین با آن مخالف هستند. تعداد زیادی، حتی بسیاری از موافقان آن، زیست‌شناسی فرگشتی را بی‌ارتباط با محیط خارج از مراکز علمی می‌دانند. در برخی موارد، حتی فرگشت را چیزی مرتبط با مرگ و نابودی و بدبختی و گاهی مسئول آن می‌دانند؛ برای مثال مقاومت به دارو در پزشكی و مقاومت به حشره‌كش‌ها در كشاورزی.

مثال‌هایی برای زیست‌شناسی فرگشتی

بسیاری از مردم از كاربردهای زیست‌شناسی فرگشتی آگاهی ندارند. این كه جامعه پذیرش خوبی نسبت به زیست‌شناسی فرگشتی ندارد، ممكن است تا اندازۀ زیادی به این برداشت آنان مربوط باشد كه آن را با هر چیز دیگری بی‌ارتباط می‌دانند. با وجود این، فرگشت، به ویژه فرگشت خرد (Microevolution) نقشی اساسی در بهبودهایی در زندگی ما طی قرن بیستم داشته است و انتظار می‌رود در فناوری زیست‌پزشكی در قرن آینده نیز اهمیت ویژه‌ای داشته باشد. برای مثال:

• فرگشت در پس بسیاری از پیشرفت‌هایی قرار دارد كه در كشارزی داشته‌ایم (برای مثال، انتخاب مصنوعی نژادهایی از گیاهان و جانوران).


• برخی از اصل‌های فرگشت برای تولید بسیاری از بهترین واكسن‌ها به كار گرفته شده‌اند و مشكلاتی كه در به‌كارگیری برخی از این واكسن‌ها وجود دارد نیز به فرگشت بازمی‌گردد.


• پیشرفت‌های آتی در داروسازی و صنعت زیست‌فناوری در به‌كارگیری زیست‌شناسی فرگشتی نهفته است؛ هزینۀ زیادی به كار می‌رود تا فرگشت در لولۀ آزمایش رخ دهد یا به نحوی از آن جلوگیری شود.


• واکسن هدیه‌ای از فرگشت. واكسن فلج اطفال نمونۀ قدیمی اما بسیار خوبی است که توسط فرگشت محقق شده است.

واكسنی كه در حال حاضر برای مصونیت در برابر فلج اطفال به صورت خوراكی در اختیار اطفال قرار می‌گیرد، ویروس زندۀ عامل این بیماری است.

این ویروس زنده از لحاظ ژنتیكی ضعیف شده است. بنابراین دستگاه ایمنی بدن ما از عهده‌اش برمی‌آید. در نتیجه، ویروس ضعیف شده نمی‌تواند در بدن ما بیماری ایجاد كند ( به جز ۱ تا ۲ نفر در هر میلیون نفر كه واكسینه شده باشند).

فرایند ضعیف‌سازی ویروس در واقع نوعی فرایند فرگشتی است. آلبرت سی‌بین (Albert sabin) برای تهیۀ واكسن فلج اطفال سوش‌های بیماری‌زا و بسیار خطرناک این ویروس را بیرون از بدن انسان (در سلول‌های كلیه میمون كه سلول میزبان این ویروس محسوب نمی‌شود) پرورش داد و این روند را تا اندازه‌ای ادامه داد تا ویروس‌هایی به دست آمدند كه به شرایط بیرون از بدن انسان سازش یافته و توانایی ایجاد بیماری در انسان را از دست داده بودند.

این روش تهیۀ واكسن هنوز هم برای تولید واكسن‌های زندۀ مختلف استفاده می‌شود. در این‌جا فرگشت یاور خوبی بوده است چون به ما كمک کرده تا واكسن بسازیم. اما نقش فرگشت و زیست‌شناسی فرگشتی به همینجا ختم نمی‌شود. فرگشت می‌تواند برای ما دردسر نیز بیافریند.

وقتی فردی ویروس ضعیف شده را می‌خورد، ویروس سلول‌های معده و روده او را آلوده می‌سازد و در آنجا تكثیر می ‌‌شود.

زاده‌های ویروسی، سلول‌های دیگر معده و روده را آلوده می‌كنند و زاده‌های دیگری را به وجود می‌آورند. این روند ادامه پیدا می‌كند و در نتیجه جمعیتی از ویروس‌ها در دستگاه گوارش به وجود می‌آید كه همچنان در حال رشد است.

برخی از آن ویروس‌ها دچار جهش می‌شوند و برخی از آن جهش‌ها (یک یا دو جهش)، بیشتر توان بیماری‌زایی را به ویروس باز می‌گردانند .

ویروس‌هایی كه بار دیگر توان بیماری‌زایی را به‌دست آورده‌اند، درون سلول‌های معده و روده بر ویروس‌های ضعیف شده برتری دارند و طی یک هفته یا اندكی بیشتر پس از خوردن ویروس، فرد به انبار ویروس‌های خطرناک و بیماری‌زا تبدیل می‌شود. بنابراین، روند تضعیف ویروس در دستگاه گوارش برعكس می‌شود. این ویروس‌ها به فردی كه واكسن را دریافت كرده است آسیب نمی‌رسانند، زیرا هنگامی كه آنها درون معده و روده تكثیر می‌شوند، دستگاه ایمنی برای مقابله با آنها و جلوگیری از ورودشان به دستگاه عصبی مركزی آماده می‌شود.

با وجود این، اگر در جمعیتی از افرادی كه به ویروس فلج اطفال ایمن نشده‌اند ، تنها یک نفر واكسینه شود، ویروس‌هایی كه در بدن آن فرد توان بیماری‌زایی خود را بازمی‌یابند، ممكن است افراد دیگر را آلوده كنند و در نتیجه باعث فراگیری بیماری در جمعیت شوند.

خوشبختانه این مشكل، كه فرگشت آن را به وجود می‌آورد، راه حل ساده‌ای دارد. برای جلوگیری از چنین رویدادی، تلاش می‌كند جامعه را در یک زمان و به‌طور كامل واكسینه كنند.

برای مثال، سازمان بهداشت جهانی (WHO) در یک روز ۹۰ میلیون نفر را در هندوستان، و در سه روز كل جامعۀ چین را علیه فلج اطفال واكسینه كرد.

بنابراین، شناخت ما از فرگشت ویروس فلج اطفال به ما امكان داده است كه بدون ایجاد بیماری ناخواسته، از واكسن آن استفاده كنیم.


خطر فهم نادرست فرگشت


فرگشت مقاومت به دارو در باكتری‌ها یكی از ساده‌ترین نمونه‌های فرگشت است كه در طبیعت رخ می‌دهد و بسیار به پزشكی مرتبط است. به علاوه، نمونه‌ای از فرگشت در اندازۀ كوچک است كه می‌تواند پیامدهای گسترده‌ای داشته باشد. با وجود این، بسیاری از مردم درک درستی از آن ندارند و حتی در گزارش‌های رسانه‌هایی مانند بی‌بی‌سی نیز نادرست بیان می‌شود.

مقاومت به پادزی‌ها (آنتی‌بیوتیک‌ها) یک پدیدۀ فرگشتی است:

• استفادۀ بیش از اندازه و نادرست از پادزی‌‌ها باعث گزینش باكتری‌هایی می‌شود كه ژن مقاوم به پادزی دارند.

• با ادامه پیدا كردن استفاده از پادزی‌‌ها ، تعداد باكتری‌های مقاوم به پادزی‌ افزایش می‌یابد و به میزبان‌های دیگر منتقل می‌‌شود.

• در نهایت، باكتری‌های مقاوم به پادزی‌ جایگزین جمعیت باكتری‌هایی می‌شوند که زمانی به پادزی‌ حساسیت داشتند.

