گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

afsaneh_k

عضو جدید
به دنبال طبیبیم کو به کو در کوچه های شهر می گردم.



دل من داغ هجر آشنا دارد



برای اولین بارست می خواهم رخش بینم



و جویم علت دردی که در اعماق جان دارم



شب و روزم شده یکسان بسان شمع می سوزم



گهی دیوانه می گردم زهجر یار ناپیدا


خدایا طاقتم از کف برون شد یاریم فرما



نمی دانم کدامین در بکوبم نیمه این شب



شرار وصل او افتاده بر جان و دلم چون تب



نمی دانم



نمی دانم کدامین مجلس اندر صدر بنشسته



ویا اندر کدامین خلوت معشوقه دل بسته



نمی دانم مرا بر خود پذیرد یا نه آن محبوب


وصال اوست در این دل آشفته ام مطلوب
 

afsaneh_k

عضو جدید
عجب صبری خدا دارد...

عجب صبری خدا دارد...

عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم
همان يك لحظة اول ...كه اول ظلم را مي‌ديدم از مخلوق بي‌وجدان ،
جهان را با همه زيبايي و زشتي، به روي يكدگر ، ويرانه مي‌كردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، كه در همسايه صدها گرسنه ،
چند بزمي گرم عيش و نوش مي‌ديدم ،
نخستين نعرة مستانه را خاموش آن دم بر لب پيمانه مي‌كردم
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، كه مي‌ديدم يكي عريان و لرزان
ديگري پوشيده از صد جامة رنگين، زمين و آسمان را
واژگون مستانه مي‌كردم.
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، نه طاعت مي‌پذيرفتم
نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده
پاره پاره در كف زاهد نمايان سجدة صد نامه مي‌كردم.
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم، براي خاطر تنها يكي
مجنون صحراگرد بي‌سامان هزاران ليلي نازآفرين را كو به كو
آواره و ديوانه مي‌كردم.
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم، به عرش كبريايي با همه صبر خدايي
تا كه مي‌ديدم عزيز نابجايي ناز بر يك ناروا گرديده ، خواري مي‌فروشد
گردش اين چرخ را وارونه بي‌صبرانه مي‌كردم.
عجب صبري خدا دارد !
اگر من جاي او بودم ، كه مي‌ديدم مشوش عارف و عامي
ز برق فتنة اين علم عالم‌سوز مردم‌كش ، به جز انديشة عشق و وفا ،
معدوم هر فكري در اين دنياي پرافسانه مي‌كردم.
عجب صبري خدا دارد !
چرا من جاي او باشم ؟!
همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد
وگرنه من به جاي او چو بودم ، يك نفس كي عادلانه سازشي با جاهل و فرزانه مي‌كردم
عجب صبري خدا دارد !
عجب صبري خدا دارد !

شعر از :استاد رحیم معینی کرمانشاهی
 
آخرین ویرایش:

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
......

......

الهی! اگر طاعت بسی ندارم در هر جهان جز تو کسی ندارم.
الهی! تو دوستان را به دشمنانت می‌نمایی، درویشان را غم و اندوه دهی، بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی، از خاک آدم کنی و با وی چندان احسان کنی، مجلسش روضه رضوان کنی،
الهی! از پیش خطر و از پس راهم نیست، دستم گیر که جز تو پناهم نیست.
الهی! دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.


 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
..........

..........

الهی! خود را از همه به تو وابستم، اگر بداری تو را پرستم و اگر نداری خود پرستم نومید مساز بگیر دستم.
الهی! ای دورنظر و ای نیکو حضر و ای نیکوکار نیک منظر، ای دلیل هر برگشته، و ای راهنمای هر سرگشته، ای چاره ساز هر بیچاره و ای آرنده هر آواره، ای جامع هر پراکنده و ای رافع هر افتاده. دست ما گیر ای بخشنده بخشاینده.
الهی! کار آن دارد که با تو کاری دارد. یار آن که دارد چون تو یاری دارد. او که در هر دو جهان تو را دارد هرگز کی تو را بگذارد.
الهی! در سر گریستنی دارم دراز. ندانم از حسرت گریم یا از ناز.
الهی! یاد تو در میان دل و زبان است و مهر تو میان سر وجان.
الهی! یکتای بی‌همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی، اصل هر دوایی، داروی دل‌هایی،بتو رسد ملک خدایی.
الهی! نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.


:gol:
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
..........

..........

الهی! ضعیفان را پناهی. قاصدان را بر سر راهی. مومنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که تو خواهی.
الهی! ای خالق بی‌مدد و ای واحد بی‌عدد، ای اول بی‌هدایت و ای آخر بی‌نهایت. ای ظاهر بی‌صورت و ای باطن بی‌سیرت، ای حی بی‌ذلت ای بخشنده بی‌منت، ای داننده رازها، ای شنونده آوازها، ای بیننده نمازها، ای شناسنده نامها، ای رساننده گامها، ای مطلع بر حقایق، ای مهربان بر خلایق، عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیب‌های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.
الهی! ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید توست و ای که جان بندگان در صف تقدیر تو است، ای قهاری که کس را به تو حیلت نیست، ای جباری که گردن کشان را با تو روی مقاومت نیست، ای کریمی که بندگان را غیر از تو دست آویز نیست. نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.
 

afsaneh_k

عضو جدید
سالهاي بسيار دور پادشاهي زندگي مي كرد كه وزيري داشت.
وزير همواره مي گفت: هر اتفاقي كه رخ ميدهد به صلاح ماست.

روزي پادشاه براي پوست كندن ميوه كارد تيزي طلب كرد اما در حين بريدن ميوه انگشتش را بريد،وزير كه در آن جا بود گفت: نگران نباشيد تمام چيزهايي كه رخ مي دهد در جهت خير و صلاح شماست !
پادشاه از اين سخن وزير برآشفت و از رفتار او در برابر اين اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زنداني كردن وزير را داد...
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش براي شكار به نزديكي جنگلي رفتند. پادشاه در حالي كه مشغول اسب سواري بود راه را گم كرد و وارد جنگل انبوهي شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالي كه پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سكونت قبيله اي رسيدكه مردم آن در حال تدارك مراسم قرباني براي خدايانشان بودند،
زماني كه مردم پادشاه خوش سيما را ديدند خوشحال شدند زيرا تصور كردند وي بهترين قرباني براي تقديم به خداي آنهاست!!!
آنها پادشاه را در برابر تنديس الهه خود بستند تا وي را بكشند،
اما ناگهان يكي از مردان قبيله فرياد كشيد : چگونه مي توانيد اين مرد را براي قرباني كردن انتخاب كنيد در حالي كه وي بدني ناقص دارد، به انگشت او نگاه كنيد !!!
به همين دليل وي را قرباني نكردند و آزاد شد.
پادشاه كه به قصر رسيد وزير را فراخواند و گفت:اكنون فهميدم منظور تو از اينكه مي گفتي هر چه رخ ميدهد به صلاح شماست چهبوده زيرا بريده شدن انگشتم موجب شد زندگي ام نجات يابد اما در مورد تو چي؟ تو به زندان افتادي اين امر چه خير و صلاحي براي تو داشت؟!!
وزير پاسخ داد: پادشاه عزيز مگر نمي بينيد،اگر من به زندان نمي افتادم مانند هميشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زماني كه شما را قرباني نكردند مردم قبيله مرا براي قرباني كردن انتخاب مي كردند،
بنابراين ميبينيد كه حبس شدن نيز براي من مفيد بود!!!

ايمان قوي داشته باشيد و بدانيد هر چه رخ ميدهد خواست خداوند است


تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد .(( پائولوکوئیلو ))
 

danial_kj

عضو جدید
خدایا تو میدانی وما نمیدانیم.خدایا با این وجود که میدانم شاید برای اتفاقاتی که واسم افتاده حتما دلیلی داشته که شاید تو اینده به نفعم باشه..بازم الان واقعا نیاز دارم کمک کنی دلم تنگ تنگ شده:w22:
 

ghazal

عضو جدید
کشتی هام به دریا رفته است حتی اگر با بابان ها و دکل های شکسته باز گردد به دستی اعتماد دارم که هیچگاه شکست نمی خورد
حتی اگر همه کشتی هایم در هم شکند و همه ی امید هایم غرق شود بازهم می گویم خدایا به تو اعتماد میکنم
 

buddy

کاربر بیش فعال
خدايا تو آني تواني تپان جهاني ته استكاني

اياك نعبد و اياك نستعين
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خدایا! پروردگارا! بارالها!
بی پناهم و به امید ترحمت نشسته ام و خود را به تو سپرده ام
تمام و
کمال و همه چیز زندگیم را
میدانم که با تو بودن و در امان تو بودن تضمین زندگی است

یا رب! تو را می پرستم عاشقانه و نمیدانم این نم نم اشکهایم از شوق حضور توست ؟!
نمیدانم فقط تو را حس میکنم نسیم تازه ات قلبم را طراوت میدهد و مرا به سوی تو می کشاند چه زیباست چه شعف انگیز است
.

خدایا در این شب تار در این سیاهی و ظلمت، تو امید تمام ناامیدان باش
تو نوید روزهای بهتر برایشان ده تو تکیه گاهمان در سختیها باش و ...
هدایتمان کن

خدایا تورا قسم به اشکی که از چشمان عاشقانت می ریزد، تو را قسم به پیشانیی که اکنون سجده گاهت را می بوسد،
در همین لحظه بانی تحولمان شو و ما را بسوی خود بخوان و نگهدار مان باش

خدایا دل خسته ای بیش نیستم ، بنده ناچیز توام
تو تمام داروندار منی، تو گنجینه پنهان منی
تو منتهای آمال جوانیم هستی

خدایا!
بدون تو وجود ندارم، قادر نیستم، حرکت نمی کنم...
خدایا عشق تو را می خواهم، خدایا به لطف تو مشتاقم، به توجه بی اندازه ات نیازمندم و عاجزانه از تو ، تو را و عشقت را میخواهم همواره و همیشه و بی وقفه

خدایا خواهش می کنم
تنهایمان مگذار و از خطایمان بگذر.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
الهي ان اخذتني بجرمي اخذتک بعفوک

و ان اخذتني بذنوبي اخذتک بمغفرتک

و ان ادخلتني النار اعلمت اهلها اني احبک

خدايا اگر از خطاهايم بپرسي ، از بخششت مي پرسم

و اگر از گناهانم جويا شوي ، از مغفرت و کرمت سوال مي کنم

و اگر مرا در آتش کني به اهل جهنم نيز خواهم گفت که من تو را دوست مي داشتم.

قسمتهايي از مناجات شعبانيه
 

afsaneh_k

عضو جدید
یك نفر دنبال خدا می‌گشت.......

یك نفر دنبال خدا می‌گشت، شنیده بود كه خدا آن بالاست و عمری دیده بود كه دست‌ها روبه آسمان قد می‌كشد. پس هر شب از پله‌های آسمان بالا می‌رفت، ابرها را كنارمی‌زد، چادرشب آسمان را می‌تكاند، ماه را بو می‌كرد و ستاره‌ها را زیر و رو .

او می‌گفت: ( خدا حتماً یك جایی همین جاهاست) و دنبال تخت بزرگی می‌گشت به نام عرش، كه كسی بر آن تكیه زده باشد. او همه آسمان را گشت اما نه تختی بودو نه كسب.
نه ردپایی روی ماه بود و نه شانه‌ای لای ستاره‌ها...

از آسمان دست كشید، از جست و جوی آن آبی بزرگ هم. آن وقت نگاهش به زمین زیر

پایش افتاد. زمین پهناور بود و عمیق. پس جا داشت كه خدا را در خود پنهان كند.

زمین را كند، ذره‌ ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت وفروتر.

خاك سرد بود و تاریك و نهایت آن جز یك سیاهی بزرگ چیز دیگری نبود. نه پایین و

نه بالا نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نكرد. اما هنوز كوه‌ها مانده بود. دریاها و دشت‌ها هم. پس گشت و گشت و گشت.

پشت كوه‌ها وقعر دریا را، وجب به وجب دشت را. زیر تك تك همه ریگ‌ها را .

لای همه قلوه سنگ‌ها و قطره قطره آب‌ها را .اما خبری نبود، از خدا خبری نبود.

نا امید شد از هرچه گشتن بود و هرچه جست و جو. آن وقت نسیمی وزیدن گرفت.

شاید نسیم فرشته‌ بود كه می‌گفت خسته نباش كه خستگی مرگ است.هنوز مانده است،

وسیع‌ترین و زیباترین و عجیب‌ترین سرزمین هنوز مانده است. سرزمین گمشده‌ای كه

نشانی‌اش روی هیچ نقشه‌ای نیست.

نسیم دور او گشت و گفت: این جامانده است این جا كه نامش تویی.

و تازه او خودش را دید، سرزمین گمشده رادید. نسیم دریچه كوچكی را گشود.

راه ورود تنها همین بود و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد. خدا آن‌جا بود.

بر عرش تكیه زده بود و او تازه دانست عرشی كه در پی‌اش بوده همین جاست.

سال‌ها بعد وقتی كه او به چشم‌های خود برگشت،خدا همه‌جا بود، هم در آسمان و

هم در زمین. هم زیر ریگ‌های دشت و هم پشت قلوه‌سنگ‌های كوه،

هم لای ستاره‌ها و هم روی ماه....
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا ، دلم رو اونقدر بزرگ کن که دعای همه بنده های خوبت توش جا شه ... صدای دعاهام رو انقدر بلند کن که ناله همه دردمندا باهاش همراه شه ... دستام رو به درگاهت اونقدر بلند کن که به بلندی آسمون آبی دل همه آبی دلای عالم برسه ... و قلبم رو در محبتت اونقدر نازک کن که از زلال شیشه اش ، هر نسیم بهاری و هر عطر بهشتی و هر پرتو نوری هر چند کم سو ، عبور کنه ... و به عمق وجودم راه پیدا کنه و من رو غرق در زیبایی تو کنه ... و رنگی به من بزنه ، از پالت بی انتهای رنگای تو ...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
پروردگارم . من آن بنده روسیاهی هستم که بهترین شبهایت را نیز به غفلت گذراندم ... تنها تو صدایم را می شنوی آن زمان که می خوانمت که خدای خوبم . مرا به عقوبت غفلتم دچار مکن . سرنوشتم را به لطف و برکت خویش آن گونه نما که با آن به تو نزدیکتر شوم . تو هر زمان صدایم را می شنوی...قبول آنچه خیر و صلاح من در آن است را برایم آسان فرما . معرفت و فهم آن را به من عطا کن و اینها را سببی ساز برای خشنودی خویش. آمین ای مهربانترین مهربانان .
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا ... من آن نیستم که همه می پندارند.تنها تو آگاهی و من که به راستی درون من چیست . خدایا تو مرا نزد همگان خوب و شایسته جلوه دادی و من بهتر از هر کس می دانم که شایسته آن نامهای نیکو نبودم ... اما با دریای لطف تو چه می توان کرد ؟ پروردگارم ... چگونه می توانم در برابر عظمت تو فریاد برارم و تقاضای ذلت کنم .. و به همگان بگویم که من آن نیستم که مرا می خوانید ... اما آنگاه که تو مرا اینگونه می خواهی ناچیز ترین سپاسم در برابر تو سکوت من است ...شکر ...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتگو با خدا....
خواب ديدم .در خواب با خدا گفتگويي داشتم.
خدا گفت:پس مي خواهي با من گفتگو كني؟
گفتم اگر وقت داشته باشيد؟
خدا لبخند زد.
"وقت من ابدي است."
چه سوالاتي در ذهن داري كه مي خواهي از من بپرسي؟
"چه چيز بيش از همه شما را در مورد انسان متعجب مي كند؟"
خدا پاسخ داد:
اينكه انها از بودن در دوران كودكي ملول مي شوند عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران كودكي را مي خورند.
اينكه سلامتشان را صرف بدست اوردن پول مي كنند و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتي مي كنند.
اينكه با نگراني نسبت به اينده زمان حال فراموششان مي شود.
انچنان كه ديگر نه در اينده زندگي مي كنند و نه در حال .
اينكه چنان زندگي مي كنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و چنان مي ميرند كه گويي هرگز زنده نبوده اند.
خداوند دستهاي مرا در دست گرفت و مدتي هر دو ساكت مانديم.
بعد پرسيدم ....
به عنوان خالق انسانها مي خواهيد انها چه درسهايي از زندگي را ياد بگيرند؟
خدا با لبخند پاسخ داد: ياد بگيرند كه نمي توان ديگران را مجبور به دوست داشتن خود كرد. اما مي توان محبوب ديگران شد.
ياد بگيرند كه ثروتمند كسي نيست كه دارايي بيشتري دارد بلكه كسي است كه نياز كمتري دارد.
ياد بگيرند كه ظرف چند ثانيه مي توانيم زخمي عميق در دل كساني كه دوستشان داريم ايجاد كنيم. وسالها وقت لازم خواهد بود تا ان زخم التيام يابد.
با بخشيدن بخشش ياد بگيرند.
ياد بگيرند كساني هستند كه انها را عميقا دوست دارند.
اما بلد نيستند احساسشان را ابراز كنند يا نشان دهند.
ياد بگيرند كه مي شود دو نفر به يك موضوع واحد نگاه كنند و انرا متفاوت ببينند.
ياد بگيرند كه هميشه كافي نيست ديگران را ببخشند بكه خودشان هم بايد خود را ببخشند. و ياد بگيرند كه
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای خدا!!

من از تنهایی خویش

از گریه

از اندوه وناله

از صدای پژمرده هنجره ام

از دردهای درونم

از بی رمقی دستانم

و از افتادن تپش رگهایم

از بی کسی هایم

نمی نالم

از تو می نالم ای خدای من

آری خدای من تو

در این دنیای فریب

دنیای دروغ

که همه دوستت دارمهایی که شنیدم

فریب بود

تو را خواندم

و به شوق خویش را در دستهای تو جاری کردم

و قلبم را و راهم را

به تو سپردم

و تو اینچنینم به گردابی از شک و دروغ افکندی

و چنان تنهایم رها کردی که گویی

نمی شناسی ام

مگر نه اینکه همه چیز در دست تو است

از خود دور و دورترم کردی

دور تر و دورتر

تو که دیگر دوستم نداری

و چشمت دیدنم نمی خواهد

به گوشه ای مرا رانده ای

آری

آری

اگر اینگونه نیست

تو را به همان دستان مهربانت

که هر روزم به نوازشت آغاز می شد

چشمه ای بیا

دیده ام روشن کن

خدایا؟! باز هم می خواهی از تو دلگیر باشم...................

بی نفس بی صدا بی بغض

خدای من از تو دلگیرم !!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
 

yalda20

عضو جدید
خدا جونم نوکرتم
به خطر تمام داده ها ونداده هات شکـــــــــــــــر
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]انتظار[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]دیشب باز هم برای دیدن چشمانت ، چشمانم بارانی شد . [/FONT][FONT=times new roman,times,serif]پشت پنجره باز هم منتظر به دیدنت ، خیالم بارانی شد .[/FONT][FONT=times new roman,times,serif]آسمان چشمانم باز هم از فراقت طوفانی شد . زندگی در صحن چشمانم بی هدف ظلمانی شد . قصه ی عشق در دلم باز هم بی تابی شد . زنده بودن زنده ماندن باز هم بی معنی شد . شمع وجودم اندك اندك خاموشی شد . سیه چشمم ، چشم بست و فانی شد . [/FONT]



[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]دیدگانم را در پی یافتن نشانی از تو بر سیاهی کوچه دوختم ؛ اما ، جز چند سایه که در تلألؤ نور مهتاب گاه گاهی نمایان می شدند چیزی در صحن چشمانم نقش نبست.[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ساعت ها گذشت ... آسمان شب تمام کوچه را در سیاهی غوطه ور کرده بود حتی مهتاب هم در پس سیاهی به خواب فرو رفته بود . تنها من مانده بودم و چشم های منتظر که فریاد انتظارش تمام حجم کوچه را پر کرده بود . [/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]انتظار ، این واژه كه دیگر ظرف وجودم از آن لبریز بود باز هم مرا به میهمانی آسمان شب فرا می خواند . آسمان با هزاران چشم از پس سیاهی ها مرا می نگریست ، گویی او هم می دانست چه غمی در صحن چشمانم نقش بسته است . چشم های آسمان را به یاری گرفتم و جای پای او را روی همان شن های قدیمی با نورش تزیین كردم . دستمال سپیدم را كه از اشك های شبانه ام پر بود آرام به صورت مهتاب كشیدم . باز هم آسمان ، شب ، مهتاب ، ستاره ، بر سر سفره ، میهمان بودند اما ، جای او باز هم خالی بود ...[/FONT]



