خودتو با یه شعر وصف کن...!

amir ut

عضو جدید
قفسی های زمین سر
به سرم نگذارید
دست از این جام ترک
خورده ی من بردارید
آنچنان از غزل عشق
سخن می گویید
به خدا سنگ تر از
عاطفه ی دیوارید
کاخ جمشیدیتان صاحب
دیگر دارد
و شمایان همه بر دوش
زمین سربارید
تازه عاشق شدن اغاز
غزل خوانی هاست
و شما اخر این غائله می
پندارید
وسعت آبی دیوانگیم
ناپیداست
آسمانی شده ام سر به
سرم نگذارید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفت :من دوست دارمت، گفتم:

تا کی ؟ آهسته گفت: تا هستم...:gol:

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری :gol:


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من از نهایت دردم نگفتم
اما فقط بدان
که نگاهم همیشه بارانی ست.


...




 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم
 

elhamanwar

عضو جدید
آه اگر میدانستی که چه رنجی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
هرگز از من خسته نمیپرسیدی
که چرا غمگینی
 

elhamanwar

عضو جدید
خدایا بشکن این آینه ها را که من از دیدن آینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست ولی از زنده بودن ناگزیرم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا با غم عشق تو مرا كار افتاد
بيچاره دلم در غم بسيار افتاد.
بسيار فتاده بود هم در غم عشق
اما نه چنين زار كه اين بار افتاد.
 

elhamanwar

عضو جدید
شبی از سوز دل گفتم قلم را بیا بنویس غمهای دلم را
قلم گفت ای بیچاره عاشق نداری طاقت این همه غم را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جانم به لب رسید ه و چشمم به راهِ دوست

با مرگ و انتظار عجب در کشاکشم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه ز تفکر عقل مسکین پایگاه صبر دید
نه ز پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت
 

nima_tavana

عضو جدید
کاربر ممتاز
و عین حرف اول عشق است آنجا که نام کوچک من آغاز میشود.بر گرفته از اشعار قیصر امین پور
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده سرودنم
بی پناهی دل شکسته ام
کتف گریه های بی بهانه ام
من تمام بودنم درد میکند
قیصر امین پور
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته از دل خسته از این دست دل
ای خوشا دل های دور از دسترس
قیصر عزیز
 

elhamanwar

عضو جدید
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تونبودی که بیای به خریداری من
برگ پاییزم و خسته دل از بهر خزان
باغبان نیز نیامد که به دلداری من
 

amir ut

عضو جدید
کسی نمی‌خواهد
باور کند که باغچه دارد
می‌میرد
که قلب باغچه در زیر
آفتاب ورم کرده‌ست
که ذهن باغچه دارد آرام
آرام
از خاطرات سبز تهی
می‌شود
دلم برای باغچه
می‌سوزد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذشت مرا، ای دل! با بی خبری عمری
با بی خبری از خود، کردم سپری عمری
چون شعله سرانجامم، خاموشی و سردی شد
هر چند ز من سر زد، دیوانه گری عمری
 

Similar threads

بالا