ماییم و آستانه عشق و سر نیاز تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,001 ماییم و آستانه عشق و سر نیاز تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Aug 12, 2008 #6,003 دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمیگیرد بهردرمیدهم پندش ولیکن درنمیگیرد
Baran* مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,004 داند هلاک جان فروغي به دست کيست هر کس که سير نرگس فتان کند تو را "فروغی"
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Aug 12, 2008 #6,005 دوش می آمدرخساره برافروخته بود تاکجابازدل غمزده ای سوخته بود
cute عضو جدید کاربر ممتاز Aug 12, 2008 #6,006 ای بی خبران ز درد و آهم خیزید و رها کنید راهم من گمشده ام مر مجوئید با گمشدگان سخن مگوئید
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,007 در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,008 در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
sisah عضو جدید Aug 12, 2008 #6,009 آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد صبر و آرام تواند به من مسکین داد وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من غمگین داد
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد صبر و آرام تواند به من مسکین داد وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من غمگین داد
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,010 در بيابان طلب گر چه ز هر سو خطريست ميرود حافظ بيدل به تولاي تو خوش
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Aug 12, 2008 #6,011 ای دل اندر بند زلفش ازپریشانی منال مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,012 شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
sisah عضو جدید Aug 12, 2008 #6,013 دارم امید عاطفتی از جانب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
دارم امید عاطفتی از جانب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,014 تنور لاله چنان برفروخت باد بهار که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
sisah عضو جدید Aug 12, 2008 #6,015 دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام گفتا منش فرمودهام تا با تو طراری کند
محـسن ز مدیر بازنشسته کاربر ممتاز Aug 12, 2008 #6,016 دوش وقت سحرازغصه نجاتم دادند ون درآن ظلمت شب اب حیاتم دادند
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,017 دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
sisah عضو جدید Aug 12, 2008 #6,018 در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,019 دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت گیر
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت گیر
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,020 در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
سارا بلا عضو جدید Aug 12, 2008 #6,021 دل برغبت می سپارد جان به چشم مست یار گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
cute عضو جدید کاربر ممتاز Aug 12, 2008 #6,022 آخرین ثانیه ها منتظر پاییزند در تب و تاب رسیدن به قراری غمگین
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,023 ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
سارا بلا عضو جدید Aug 12, 2008 #6,024 ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
سارا بلا عضو جدید Aug 12, 2008 #6,025 دست از طلب ندارم تا کام من براید یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,026 سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,027 ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
russell مدیر بازنشسته Aug 12, 2008 #6,029 در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
سارا بلا عضو جدید Aug 12, 2008 #6,030 رقص برشعر ترو ناله نی خوش باشد خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرد