Bir pire için ev yakılmaz.
ترجمه: «بهخاطر یک شپش نباید خانه را بهآتش کشید.»
مترادف فارسی: «برای یک شپش، لحاف را بیرون نمیاندازند.»
مترادف فارسی: «برای یک کک، گلیم را نمیسوزانند.»
مترادف فارسی: «دوست را کس بهیک بدی نفروخت// بهر کیکی گلیم نتوان سوخت» سنائی
مترادف فارسی: «برای یک بینماز در مسجد را نمیبندند.»
Cahil dostum olacağına, akıllı düşmanım olsun.
ترجمه: «دشمن دانا را بهدوست نادان ترجیح میدهم.»
مترادف فارسی: «دشمن دانا بلندت میکند// بر زمینت میزند نادان دوست» سعدی
مترادف فارسی: «دوستی با مردم دانا نكوست// دشمن دانا بهاز نادان دوست» نظامی
مترادف فارسی: «دشمن دانا كه غم جان بود// بهتر از آن دوست كه نادان بود» نظامی
Can çıkar, huy çıkmaz.
ترجمه: «جان از بدن بیرون میرود ولی عادت میماند.»
مترادف فارسی: «ترك عادت موجب مرض است.»
مترادف فارسی: «عادت، طبيعت ثانوی است.»
مترادف فارسی: «با جان مگر از جسد بر آيد// خويی كه فرو شده است با شير» سعدی
Çürük iple kuyuya inilmez.
ترجمه: «با طناب پاره نباید داخل چاه شد.»
مترادف فارسی: «با بند پوسیدهٔ کسی نباید بهچاه رفت.»
مترادف فارسی: «بهريسمان پوسيده كسی در چاه شدن.»
مترادف فارسی: «با طناب پوسيده كسی بهچاه مرو.»
مترادف فارسی: «با طناب پوسیده کسی بهچاه افتادن.»
Damlaya damlaya göl olur.
ترجمه: «قطره قطره، دریا شود.»
مترادف فارسی: «قطره قطره جمع گردد وانگهی دريا شود.»
مترادف فارسی: «اندك اندك خيلی شود و قطره قطره سيلی.» سعدی
مترادف فارسی: «اندك اندك بهم شود بسيار// دانه دانه است غله در انبار» سعدی
Denize düşen yılana sarılır.
ترجمه: «کسی که در دریا درحال غرقشدن است، بهمار هم چنگ میاندازد.»
مترادف فارسی: «غريق بر هر گياه خشك چنگ زند.» (الغريق يتشبث به كل حشيش
مترادف فارسی: «فروماندهمردم بهگرداب در// زند چنگ در هر گياه ناگزر» ادیب پیشاوری
Dereyi görmeden paçayı sıvama.
ترجمه: «پیش از دیدن نهر، پاچهٔ شلوارت را بالا نزن.»
مترادف فارسی: «آب ندیده موزه کشیدن.»
Dil kılıçtan keskindir.
ترجمه: «زبان، تیزتر از شمشیر است.»
مترادف فارسی: «زخم زبان از زخم شمشير بدتر است.»
مترادف فارسی: «زخم تير بر تن است و زخم سخن بر جان.»
مترادف فارسی: «زخم سنان بر تن است، زخم زبان بر جان.»
Gerçek dost kötü günde belli olur.
ترجمه: «دوستان واقعی در وقت تنگی شناخته میشوند.»
مترادف فارسی: «دوست آن دانم که گیرد دست دوست// در پریشان حالی و درماندگی» سعدی
Gülü seven dikenine katlanır.
ترجمه: «هرکه خواهان گل سرخ است نیش خارش را نیز تحمل میکند.»
مترادف فارسی: «نوش خواهی، نیش میباید چشید.»
مترادف فارسی: «در بيابان گر بهشوق كعبه خواهی زد قدم// سرزنشها گر كند خار مغيلان غممخور» حافظ
Halep orada ise arsIn buradadIr.
ترجمه: «اگر حلب دور است، آرشین اینجاست.»
مترادف فارسی: «اگر یزد دور است، گز نزدیک است.»
مترادف فارسی: «اگر یزد نیست، گـَز هست!»
مترادف فارسی: «همدان دور است؟ كر دوش نزديك است!»
مترادف فارسی: «اگر سیستان دور است، میدانش نزدیک است.»
İnsanın vatanı doğduğu yer değil, doyduğu yerdir.
ترجمه: «وطن انسان جایی است که شکم سیر است، نهآنجا که زادهشده است.»
مترادف فارسی: «سعديا حب وطن گرچه حديثی است درست// نتوان مرد بهسختی كه در اينجا زادم» سعدی
İp inceldiği yerden kopar.
ترجمه: «طنابها از جای نازک پاره میشوند.»
مترادف فارسی: «طناب از جای باريك پاره میشود.»
Isıracak köpek dişini göstermez.
ترجمه: «سگهایی که میخواهند گاز بگیرند، دندانشان را نشان نمیدهند.»
مترادف فارسی: «سگی كه پارس میكند گاز نمیگيرد.»
مترادف فارسی: «سگ لاينده گيرنده نباشد.»
Kefenin cebi yoktur.
ترجمه: «کفن جیب ندارد.»
مترادف فارسی: «کفن جیب ندارد.»
Kendi düşen ağlamaz.
ترجمه: «هرکه بهتقصیر خویش برزمین افتد، نباید گریه کند.»
مترادف فارسی: «خودافتاده نگريد.»
مترادف فارسی: «خودكرده را چه درمان.»
مترادف فارسی: «خودکرده را تدبیر نیست.»
مترادف فارسی: «خودم كردم كه لعنت بر خودم باد.»
Keskin sirke küpüne zarar.
ترجمه: «سرکهٔ تند، بهخمرهاش آسیب وارد میکند.»
مترادف فارسی: «حسود هرگز نياسود.»
Komşunun tavuğu komşuya kaz görünürmüş.
ترجمه: «مرغ همسایه بهچشم همسایه، غاز است.»
مترادف فارسی: «مرغ همسایه غاز است.»
مترادف فارسی: «مرغ همسايه غاز می نمايد.»
مترادف فارسی: «مرغ همسايه تخم غاز ميكند.»
مترادف فارسی: «آش همسايه روغن غاز دارد.»
مترادف فارسی: «دوغ در خانه ترش است.»
مترادف فارسی: «علف در آغل تلخ است.»
مترادف فارسی: «شتر، در قطار ديگران خوش نمايد.»
مترادف فارسی: «نعمت ما به چشـــم همسايه// صــد برابر فزون كند پايه// چـون زچشم نياز میبيند// مرغ همسايه غاز میبيند» رشید یاسمی
Köpek ürür, kervan yürür.
ترجمه: «سگ میغرد، کاروان میرود.»
مترادف فارسی: «سگ لايد و كاروان گذرد.»
مترادف فارسی: «زآنهمه بانگ و علالای سگان// هيچ واماند زراهی كاروان؟» جلالالدین محمد بلخی
Kulaĝına küpe olsun.
ترجمه: «این باید گوشوارهای در گوش تو باشد.»
مترادف فارسی: «آویزهٔ گوش کردن.»
مترادف فارسی: «پشت گوش نوشتن.» (پشت گوشت بنويس!)
Kurunun yanında yaş da yanar.
ترجمه: «تر، که درکنار خشک باشد با او هم میسوزد.»
مترادف فارسی: «تر و خشک باهم میسوزد.»
مترادف فارسی: «آتش دوست و دشمن نداند.»
مترادف فارسی: «آتش كه بهبيشه افتاد، تر و خشك نپرسد.»
مترادف فارسی: «آتش چو بهشعله بركشد سر// چه هيزم خشك و چه گل تر» امیر خسرو
Meyve veren ağaç taşlanırmış.
ترجمه: «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می کنند.»
مترادف فارسی: «بهدرخت بیثمر سنگ نمیزنند.»
Parayı veren, düdüğü çalar.
ترجمه: «هرکه پول بدهد، نی هم میزند.»
مترادف فارسی: «تو نیات را زدی.»
توضیح: «مردی که عزم سفر کرده بود، دوستان و آشنایانش بهبدرقه او آمده و هرکدام سفارش کالایی را دادند. از آن میان فقط جوانی نزدیک رفته و گفت این پول را بگیر و برایم یک نیلبک بیاور. مرد مسافر گفت: تو نیلبکت را زدی.»
Rüzgar eken fırtına biçer
ترجمه: «آنکسی که باد میکارد، طوفان خواهد دروید.»
مترادف فارسی: «هركه باد بكارد، طوفان درو خواهد كرد.»
Sakla samanı, gelir zamanı.
ترجمه: «کاه را نگهدار، زمان استفادهٔ از آن فرا میرسد.»
مترادف فارسی: «هرچيز كه زار آيد، يك روز بهكار آيد.»
مترادف فارسی: «هرچه بهديده خوار آيد، عاقبت روزی بهكار آيد.»
مترادف فارسی: «هرچه در چشمت خوار آيد، نگهدار كه وقتی بهكار آيد.»
Sütten ağzı yanan yoğurdu üfleyerek yer.
ترجمه: «دهانی که از نوشیدن شیر داغ سوخته باشد، حتی بهماست هم فوت میکند.»
مترادف فارسی: «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.»
مترادف فارسی: «من آزمودهام اين رنج و ديده اين سختی// زريسمان متنفر بود گزيدهٔ مار» سعدی
Tatlı söz yılanı deliğinden çıkarır.
ترجمه: «یک جمله دلنشین، مار را از سوراخش بیرون میآورد.»
مترادف فارسی: «زبان خوش مار را از سوراخ بيرون میآورد.»
مترادف فارسی: «به نرمی برآيد زسوراخ مار// كه تيزی و تندی نيايد بكار» فردوسی
Ters giderse insanın işi, muhallebi yerken kırılır dişi.
ترجمه: «کسی که پشت هم بد میآورد، هنگام خوردن فرنی هم دندانش میشکند.»
مترادف فارسی: «بخت چون برگشت، پالوده دندان بشكند.»
مترادف فارسی: «بخت كه برگردد، عروس در حجله نر گردد.»
مترادف فارسی: «بدبخت اگر مسجد آدينه بسازد// يا طاق فرود آيد و يا قبله كج آيد»
Üzüme yetişemeyen tilki, üzüme ekşi dermiş.
ترجمه: «روباه دستش بهانگور نرسيد، گفت ترش است.»
مترادف فارسی: «شغال پوزش بهانگور نرسيد، گفت ترش است.»
مترادف فارسی: «پيرزن دستش بهآلو نمیرسيد، گفت ترش است.»
Vakitsiz öten horozun başı kesilir.
ترجمه: «خروسی را که بیموقع اذان گوید باید سر برید.»
مترادف فارسی: «مرغ بیوقتخوان را سر برند.»
مترادف فارسی: «ندانی كه چون مرغ بیوقت خواند// بهجای پرافشاندن سرفشاند» نظامی
Zaman sana uymazsa, sen zamana uy.
ترجمه: «اگر دوران، مناسب حالت رفتار نکرد، تو خود را با او هماهنگ کن.»
مترادف فارسی: «زمانه باتو نسازد، تو با زمانه بساز!»
ترجمه: «بهخاطر یک شپش نباید خانه را بهآتش کشید.»
مترادف فارسی: «برای یک شپش، لحاف را بیرون نمیاندازند.»
مترادف فارسی: «برای یک کک، گلیم را نمیسوزانند.»
مترادف فارسی: «دوست را کس بهیک بدی نفروخت// بهر کیکی گلیم نتوان سوخت» سنائی
مترادف فارسی: «برای یک بینماز در مسجد را نمیبندند.»
Cahil dostum olacağına, akıllı düşmanım olsun.
ترجمه: «دشمن دانا را بهدوست نادان ترجیح میدهم.»
مترادف فارسی: «دشمن دانا بلندت میکند// بر زمینت میزند نادان دوست» سعدی
مترادف فارسی: «دوستی با مردم دانا نكوست// دشمن دانا بهاز نادان دوست» نظامی
مترادف فارسی: «دشمن دانا كه غم جان بود// بهتر از آن دوست كه نادان بود» نظامی
Can çıkar, huy çıkmaz.
ترجمه: «جان از بدن بیرون میرود ولی عادت میماند.»
مترادف فارسی: «ترك عادت موجب مرض است.»
مترادف فارسی: «عادت، طبيعت ثانوی است.»
مترادف فارسی: «با جان مگر از جسد بر آيد// خويی كه فرو شده است با شير» سعدی
Çürük iple kuyuya inilmez.
ترجمه: «با طناب پاره نباید داخل چاه شد.»
مترادف فارسی: «با بند پوسیدهٔ کسی نباید بهچاه رفت.»
مترادف فارسی: «بهريسمان پوسيده كسی در چاه شدن.»
مترادف فارسی: «با طناب پوسيده كسی بهچاه مرو.»
مترادف فارسی: «با طناب پوسیده کسی بهچاه افتادن.»
Damlaya damlaya göl olur.
ترجمه: «قطره قطره، دریا شود.»
مترادف فارسی: «قطره قطره جمع گردد وانگهی دريا شود.»
مترادف فارسی: «اندك اندك خيلی شود و قطره قطره سيلی.» سعدی
مترادف فارسی: «اندك اندك بهم شود بسيار// دانه دانه است غله در انبار» سعدی
Denize düşen yılana sarılır.
ترجمه: «کسی که در دریا درحال غرقشدن است، بهمار هم چنگ میاندازد.»
مترادف فارسی: «غريق بر هر گياه خشك چنگ زند.» (الغريق يتشبث به كل حشيش
مترادف فارسی: «فروماندهمردم بهگرداب در// زند چنگ در هر گياه ناگزر» ادیب پیشاوری
Dereyi görmeden paçayı sıvama.
ترجمه: «پیش از دیدن نهر، پاچهٔ شلوارت را بالا نزن.»
مترادف فارسی: «آب ندیده موزه کشیدن.»
Dil kılıçtan keskindir.
ترجمه: «زبان، تیزتر از شمشیر است.»
مترادف فارسی: «زخم زبان از زخم شمشير بدتر است.»
مترادف فارسی: «زخم تير بر تن است و زخم سخن بر جان.»
مترادف فارسی: «زخم سنان بر تن است، زخم زبان بر جان.»
Gerçek dost kötü günde belli olur.
ترجمه: «دوستان واقعی در وقت تنگی شناخته میشوند.»
مترادف فارسی: «دوست آن دانم که گیرد دست دوست// در پریشان حالی و درماندگی» سعدی
Gülü seven dikenine katlanır.
ترجمه: «هرکه خواهان گل سرخ است نیش خارش را نیز تحمل میکند.»
مترادف فارسی: «نوش خواهی، نیش میباید چشید.»
مترادف فارسی: «در بيابان گر بهشوق كعبه خواهی زد قدم// سرزنشها گر كند خار مغيلان غممخور» حافظ
Halep orada ise arsIn buradadIr.
ترجمه: «اگر حلب دور است، آرشین اینجاست.»
مترادف فارسی: «اگر یزد دور است، گز نزدیک است.»
مترادف فارسی: «اگر یزد نیست، گـَز هست!»
مترادف فارسی: «همدان دور است؟ كر دوش نزديك است!»
مترادف فارسی: «اگر سیستان دور است، میدانش نزدیک است.»
İnsanın vatanı doğduğu yer değil, doyduğu yerdir.
ترجمه: «وطن انسان جایی است که شکم سیر است، نهآنجا که زادهشده است.»
مترادف فارسی: «سعديا حب وطن گرچه حديثی است درست// نتوان مرد بهسختی كه در اينجا زادم» سعدی
İp inceldiği yerden kopar.
ترجمه: «طنابها از جای نازک پاره میشوند.»
مترادف فارسی: «طناب از جای باريك پاره میشود.»
Isıracak köpek dişini göstermez.
ترجمه: «سگهایی که میخواهند گاز بگیرند، دندانشان را نشان نمیدهند.»
مترادف فارسی: «سگی كه پارس میكند گاز نمیگيرد.»
مترادف فارسی: «سگ لاينده گيرنده نباشد.»
Kefenin cebi yoktur.
ترجمه: «کفن جیب ندارد.»
مترادف فارسی: «کفن جیب ندارد.»
Kendi düşen ağlamaz.
ترجمه: «هرکه بهتقصیر خویش برزمین افتد، نباید گریه کند.»
مترادف فارسی: «خودافتاده نگريد.»
مترادف فارسی: «خودكرده را چه درمان.»
مترادف فارسی: «خودکرده را تدبیر نیست.»
مترادف فارسی: «خودم كردم كه لعنت بر خودم باد.»
Keskin sirke küpüne zarar.
ترجمه: «سرکهٔ تند، بهخمرهاش آسیب وارد میکند.»
مترادف فارسی: «حسود هرگز نياسود.»
Komşunun tavuğu komşuya kaz görünürmüş.
ترجمه: «مرغ همسایه بهچشم همسایه، غاز است.»
مترادف فارسی: «مرغ همسایه غاز است.»
مترادف فارسی: «مرغ همسايه غاز می نمايد.»
مترادف فارسی: «مرغ همسايه تخم غاز ميكند.»
مترادف فارسی: «آش همسايه روغن غاز دارد.»
مترادف فارسی: «دوغ در خانه ترش است.»
مترادف فارسی: «علف در آغل تلخ است.»
مترادف فارسی: «شتر، در قطار ديگران خوش نمايد.»
مترادف فارسی: «نعمت ما به چشـــم همسايه// صــد برابر فزون كند پايه// چـون زچشم نياز میبيند// مرغ همسايه غاز میبيند» رشید یاسمی
Köpek ürür, kervan yürür.
ترجمه: «سگ میغرد، کاروان میرود.»
