نتایح جستجو

  1. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    ما در این شهر غریبیم و درین مُلک فقیر بهکمند تو گرفتار و به دام تو اسیر در آفاق گشاده است و لیکن بسته است از سر زلف تو درپای دل من زنجیر من نظر باز گرفتن نتوانم همه عمر از من ای خسروخوبان تو نظر باز نگیر
  2. danymar

    هداياي تصويري هومن به تالار ادبيات.

    سلام بسیار جالب و موثر بود .واقعا خسته نباشید. متن و موسیقی بسیار زیبایی هم داشت یادم انداخت که به مادرم بگم که دوسش دارم مرسی
  3. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    زاندازه بیرون تشنه ام ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را من نیز چشم از خواب خوش بر می نکردم پیش ازین روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را:gol:
  4. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    آخر نگهی به سوی ماکن دردی به ارادتی دواکن بسیار خلاف عهد کردی آخربه غلط یکی وفا کن مارا تو به خاطری همه روز یک روز تونیز یادماکن
  5. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بود که از پا درمان من بیفتد یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست دردانه‌ام ز چشم گریان من بیفتد
  6. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    یارا بهشت صحبت یاران همدم است دیدار یار نامتناسب جهنم است هر دم که در حضور عزیزی بر آوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است:gol:
  7. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    من گل پژمرده ای هستم دررگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون در شبی تاریک روییدم تشنه لب بر ساحل کارون:gol:
  8. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    یارب این آتش که در جان منست سرد کن زانسان که کردی بر خلیل من نمی یابم مجال ای دوستان گرچه دارد او جمالی بس جمیل پای ما لنگست و منزل بس دراز دست ما کوتاه و خرما بر نخیل*حافظ*:gol:
  9. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    وقت را غنیمت دان انقدر که بتوانی حاصل از حیات ای جان این دمست تا دانی کام بخشی گردون عمر در عوض دارد جهد کن که از دولت داد عیش بستانی*حافظ*:gol:
  10. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    يک روز رسد غمي به اندازه ي کوه يک روز رسد نشاط اندازه ي دشت افسانه ي زندگي چنين است عزيز در سايه ي کوه بايد از دشت گذشت
  11. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد دیگر از من طمع صبر و دل و هوش مدار کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد * حافظ*:gol:
  12. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    دم که می زد ز نیستان می زد ناله می کرد گره رازی داشت شاخه در شاخه هم آغوش نسیم چون شباویز شب آوازی داشت غصه با جام جهان بین می گفت قصه با مست سراندازی داشت
  13. danymar

    مشاعرۀ سنّتی

    در سکوت لبم ناله پیچید شعله ی شمع مستانه لرزید چشم من از دل تیرگی ها قطره اشکی در ان چشم ها دید
بالا