b A N E l
پسندها
202

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نمیام...من متحول شدم... میخوام وطنمو آباد کنم..(شکلک عِرق ملی):w12:
    13مین

    نه دیگه..امیدی به برگشتنت نیس :|

    ...
    عکست هم خوشگل بود:w42:..از اینجور جاها فقط تو خارج هست..پاشو بیا بریم فرنگ:w44:
    چرا هماهنگ نیستی...چرا رفتی الان..نمیخواممممم:w04:

    خب اون خروجُ بزن...من اینجوری چشنن خشک نشه به اون تاریخ آخرین فعالیت:w04:
    چه باحال..چطوری اینجوری میشه...:w12:

    پس اینا چیزایی که ما تو آینه نمیبینیم تو خشت خام و اینا میبینن:w12:

    خوشمان آمد...بسی جای تفکر و تعمق ( یه همچین چیزی!!) داره:w12:
    بیخود بقیه شو داشتی:w00:..نباید میداشتی...اصلا اگه میداشتی هم باز دان میکردی:w00:..

    خواهش میکنم:w30:..آره این جدیدا که باید برن بمیرن...

    داریوش _ تکیه بر باد

    گوگوش _ شکایت

    ابی _ غربت

    ستار _ تکیه گاه (خیلی بی کیفیته ولی شعرش عالیه)


    همشون قدیمی ن...ولی دوست داشتنی:gol:
    دستت درد نکنه پسرخاله...خیلی خوشگل بود..

    آهنگاش همیشه عالیه[IMG]
    (1)
    تو هی زلال‌تر از باران،
    نازک‌تر از نسيم،
    دلِ بی‌قرارِ من، ری‌را!
    رو به آن نيمکتِ رنگ و رو رفته
    بال بوته‌ی بابونه ... همان کنارِ ايستگاهِ پنج‌شنبه،
    همانجا، نزديک به همان ميلِ هميشه‌ی رفتن!
    اگر می‌آمدی، می‌دانستی
    چرا هميشه، رفتن به سوی حريمِ علاقه آسان و
    باز آمدن از تصرفِ بوسه دشوار است!
    راستی مگر نشانیِ ما همان کوچه‌ی پيچک‌پوشِ دريا نبود؟
    پس من اينجا چه می‌کنم؟
    از اين چند چراغِ شکسته چه می‌خواهم؟
    اينجا هيچ‌کدام از اين همه پنجره‌ی پلک‌بسته‌ی غمگين هم نمی‌داند
    کدام ستاره در خوابِ ما گريان است.
    (2)
    من البته آن شب آمدم
    آمدم حتی تا همان کاشیِ لَبْ‌لعابیِ آبی
    تا همان کاشیِ شبْ شکسته‌ی هفتم،
    اما جز فال روشنی از رازِ حافظ و
    عَطرِ غريبی از گيسوی خيسِ تو با من نبود.
    آمدم، در زدم، بوی ديوار و دلْ‌دلِ آبی دريا می‌آمد،
    نبودی و هيچ همسايه‌ای انگار تُرا نمی‌شناخت،
    ديگر از آن همه کاشی
    از آن همه کلمه، کبوتر و ارغوان انگار
    هيچ نشانه‌ی روشنی نبود،
    کسی از کوچه نمی‌گذشت

    ری‌را جان!
    ميان ما مگر چند رودِ گِل‌آلودِ پُر گريه می‌گذرد
    که از اين دامنه تا آن دامنه که تويی
    هيچ پُلی از خوابِ پروانه نمی‌بينم ...!
    چه خوشگله اهنگش..نشنیده بودم:w16:

    مرسی:w30:

    این پیام آخریم عکس داشت:w05:..انقد خوشگل بود...کلی گشتم تا پیداش کردم ..آدمین دزدیده:w04:
    سلااااااااااااااااااااااام بنل خان کم پيدامون ...اومدي يه تبريک سال نو رفتي سي خودت ...الان منم بعد از دو ماه جواب تبريک بدم خوشت مياد ايا ...
    خوبي دوست جونم ...ديدن اسم دوستان قديمي خوشالم ميکنه خيلي ..:w38:...اشاله توام ساله خوبي داشته باشي بنل جان ..


    من عاقبت از اینجا خواهم رفت
    پروانه ای که با شب می رفت
    این فال را برای دلم دید

    دیری ست
    مثل ستاره ها چمدانم را
    از شوق
    ماهیان و تنهایی خودم
    پر کرده ام ولی
    مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
    در شرم صبح پر بگشایم
    با یک سبد ترانه ولبخند
    خود را به کاروان برسانم

    اما
    من عاقبت از اینجا خواهم رفت
    پروانه ای که با شب می رفت
    این فال را برای دلم دید...

    محمدرضا شفیعی کدکنی


    چه بسیار
    که در یک قدمی
    همه چیز خراب می شود
    و تحقق آرزویی
    یکسر سراب

    چه بسیار نهال شوقی
    به یک صاعقه
    خاکستر می شود
    و امید ثمری
    نقش بر آب

    اما
    زندگی
    این عریان ترین
    همواره
    دستان ما را می طلبد
    تا در تابش نور
    به ردیف شمعدانی ها
    پرده را کنار زنیم
    و برای چینه ی منتظر کبوتران
    دانه بپاشیم...

    ناهید عباسی
    فراموش می شوم
    راحت تر از ردپایی بر برف
    که زیر برفی تازه دفن می شود
    راحت تر از خاطره ی عطر گیجی در هوا
    که با رهگذری تازه از کنارت رد می شود
    و راحت تر از آنکه فکر کنی
    فراموش می شوم

    و چقدر دروغ گفتن در پاییز راحت است !
    وقتی یادت نمی آید
    کدام یکشنبه پیراهنت آنقدر آبی بود

    یادت نمی آید
    و سال هاست کنار همین شعر ایستاده ام
    و هی به ساعتی نگاه می کنم که عقربه هایش
    درست روی شش از کار افتاده اند

    ( یادم نبود
    پاییز فصلی است
    که تمام درختان خواب آن را دیده اند )
    یعنی به جای اینکه سریع موافقت کنید میگید بره تصویب شه و فلان و اینا:w05:
    :| دیدی ..کلا شما اقایونو نباید تحویل گرفت..وگرنه اینجوری میشید...جو میگیره:razz:
    :biggrin:
    ..
    بابا خب این مردا قبول زحمت کنن، غذا از بیرون چیز شه:whistle:..نه تنها سن ازدواج پایین میاد بلکه سن ازدواج پایین میاد:whistle:
    شوهر همچین قضیه مهمی هم نیس:D...مجردی زندگی میکنه میشه آقای خودش خانوم خودش:D..فسنجونم لازم نیس بپزه:D
    از یه جهت هم خوبه..هیچی نمیتونه بیشتر از یه روز ناراحتش کنه..زود فراموش میکنه...هیچ غم کهنه ای نداره:w05:

    البته امیدوارم زودی خوب شه
    حالا واستا...منو مسخره میکنی...دستم مگه بهت نرسه بچه سرتق چشم سفید ورپریده:D
    :biggrin:
    مرض بنل...من خوب شدم..هیچم هیچی یادم نمیره...:D..

    ولی بنده خدا...کاش زود خوب شه..خیلی ناجوره... :|..
    تو اینجوری نشدی:D...تو اینجوری بودی:whistle:.........................................فقط تازه متوجه شدی :D
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا