در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کآنجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
درون دلت شهربندست رازتو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
زنیرو بود مرد را راستیدرون دلت شهربندست راز
نگر تا نبیند در شهر باز
یکی زود سازد یکی دیرترزنیرو بود مرد را راستی
زسستی کژی زاید و کاستی
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهرروزگاري يك تبسم يك نگاه
هتر از گرماي صد آغوش بود
اين زمان بر هر كه دل بستم وليك
آتش آغوش او خاموش بود
توسنی کردم ندانستم همیدی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکس که یافت می نشودآنم آرزوست
مولوی
انان که خاک را به نظر کیمیا کنندترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگتر گردد کمند
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
دیدی ای دل که دگر بار چه کرد[FONT=times new roman, times, serif]دست در حلقۀ آن زلف دوتا نتوان کرد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]تکیه بر عهد تو و باد صبـا نتوان کرد[/FONT]
دیدی ای دل که دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
[FONT=times new roman, times, serif]دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ز هر در میدهـم پندش ولیکن در نمیگیرد[/FONT]
نام نیکو گر بماند زآدمیوه كه جدا نمي شود نقش تو از خيال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند راي صوابت
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی
در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا
آخر نگهی به سوی ماکن
دردی به ارادتی دواکن
بسیار خلاف عهد کردی
آخربه غلط یکی وفا کن
مارا تو به خاطری همه روز
یک روز تونیز یادماکن
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشيناننسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
دانم دلت ببخشد بر عجز شب نشينان
گر حال بنده پرسي از باد صبحگاهي
یا بردنِ دل از گل و از شمع فراگیر
یا عاشقی از بلبل و پروانه بیاموز
زان شبي كه وعده كردي روز وصل
روز و شب را ميشمارم روز وشب
[/center]
به یادِ خطِ تو دیوانِ من پر از غزل است
غزالِ من همه با یادِ من غزلخوان باش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |