(1)
تو هی زلالتر از باران،
نازکتر از نسيم،
دلِ بیقرارِ من، ریرا!
رو به آن نيمکتِ رنگ و رو رفته
بال بوتهی بابونه ... همان کنارِ ايستگاهِ پنجشنبه،
همانجا، نزديک به همان ميلِ هميشهی رفتن!
اگر میآمدی، میدانستی
چرا هميشه، رفتن به سوی حريمِ علاقه آسان و
باز آمدن از تصرفِ بوسه دشوار است!
راستی مگر نشانیِ ما همان کوچهی پيچکپوشِ دريا نبود؟
پس من اينجا چه میکنم؟
از اين چند چراغِ شکسته چه میخواهم؟
اينجا هيچکدام از اين همه پنجرهی پلکبستهی غمگين هم نمیداند
کدام ستاره در خوابِ ما گريان است.