مشاعره با شعر سعدی

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
من آن نیم که به جور از مراد بگریزم

به آستین نرود مرغ پای بسته به دام
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol::gol::gol:
من آن خاک وفادارم که از من بوی مهر آید

وگر بادم برد چون شعر هر جرئی به اقصایی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلی که دید که غایب شدست از این درویش

گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهش مي كنم دشمنتون شرمنده

مبارکتر شب و خرمترین روز

به استقبالم آمد بخت پیروز
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست

به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست
 

siyavash51

عضو جدید
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
 

siyavash51

عضو جدید
شرمنده تشکر ندارم.

شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل

ضرورتست که درد سر خمار کشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز برآنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر ز پای درآیم به در برند به دوشم

مرا مگوی سعدی کلید عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم
:gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار

کاین ره که برگرفت به جایی دلالتست

ای مدعی که می‌گذری بر کنار آب

ما را که غرقه‌ایم ندانی چه حالتست


 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست

همی‌کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی

خون عشاق حلالست زهی شوخ حرامی

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاری به دست کن که به امید راحتش

واجب کند که صبر کنی بر جراحتش

ما را که ره دهد به سراپرده وصال

ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب زفاف کم از روز پادشاهی نیست
به شرط آنکه پسر ار پدر کند داماد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا حال منت خبر نباشد

در کار منت نظر نباشد
تا قوت صبر بود کردیم

دیگر چه کنیم اگر نباشد
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم

ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو چیز طیره ی عقل است دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار
یا موج روزی افگندش مرده بر کنار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روی از جمال دوست به صحرا مکن که روی

در روی همنشین وفاجوی خوشترست
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
توان به حلق فرو برد استخوان درشت
ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف

شعر از سعدی ست، ببخشید اگر الفاظ کمی دموکرات تر اند.
 

Similar threads

بالا