مشاعره با شعر سعدی

siyavash51

عضو جدید
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی
ی
یاد ندارم که هیج با تو به جنگ آمدم / من ز سر اشتیاق با دل تنگ آمدم :gol:

فی البداهه

یار آن حریف نیست که از در درآیدم

عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
در طالع من نیست که نزدیک تو باشم

می‌گویمت از دور دعا گر برسانند
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل برقرار نیست که گویم نصیحتی

از راه عقل و معرفتش رهنمون شوم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق

کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
یک روز عنایت کن و تیری به من انداز

باشد که تفرج بکنم دست و کمانت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو را ز حالِ پریشانِ ما ؛چه غم دارد؟

اگر چراغ بمیرد ؛صبا چه غم دارد؟
 
آخرین ویرایش:

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد

کو را نبوده باشد در عمر خویش حالی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یکی را دستِ حسرت بر بناگوش

یکی با آن که می خواهد در آغوش

دوستانِ گلم: شب خوش....:gol:
 

won-a-pa-lei

عضو جدید
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
 

masih.sh

عضو جدید
آنکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دمی تو شربت وصلم نداده‌ای جانا

همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دور نباشد که خلق ؛ روز تصّور کنند

گر بنمائی به شب ؛ طلعتِ خورشید وار
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
رویی به روی ما نکنی حکم از آن توست

بازآ که روی در قدمانت بگستریم
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما با توایم و با تو نه ایم اینست بوالعجب

در حلقه ایم با تو چون حلقه بر دریم
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس
آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد
 
آخرین ویرایش:

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
بود که پیش تو میرم اگز مجال بود
وگرنه بر سر کویت به آرزومندی
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ندانم این شب قدرست یا ستاره روز

تویی برابر من یا خیال در نظرم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه دسترسی به یار دارم

نه طاقت انتظار دارم

هر جور که از تو بر من آید

از گردش روزگار دارم
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت

برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم

گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم
 

Similar threads

بالا