آتا سوزلری + مترادف فارسی

djalix

عضو جدید
کاربر ممتاز
Bir pire için ev yakılmaz.


ترجمه: «به‌خاطر یک شپش نباید خانه را به‌آتش کشید.»
مترادف فارسی: «برای یک شپش، لحاف را بیرون نمی‌اندازند.»
مترادف فارسی: «برای یک کک، گلیم را نمی‌سوزانند.»
مترادف فارسی: «دوست را کس به‌یک بدی نفروخت// بهر کیکی گلیم نتوان سوخت» سنائی
مترادف فارسی: «برای یک بی‌نماز در مسجد را نمی‌بندند.»

Cahil dostum olacağına, akıllı düşmanım olsun.


ترجمه: «دشمن دانا را به‌دوست نادان ترجیح می‌دهم.»
مترادف فارسی: «دشمن دانا بلندت می‌کند// بر زمینت می‌زند نادان دوست» سعدی
مترادف فارسی: «دوستی با مردم دانا نكوست// دشمن دانا به‌از نادان دوست» نظامی
مترادف فارسی: «دشمن دانا كه غم جان بود// بهتر از آن دوست كه نادان بود» نظامی

Can çıkar, huy çıkmaz.


ترجمه: «جان از بدن بیرون می‌رود ولی عادت می‌ماند.»
مترادف فارسی: «ترك عادت موجب مرض است.»
مترادف فارسی: «عادت، طبيعت ثانوی است.»
مترادف فارسی: «با جان مگر از جسد بر آيد// خويی كه فرو شده است با شير» سعدی

Çürük iple kuyuya inilmez.


ترجمه: «با طناب پاره نباید داخل چاه شد.»
مترادف فارسی: «با بند پوسیدهٔ کسی نباید به‌چاه رفت.»
مترادف فارسی: «به‌ريسمان پوسيده كسی در چاه شدن.»
مترادف فارسی: «با طناب پوسيده كسی به‌چاه مرو.»
مترادف فارسی: «با طناب پوسیده کسی به‌چاه افتادن.»

Damlaya damlaya göl olur.


ترجمه: «قطره قطره، دریا شود.»
مترادف فارسی: «قطره قطره جمع گردد وانگهی دريا شود.»
مترادف فارسی: «اندك اندك خيلی شود و قطره قطره سيلی.» سعدی
مترادف فارسی: «اندك اندك بهم شود بسيار// دانه دانه است غله در انبار» سعدی

Denize düşen yılana sarılır.


ترجمه: «کسی که در دریا درحال غرق‌شدن است، به‌مار هم چنگ می‌اندازد.»
مترادف فارسی: «غريق بر هر گياه خشك چنگ زند.» (الغريق يتشبث به كل حشيش
مترادف فارسی: «فرومانده‌مردم به‌گرداب در// زند چنگ در هر گياه ناگزر» ادیب پیشاوری

Dereyi görmeden paçayı sıvama.


ترجمه: «پیش از دیدن نهر، پاچهٔ شلوارت را بالا نزن.»
مترادف فارسی: «آب ندیده موزه کشیدن.»


Dil kılıçtan keskindir.


ترجمه: «زبان، تیزتر از شمشیر است.»
مترادف فارسی: «زخم زبان از زخم شمشير بدتر است.»
مترادف فارسی: «زخم تير بر تن است و زخم سخن بر جان.»
مترادف فارسی: «زخم سنان بر تن است، زخم زبان بر جان.»


Gerçek dost kötü günde belli olur.


ترجمه: «دوستان واقعی در وقت تنگی شناخته می‌شوند.»
مترادف فارسی: «دوست آن دانم که گیرد دست دوست// در پریشان حالی و درماندگی» سعدی

Gülü seven dikenine katlanır.


ترجمه: «هرکه خواهان گل سرخ است نیش خارش را نیز تحمل می‌کند.»
مترادف فارسی: «نوش خواهی، نیش می‌باید چشید.»
مترادف فارسی: «در بيابان گر به‌شوق كعبه خواهی زد قدم// سرزنش‌ها گر كند خار مغيلان غم‌مخور» حافظ

Halep orada ise arsIn buradadIr.


ترجمه: «اگر حلب دور است، آرشین این‌جاست.»
مترادف فارسی: «اگر یزد دور است، گز نزدیک است.»
مترادف فارسی: «اگر یزد نیست، گـَز هست!»
مترادف فارسی: «همدان دور است؟ كر دوش نزديك است!»
مترادف فارسی: «اگر سیستان دور است، میدانش نزدیک است.»

İnsanın vatanı doğduğu yer değil, doyduğu yerdir.