مترادف فارسی: «سگ لايد و كاروان گذرد.»
مترادف فارسی: «زآنهمه بانگ و علالای سگان// هيچ واماند زراهی كاروان؟» جلالالدین محمد بلخی
Kulaĝına küpe olsun.
ترجمه: «این باید گوشوارهای در گوش تو باشد.»
مترادف فارسی: «آویزهٔ گوش کردن.»
مترادف فارسی: «پشت گوش نوشتن.» (پشت گوشت بنويس!)
Kurunun yanında yaş da yanar.
ترجمه: «تر، که درکنار خشک باشد با او هم میسوزد.»
مترادف فارسی: «تر و خشک باهم میسوزد.»
مترادف فارسی: «آتش دوست و دشمن نداند.»
مترادف فارسی: «آتش كه بهبيشه افتاد، تر و خشك نپرسد.»
مترادف فارسی: «آتش چو بهشعله بركشد سر// چه هيزم خشك و چه گل تر» امیر خسرو
Meyve veren ağaç taşlanırmış.
ترجمه: «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می کنند.»
مترادف فارسی: «بهدرخت بیثمر سنگ نمیزنند.»
Parayı veren, düdüğü çalar.
ترجمه: «هرکه پول بدهد، نی هم میزند.»
مترادف فارسی: «تو نیات را زدی.»
توضیح: «مردی که عزم سفر کرده بود، دوستان و آشنایانش بهبدرقه او آمده و هرکدام سفارش کالایی را دادند. از آن میان فقط جوانی نزدیک رفته و گفت این پول را بگیر و برایم یک نیلبک بیاور. مرد مسافر گفت: تو نیلبکت را زدی.»
Rüzgar eken fırtına biçer
ترجمه: «آنکسی که باد میکارد، طوفان خواهد دروید.»
مترادف فارسی: «هركه باد بكارد، طوفان درو خواهد كرد.»
Sakla samanı, gelir zamanı.
ترجمه: «کاه را نگهدار، زمان استفادهٔ از آن فرا میرسد.»
مترادف فارسی: «هرچيز كه زار آيد، يك روز بهكار آيد.»
مترادف فارسی: «هرچه بهديده خوار آيد، عاقبت روزی بهكار آيد.»
مترادف فارسی: «هرچه در چشمت خوار آيد، نگهدار كه وقتی بهكار آيد.»
Sütten ağzı yanan yoğurdu üfleyerek yer.
ترجمه: «دهانی که از نوشیدن شیر داغ سوخته باشد، حتی بهماست هم فوت میکند.»
مترادف فارسی: «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.»
مترادف فارسی: «من آزمودهام اين رنج و ديده اين سختی// زريسمان متنفر بود گزيدهٔ مار» سعدی
Tatlı söz yılanı deliğinden çıkarır.
ترجمه: «یک جمله دلنشین، مار را از سوراخش بیرون میآورد.»
مترادف فارسی: «زبان خوش مار را از سوراخ بيرون میآورد.»
مترادف فارسی: «به نرمی برآيد زسوراخ مار// كه تيزی و تندی نيايد بكار» فردوسی
Ters giderse insanın işi, muhallebi yerken kırılır dişi.
ترجمه: «کسی که پشت هم بد میآورد، هنگام خوردن فرنی هم دندانش میشکند.»
مترادف فارسی: «بخت چون برگشت، پالوده دندان بشكند.»
مترادف فارسی: «بخت كه برگردد، عروس در حجله نر گردد.»
مترادف فارسی: «بدبخت اگر مسجد آدينه بسازد// يا طاق فرود آيد و يا قبله كج آيد»
Üzüme yetişemeyen tilki, üzüme ekşi dermiş.
ترجمه: «روباه دستش بهانگور نرسيد، گفت ترش است.»
مترادف فارسی: «شغال پوزش بهانگور نرسيد، گفت ترش است.»
مترادف فارسی: «پيرزن دستش بهآلو نمیرسيد، گفت ترش است.»
Vakitsiz öten horozun başı kesilir.
ترجمه: «خروسی را که بیموقع اذان گوید باید سر برید.»
مترادف فارسی: «مرغ بیوقتخوان را سر برند.»
مترادف فارسی: «ندانی كه چون مرغ بیوقت خواند// بهجای پرافشاندن سرفشاند» نظامی
Zaman sana uymazsa, sen zamana uy.
ترجمه: «اگر دوران، مناسب حالت رفتار نکرد، تو خود را با او هماهنگ کن.»
مترادف فارسی: «زمانه باتو نسازد، تو با زمانه بساز!»