با وجود این، مفهوم مقاومت به پادزی به شكل نادرستی در ذهن عموم مردم جا افتاده است. اغلب افراد تصور می‌كنند، استفادۀ نادرست از پادزی، به افزایش تحمل فرد در برابر دارو می‌انجامد و در نتیجه پادزی در آن فرد موثر واقع نمی‌شود. در واقع، آنان تصور می‌كنند مصرف نادرست پادزی، باعث تغییرهایی در فرد (و نه در باكتری) می‌شود.

اما مقاومت به پادزی یک فرایند فرگشتی است و استفادۀ نادرست از پادزی‌ها تنها به فرد مصرف‌كننده آسیب نمی‌رساند، بلكه استفادۀ نادرست همسایۀ شما از پادزی‌ها می‌تواند به شما نیز آسیب برساند و حتی باعث مرگ شما شود. حتی استفادۀ نادرست از پادزی‌ها در یكی از كشورهای اروپایی می‌تواند سوش‌های مقاومی را برای یک كشور آمریكایی یا آسیایی به ارمغان آورد كه راهی نیز برای مقابله با آن وجود نداشته باشد. بنابراین، در اینجا استفادۀ درست یک نفر مطرح نیست بلكه باید برای استفادۀ درست همگان از پادزی‌ها برنامه‌ریزی كرد.



منبع: ActionBioscience | مترجم: حسن سالاری (جزیره دانش) | نسخۀ ویرایش شدۀ فرگشت
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیماری آپاندیسیت، شایع ترین اورژانس جراحی کودکان

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : فوق تخصص جراحی و اورولوژی کودکان و نوزادان گفت:پس از آسیب های ناشی از تصادفات رانندگی و حوادث، شایع ترین اورژانس جراحی کودکان بیماری آپاندیسیت است.


دکتر فتح الله روشن ضمیر روز سه شنبه در گفت و گو با خبرنگار علمی ایرنا با بیان اینکه آپاندیس یکی از اعضای بدن است و نباید پزشکان با مشاهده اولین درد در ناحیه شکم به برداشتن این عضو اقدام کنند، توضیح داد: کلمه آپاندیس به معنای زائده است و در گذشته این عضو از بدن را به عنوان یک زائده تلقی می کردند و با بروز درد شکمی شدید آن را با عمل جراحی برمی داشتند.

وی افزود: این درحالی است که آپاندیس یک بخش لوله ای بدن است که رگ های دارای گردش خون مناسبی دارد و در جراحی های ترمیمی در هر کجای بدن که به شکل و اندازه آپاندیس نیاز باشد، می توان از آن استفاده کرد.

روشن ضمیر گفت: نباید پزشکان با مشاهده درد و ناراحتی در ناحیه شکم کودکان اقدام به برداشتن آپاندیس کنند بلکه باید با معاینه دقیق بیماری شدت آن را بررسی و سپس اقدام به درمان کنند.

وی با بیان اینکه شناسایی میزان شدت بیماری آپاندیسیت در حیطه کاری جراحان کودک است، افزود: جراحان کودک نیز ابتدا باید بیمار را معاینه و آزمایشات مربوطه را انجام می دهند و در صورت خطرناک بودن وضعیت بیمار اقدام به برداشت آپاندیس کنند.

روشن ضمیر با تاکید بر اینکه اگر وضعیت بیمار خطرناک نباشد می توان آن را با مصرف دارو درمان کرد، ادامه داد: حتی برای بیمارانی که تشخیص قطعی آپاندیسیت داده می شود باید سی تی اسکن انجام شود تا به نتیجه قطعی و صحیح تری رسید.

وی در مورد اینکه گفته می شود آپاندیس باید به سرعت جراحی و برداشته شود، افزود: این یک باور اشتباه است که در گذشته در بین مردم و حتی پزشکان رایج بود، این درحالی است که از زمان بروز اولین علایم درد شکم در بیمار، پزشک بین 24 تا 48 ساعت فرصت دارد تا بیمار را به خوبی معاینه و درمان مناسب را ارایه کند.

آپاندیسیت بیماری است که در آن یکی از اعضای بدن به نام آپاندیس ملتهب و چرکی می شود. درد آپاندیسیت از نواحی اطراف ناف شروع می شود و به سمت ناحیه راست و پایین شکم حرکت می کند و به تدریج شدت می یابد.

آپاندیسیت برای هر فردی ممکن است اتفاق بیافتد اما شیوع آن در سنین بین 10 تا 30 سالگی بیشتر است.

فرد زمانی دچار آپاندیسیت می شود که آپاندیس وی با مدفوع، جسم خارجی، عفونت و یا بر اثر بیماری سرطان مسدود شده باشد. وقتی آپاندیس مسدود می شود باکتری های درون آن شروع به تکثیر می کند و سبب التهاب، ورم و چرکی شدن آپاندیس می شود.

اگر آپاندیسیت به موقع درمان نشود، امکان پارگی و ترکیدن آپاندیس و پخش شدن عفونت در بدن و در نهایت فوت بیمار وجود دارد.
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
انسان با امکاناتی که داره میتونه برای حفظ صفاتی که بقا و زادآوری رو در اون محیط افزایش میدن انتخاب مصنوعی داشته باشه یعنی صفاتی رو که به نفع بقای خودش در طبیعت هست رو انتخاب کنه. ولی انتخاب مصنوعی هم در جهت انتخاب طبیعی شکل گرفته. صفات برتر رو محیط انتخاب می کنه و انسان مجبور هست برای سازش با این انتخاب اصلی دست به انتخاب مصنوعی بزنه.

یه محیط ایزوله اآزمایشگاهی رو فرض کنید این محیط آزمایشگاهی کنترل شده اس و هوا فاقد میکروارگانیسم های مفید و مضرو کاملا استریلیزه هست . دما ثابت و 25 درجه سانتی گراد هست. آب Ph خنثی داره و ..در این شرایط کنترل شده توسط انسان هیچ میکروارگانیسمی نمیتونه حیات انسان رو تهدید کنه (تا زمانی که ما مطمئن هستیم محیط واقعی در چنین شرایطی فاقد میکروارگانیسم هاست)ولی می تونیم پیش بینی کنیم یک باکتری با هر نوع جهشی هم نمیتونه در این محیط کنترل شده زنده بمونه ؟ این تغییر شرایط محیطی هست که ما قادر به پیش بینی نتایج اون نیستیم این آزمایشگاه در جهت سازش با انتخاب طبیعی به این صورت کنترل شده.

انسان و سایر موجودات مجبور به سازش با محیط هستن یک راه حل سازش انسان با محیط انتخاب مصنوعی هست. یعنی صفاتی که در اون شرایط محیطی امکان بقا و رادآوری رو افزایش میدن رو انتخاب کنه و صفاتی که امکان بقا و زادآوری رو کاهش میدن رو حذف کنه. در مرحله حذف و انتخاب این صفات (که همگی اجبارا تحت تاثیر انتخاب محیط هستن) تا حدودی قدرت داره تغییراتی رو در محیط ایجاد کنه(در حدی که این تغییرات مخالف انتخاب طبیعت نباشن یا بقای انسان رو تهدید نکنن)

ولی تنها زمانی از انتخاب طبیعی در امان میمونه که بتونه پیش بینی کنه صفت برگزیده برای بقا و زادآوری چه صفتی هست. مثلا امکان وقوع هر جهشی در انسان و سایر موجودات و نتیجه اون رو بتونه پیش بینی کنه . انسان تا به امروز قادر نبوده مشابه طبیعت انتخاب داشته باشه و یک صفت رو برگزینه بلکه اجبارا تحت تاثیر انتخاب اصلی طبیعت و تنها در حدی که بقای خودش در طبیعت به خطر نیفته می تونه انتخاب مصنوعی داشته باشه (چون انسان محصول طبیعت هست و نمیتونه فراتر از انتخاب طبیعت حرکت کنه در غیر این صورت حذف میشه چون حیاتش به طبیعت وابسته اس ) مثلا طبیعت اکسیژن رو گاز حیاتی در نظر گرفته و انسان اجبارا در جهت چنین انتخابی سعی در تولید اکسیژن داره. و قدرت انتخابی بین گاز سمی یا اکسیژن نداره.

تمام انتخاب های مصنوعی مثل تغییراتی که در عوارض، اکوسیستم، گیاهان و حیوانات ایجاد شده محصور انتخاب طبیعت هستن ما قادر نیستیم فراتر از چیزی که طبیعت برای بقای ما در نظر گرفته تغییری رو به وجود بیاریم و اگر چنین قدرتی داشته باشیم از طرف طبیعت محکوم به فنا میشیم چون حیات ما وابسته به طبیعت هست مثل خیلی از جاندارانی که سازگاری با محیط نداشتن و تا کنون از طرف طبیعت حذف شدن

انسان تنها زمانی که بتونه نوع انتخاب طبیعت رو خودش تعین کنه کاملا به محیط کنترل پیدا کرده یا بتونه صفت برگزیده در تغییرات محیطی رو پیش بینی کنه و این کنترل زمانی به وجود میاد که ما وابستگی حیاتی به طبیعت نداشته باشیم ..
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
موتاژن ها مثل پرتوهای یونی و مواد سرطانزای شیمیای می تونن باعث ایجاد سرطان بشن یا ریسک سرطان رو تقویت کنن. اما حتی در محیط عاری از مواد سرطانزا، رادیواکتیویته و هر عامل خارجی دیگه، جهش ها به خاطر محدودیت ذاتی دقت فرایند همانندسازی اتفاق می‎افتن. در واقع مواد سرطانزای محیطی به غیر از دخانیات تنها درصد کمی از سرطان‎ها رو باعث می شن. بنابراین از بین بردن تمام ریسک‎های خارجی باز هم خطر جهش و سرطان رو رفع نمی کنه.


اگر چه فرایند همانندسازی و بازسازی دی‎ان‎ای با دقت بالایی انجام می‎شه به ازای هر 10^9 تا 10^10 نوکلئوتید یک خطا رخ می ده. این یعنی جهش های تصادفی با نرخ 10^-6 تا 10^-7 جهش در هر ژن به هنگام هر تقسیم سلولی، بدون دخالت موتاژن های خارجی اتفاق می‎افته. در طول حیات یک فرد حدود 10^16 تقسیم سلولی در بدن اتفاق می‎افته. بنابراین هر ژن به تنهایی می‎تونه در معرض بیش از 10^9 جهش قرار بگیره. دلیل این که سرطان ها به ندرت اتفاق می‎افتن اینه که برای تبدیل سلول معمولی به سلول سرطانی باید بیشتر از یه جهش اتفاق بیفته. این که حداقل چند جهش لازمه کاملا مشخص نیست، اما حداقل جهش دو یا سه ژن لازم هست. این جهش‎ها هم با هم اتفاق نمی‎افتن، بلکه به ندرت و پی در پی روی می دن.


به خاطر همین سرطان بیماری سنین بالا هست، چون برای انباشته شدن تعداد بالای جهش زمان زیادی لازمه. بیشتر سلول‎های سرطانی نه تنها جهش‎های بسیار زیادی دارن، بلکه از نظر ژنتیکی ناپایدار هم هستن. این ناپایداری ژنتیکی هم حاصل جهش‎هایی هست که فرایند دقیق همانندسازی و ابقای دی‎ان‎ای سلول رو تحت تاثیر قرار می دن و که خودش باعث ایجاد جهش‎های بیشتر می‎شه. بعضی وقت‎ها افزایش نرخ جهش به خاطر کمبود یکی از پروتئین‎هایی که برای تعمیر دی‎ان‎ای آسیب دیده یا تصحیح خطاهای همانندسازی نیازه اتفاق می‎افته. بعضی وقت نقص مکانیزم چک‎پوینت هست، که به طور عادی جلوی تقسیم سلول قبل از بازسازی دی‎ان‎ای آسیب دیده رو می گیره. بعضی وقت ها نقص در فرایند میتوز موثر هست. نتایج این کمبودها در کنترل دی‎ان‎ای سلول اغلب به صورت ری‎ارنجمنت و شکست کرموزوم هم ظاهر می‎شه که کریوتیپ به شدت غیر طبیعی و ناپایداری می سازه.


(از زیست شناسی سلولی آلبرت)
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
شمپانزه ها از ما تکامل یافته ترند
زمان آن رسیده که این باور قدیمی و غلط که ما اشرف موجودات و فرگشت یافته ترین آنها هستیم را به دور بیندازیم. ... بنا به پژوهش های جدید؛ دانشمندان به یافته هایی دست یافتند که نشان می دهد از نظر ژنتیکی شمپانزه ها از ما فرگشت بیشتری داشته اند. در این پژوهش تغییرات DNA در ١٣,٨٨٨ ژن مشترک انسان، شامپانزه ها و میمون رزوس (rhesus macaques) را دانشمندان مقایسه کرده اند.
در این تحقیق؛ برای هر حرف DNA که در آن ژن های انسان و شمپانزه از فرم اجدادی مشترک ما متفاوت شده، پژوهشگران بررسی کرده اند که آیا این ژن منجر به یک پروتئین تغییر یافته شده است یا خیر و برای اینکار از ژن متناظر در میمون رزوس به عنوان کلید استفاده کرده اند.
ژن هایی که بواسطه انتخاب طبیعی تبدیل می شوند، مقدار نسبتا زیادی جهش را نشان می دهند که پروتئین های نخستین به یک پروتئین جایگزین تبدیل شده است.
تیم پروفسور ژانگ مشخص کرد که ٢٣٣ ژن شامپانزه چنین تغییراتی را نشان می دهند، این درحالی است که در انسان تنها ١٥٤ تغییر نسبت به نیای مشترک در ٦ میلیون سال پیش مشاهده شده است.
وی می گوید که این نتیجه قابل درک است؛ چرا که تا همین چندی پیش (از دید زیست شناسی) جمعیت انسانی کوچکتر از شامپانزه ها بوده است، که ما را بیشتر به نوسانات تصادفی در فرکانس ژن آسیب پذیر می کرده است. که این مانع از اثرگذاری انتخاب طبیعی به عنوان یک عامل قوی بر ژن کرده است.
حالا که ژنوم میمون رزوس توالی یابی شده، زیست شناسان قادر به کسب اطلاعات بیشتر در مورد تفاوت بین نخستی ها خواهند بود.


There has been an error - New Scientist
 

danielo

عضو جدید
کاربر ممتاز
تکامل مغز انسان و دندان ها




در دهان انسان امروزی معمولا فضای کافی برای ۳۲ دندان وجود ندارد. این ویژگی نشات گرفته از تکامل مغز انسان است. زمانی که انسان‌های اولیه تصمیم به استفاده از ابزار بجای دندان کردند، فک آدمیزاد کوچک شد.

امروزه میلیاردها نفر با مشکل کمبود فضا برای دندان‌هایشان در دهان مواجه هستند. مشکل، عدد ۳۲ است. روند تکامل طبیعی برای دسته خاصی از میمون‌ها، که انسان نیز به آن تعلق دارد، ۳۲ عدد دندان در نظر گرفته است.

عدد ۳۲ نفرینی برای انسان

فک آدمیزاد برای ۳۲ عدد دندان، کوچک است. به همین خاطر این دندان‌ها معمولا به صورت فشرده کنار هم چسبیده‌اند. افزون بر این، زمانی که دندان‌های عقل نیز جا را برای دیگر دندان‌ها تنگ می‌کنند، انسان به یاد مسیر تکاملی‌اش می‌افتد. دندان‌های عقل نمایانگر این هستند که اجداد انسان حتی زمانی بیشتر از ۳۲ دندان داشتند.

عدد ۳۲ اما در دهان شامپانزه‌ها هیچ‌گونه مشکلی ایجاد نمی‌کرده است. آنها همواره دارای دندان‌هایی صاف و زیبا بودند. اما چرا این مساله برای انسان به یک مشکل تبدیل شد؟

دلیل این امر رشد مغز انسان است. در سیر تکامل حیوان به انسان، مغز او همواره بزرگتر شده و این رشد بر برنامه‌ی رشد و تکامل استخوان‌های جمجمه و فک تاثیر گذاشته است. این نتیجه پژوهش محققانی از دانشگاه زوریخ در سوئیس است.