ترجمه: «وطن انسان جایی است که شکم سیر است، نه‌آنجا که زاده‌شده است.»
مترادف فارسی: «سعديا حب وطن گرچه حديثی است درست// نتوان مرد به‌سختی كه در اين‌جا زادم» سعدی

İp inceldiği yerden kopar.


ترجمه: «طناب‌ها از جای نازک پاره می‌شوند.»
مترادف فارسی: «طناب از جای باريك پاره می‌شود.»

Isıracak köpek dişini göstermez.


ترجمه: «سگ‌هایی که می‌خواهند گاز بگیرند، دندانشان را نشان نمی‌دهند.»
مترادف فارسی: «سگی كه پارس می‌كند گاز نمی‌گيرد.»
مترادف فارسی: «سگ لاينده گيرنده نباشد.»

Kefenin cebi yoktur.


ترجمه: «کفن جیب ندارد.»
مترادف فارسی: «کفن جیب ندارد.»

Kendi düşen ağlamaz.


ترجمه: «هرکه به‌تقصیر خویش برزمین افتد، نباید گریه کند.»
مترادف فارسی: «خودافتاده نگريد.»
مترادف فارسی: «خودكرده را چه درمان.»
مترادف فارسی: «خودکرده را تدبیر نیست.»
مترادف فارسی: «خودم كردم كه لعنت بر خودم باد.»


Keskin sirke küpüne zarar.



ترجمه: «سرکهٔ تند، به‌خمره‌اش آسیب وارد می‌کند.»
مترادف فارسی: «حسود هرگز نياسود.»


Komşunun tavuğu komşuya kaz görünürmüş.


ترجمه: «مرغ همسایه به‌چشم همسایه، غاز است.»
مترادف فارسی: «مرغ همسایه غاز است.»
مترادف فارسی: «مرغ همسايه غاز می نمايد.»
مترادف فارسی: «مرغ همسايه تخم غاز ميكند.»
مترادف فارسی: «آش همسايه روغن غاز دارد.»
مترادف فارسی: «دوغ در خانه ترش است.»
مترادف فارسی: «علف در آغل تلخ است.»
مترادف فارسی: «شتر، در قطار ديگران خوش نمايد.»
مترادف فارسی: «نعمت ما به چشـــم همسايه// صــد برابر فزون كند پايه// چـون زچشم نياز می‌بيند// مرغ همسايه غاز می‌بيند» رشید یاسمی


Köpek ürür, kervan yürür.


ترجمه: «سگ می‌غرد، کاروان میرود.»
مترادف فارسی: «سگ لايد و كاروان گذرد.»
مترادف فارسی: «زآنهمه بانگ و علالای سگان// هيچ واماند زراهی كاروان؟» جلال‌الدین محمد بلخی


Kulaĝına küpe olsun.


ترجمه: «این باید گوشواره‌ای در گوش تو باشد.»
مترادف فارسی: «آویزهٔ گوش کردن.»
مترادف فارسی: «پشت گوش نوشتن.» (پشت گوشت بنويس!)


Kurunun yanında yaş da yanar.


ترجمه: «تر، که درکنار خشک باشد با او هم می‌سوزد.»
مترادف فارسی: «تر و خشک باهم می‌سوزد.»
مترادف فارسی: «آتش دوست و دشمن نداند.»
مترادف فارسی: «آتش كه به‌بيشه افتاد، تر و خشك نپرسد.»
مترادف فارسی: «آتش چو به‌شعله بركشد سر// چه هيزم خشك و چه گل تر» امیر خسرو




Meyve veren ağaç taşlanırmış.


ترجمه: «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می کنند.»
مترادف فارسی: «به‌درخت بی‌ثمر سنگ نمی‌زنند.»

Parayı veren, düdüğü çalar.


ترجمه: «هرکه پول بدهد، نی هم می‌زند.»
مترادف فارسی: «تو نی‌ات را زدی.»
توضیح: «مردی که عزم سفر کرده بود، دوستان و آشنایانش به‌بدرقه او آمده و هرکدام سفارش کالایی را دادند. از آن میان فقط جوانی نزدیک رفته و گفت این پول را بگیر و برایم یک نی‌لبک بیاور. مرد مسافر گفت: تو نی‌لبکت را زدی.»

Rüzgar eken fırtına biçer


ترجمه: «آن‌کسی که باد می‌کارد، طوفان خواهد دروید.»
مترادف فارسی: «هركه باد بكارد، طوفان درو خواهد كرد.»

Sakla samanı, gelir zamanı.


ترجمه: «کاه را نگه‌دار، زمان استفادهٔ از آن فرا می‌رسد.»
مترادف فارسی: «هرچيز كه زار آيد، يك روز به‌كار آيد.»
مترادف فارسی: «هرچه به‌ديده خوار آيد، عاقبت روزی به‌كار آيد.»
مترادف فارسی: «هرچه در چشمت خوار آيد، نگهدار كه وقتی به‌كار آيد.»