رشد مغز و استفاده بیشتر از ابزار تا دندان

حال ممکن است که این سوال پیش بیاید که رشد مغز چه رابطه‌ای با دندان‌دارد؟ اما نکته مهم اینجاست که رشد مغز در میان انسان‌های اولیه منجر به تفکر درباره استفاده از ابزارهای گوناگون به جای دندان شده است. برای مثال آنها به این نتیجه رسیدند که با شاخه‌های درخت یا سنگ هم می‌توان پوست مواد غذایی را جدا کنند و دیگر نیازی به دندان‌های آسیاب نیست. بدین وسیله تکمیل یافتن ابزار باعث کوچک شدن فک انسان شد.

ایجاد فضا در دهان با روش ارتودنسی

مغز انسان در سیر تکاملی خود بیشتر و بیشتر رشد کرد، و همراه آن توقعات و انتظارات زندگی نیز پیچیده‌تر شدند. بدین ترتیب جمجمه صورت برای فکر کردن بیشتر در ناحیه گیجگاه به طرف جلو کشیده شد و دهان میمون‌وار به بینی سربالا و یک چانه ظریف تبدیل گردید.
به این معنا که فضا در فک انسان کم شد، اما عدد ۳۲ باقی ماند. به همین خاطر انسان‌ها امروزه با شیوه‌های مختلف ارتودنسی کوشش می‌کنند که فضای بیشتری برای دندان‌های خود در دهان ایجاد کنند. در این میان، تنها امری که مایه تسلی انسان است، این است که کج بودن دندان‌هایش نشات گرفته از هوش تکامل یافته‌ی نوع بشر است.
 

okanava

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانلود کتاب
قرن داروین

مشخصات کتاب


  • عنوان: اکتشافات عصر داروین(قرن داروین)، نظریه تکامل و مردی که به‌کشف آن توفیق یافت
  • نویسنده: لورن آیزلی
  • مترجم: دکتر محمود بهزاد
  • ناشر: کتابفروشی مرکزی، ۱۳۳۹
  • فرمت: PDF
  • حجم: ۱۴مگابایت، ۳۶۹ مگابایت
 

"The moon"

عضو جدید
کاربر ممتاز
عزیزم ، danielo

یه چندتا متن کپی کردی طولانیه ، نه آدم حوصلش میکشه بخونه ، نه وقت میکنه بخونه...

میشه چکیده ی چکیده ی چکیده ی این تاپیک رو ، و حرفات رو ، در 5 سطر خلاصه کنی و بگی و منم بتونم نظرمو راجع به پستت بگم؟
 

هاشمیان20

عضو جدید
میشه چکیده ی چکیده ی چکیده ی این تاپیک رو ، و حرفات رو ، در 5 سطر خلاصه کنی و بگی و منم بتونم نظرمو راجع به پستت بگم؟

چکیده فرگشت این هست که همه موجودات دارای یک ریشه مشترک حیاتی هستند.
با گذشت میلیاردها سال از حیات، این موجودات تکامل پیدا کردن و با محیط خودشون رو وفق دادن.
زمانی این روند تکاملی سریعتر بوده و زمانی کندتر چون اضطراری نبوده.

برای مثال عنکبوت و روتیل از یک خانواده هستند، اما عنکبوت قادر به تولید تار هست ولی روتیل نیست.
انسان و میمون سانان هم از یک تیره هستند، انسان حافظه بلند مدت قوی تری داره و میتونه تجربه رو منتقل کنه، اما شامپانزه حافظه کوتاه مدت قوی تری از انسان داره و نمیتونه تجربه رو منتقل کنه و...

در کل اینکه موجودات جدا جدا خلق نشدن و از هم منشعب شدن و میشن بلا استثنا.
 
بالا