Sütten ağzı yanan yoğurdu üfleyerek yer.


ترجمه: «دهانی که از نوشیدن شیر داغ سوخته باشد، حتی به‌ماست هم فوت می‌کند.»
مترادف فارسی: «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد.»
مترادف فارسی: «من آزموده‌ام اين رنج و ديده اين سختی// زريسمان متنفر بود گزيدهٔ مار» سعدی

Tatlı söz yılanı deliğinden çıkarır.


ترجمه: «یک جمله دلنشین، مار را از سوراخش بیرون می‌آورد.»
مترادف فارسی: «زبان خوش مار را از سوراخ بيرون می‌آورد.»
مترادف فارسی: «به نرمی برآيد زسوراخ مار// كه تيزی و تندی نيايد بكار» فردوسی

Ters giderse insanın işi, muhallebi yerken kırılır dişi.


ترجمه: «کسی که پشت‌ هم بد می‌آورد، هنگام خوردن فرنی هم دندانش می‌شکند.»
مترادف فارسی: «بخت چون برگشت، پالوده دندان بشكند.»
مترادف فارسی: «بخت كه برگردد، عروس در حجله نر گردد.»
مترادف فارسی: «بدبخت اگر مسجد آدينه بسازد// يا طاق فرود آيد و يا قبله كج آيد»

Üzüme yetişemeyen tilki, üzüme ekşi dermiş.


ترجمه: «روباه دستش به‌انگور نرسيد، گفت ترش است.»
مترادف فارسی: «شغال پوزش به‌انگور نرسيد، گفت ترش است.»
مترادف فارسی: «پيرزن دستش به‌آلو نمی‌رسيد، گفت ترش است.»

Vakitsiz öten horozun başı kesilir.


ترجمه: «خروسی را که بی‌موقع اذان گوید باید سر برید.»
مترادف فارسی: «مرغ بی‌وقت‌‌خوان را سر برند.»
مترادف فارسی: «ندانی كه چون مرغ بی‌وقت خواند// به‌جای پرافشاندن سرفشاند» نظامی

Zaman sana uymazsa, sen zamana uy.


ترجمه: «اگر دوران، مناسب حالت رفتار نکرد، تو خود را با او هماهنگ کن.»
مترادف فارسی: «زمانه باتو نسازد، تو با زمانه بساز!»
 

djalix

عضو جدید
کاربر ممتاز
Aç tavuk rüyasında kendini buĝday ambarında sanırmış.


ترجمه: «مرغان گرسنه در رؤیا، انبار غله خواب می‌بینند.»
مترادف فارسی: «شتر در خواب بیند پنبه دانه// گهی لپ لپ خورد، گه دانه دانه»
مترادف فارسی: «آدم گرسنه نان سنگك خواب می‌بيند.»
مترادف فارسی: «آدم برهنه كرباس دولاپهنا خواب می‌بيند.»

Baba oğula bir bağ bağışlamış, oğul babaya bir salkım üzüm vermemiş



ترجمه: «پدر به‌پسرش یک تاکستان هدیه کرد، پسر حتی دانه‌ای انگور به‌پدر نداد.»
مترادف فارسی: «دشمنی بالاتر از اولاد نيست.»
مترادف فارسی: «نخل اين بستان زبار خويشتن خواهد شكست// هيچ‌كس از زادهٔ خود خير در دنيا نديد» کلیم کاشانی

Bilmemek değil, öğrenmemek ayıptır.


ترجمه: «چیزی را ندانستن عیب نیست، چیزی را نیاموختن عیب است.»
مترادف فارسی: «پرسيدن عيب نيست، ندانستن عيب است.»
مترادف فارسی: «دانا هم داند و هم پرسد، نادان نداند و نپرسد.»

Bir ipte iki cambaz oynayamaz.


ترجمه: «دو نفر بندباز روی یک طناب نمی‌توانند نمایش دهند.»
مترادف فارسی: «دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.»
مترادف فارسی: «دو شمشير در نيامی نگنجند.»
مترادف فارسی: «ده درويش در گليمی بخسبند و دو پادشاه در اقليمی نگنجند.» سعدی
مترادف فارسی: «آن‌جا كه عشق خيمه زند جای عقل نيست// غوغا بود دو پادشه اندر ولايتی» سعدی
مترادف فارسی: «بزم دو جمشيد مقامی كه ديد// جای دو شمشير نيامی كه ديد» نظامی
مترادف فارسی: «تنگ باشد يكی جهان و دو شـاه// تنگ باشد يكی سپهر و دوماه» سنائی
 

Similar threads

بالا