[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]می گوییم عاشق بارانیم ، اما بر سر خود چتر می گیریم می گوییم زنده به یارانیم ، اما پس از او به دیگری دل می نهیم . من عاشق اویم ، زمان را بی او نمی خواهم ، دنیا را بی او نمی خواهم ، زندگی را بی او نمی خواهم و عاشقی را در او می جویم ...[/FONT]




[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]
[/FONT]
 

danijan

عضو جدید
........................
خود خدا میدونه من چی بهش میخوام بگم و همین برا من کافیه
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدايا! محتاجم مكن كه تهمت به كسي بزنم، زيرا تهمت، خيانت ظالمانه‏اي است.
خدايا! ارشادم كن كه بي‏انصافي نكنم، زيرا كسي كه انصاف ندارد شرف ندارد.
خدايا! راهنمايم باش تا حق كسي را ضايع نكنم، كه بي‏احترامي به يك انسان، همانا كفر خداي بزرگ است.
خدايا! مرا از بلاي غرور و خودخواهي نجات ده، تا حقايق وجود را ببينم و جمال زيباي تو را مشاهده كنم.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
"خدايا! تو را شكر مي‏كنم كه مرا با درد آشنا كردي تا درد دردمندان را لمس كنم، و به ارزش كيميايي درد پي ببرم، و «ناخالصي»هاي وجودم را در آتش درد بسوزم، و خواسته‏هاي نفساني خود را زير كوه غم و درد بكوبم، و هنگام راه رفتن بر روي زمين و نفس كشيدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پي ببرم و موجوديت خود را حس كنم."

دکتر چمران.
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایم!

متبرکم کن
تا یگانه درسی را که نیازمندش هستم بیاموزم:
اتکای کامل به تو.
خدایم!
دیری ست از تو جدا مانده ام٬
مرا به خانه بازگردان!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم.
خدا پرسید
تو می خواهی با من گفتگو کنی؟
من در پاسخش گفتم:
اگر وقت دارید!
خدا خندید:
وقت من بی نهایت است.
پرسیدم :
چه چیز بشر، شما را سخت متعجب می سازد؟


خدا پاسخ داد :
کودکی شان،
اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،
عجله دارند که بزرگ شوند،
بعد دوباره بعد از مدت ها،آرزو می کنند که کودک شوند...
اینکه سلامتیشان را از دست می دهند تا به ثروت برسند،
و بعد ثروتشان را می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند.
اینکه با اضطراب به آینده نگاه می کنند،
و حال را فراموش می کنند
نه در حال به سر می برند و نه در آینده
به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نمی میرند
و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.
گرمی دستان خدا را در دستانم حس کردم.
هر دو سکوت کردیم.
من پرسیدم:
دوست داری بندگانت کدام درسهای زندگی را بیاموزند؟
او گفت:
بیاموزوند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد ،
همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد که زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان دارند ایجاد کنند
ولی زمانی زیاد می خواهد تا آن زخمها را التیام بخشیم.
بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،
بلکه کسی است که به کمترین ها رضایت می دهد.
بیاموزند آدمهایی هستند که دوستشان دارند،
فقط نمی توانند احساساتشان را نشان دهند.
بیاموزند دو نفر می توانند با همدیگر به یک نقطه نگاه کنند،
ولی آن را متفاوت ببینند.
بیاموزند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند،
بلکه باید خود را نیز ببخشند.
و با تمام اینها بدانند که من همیشه با آنها هستم،دوستشان دارم و از دور مراقبشان هستم...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
او هميشه در دسترس بود. کسي را معطل نمي‌گذاشت. پشت خطي هم نداشت. گيرنده‌اش را خاموش نمي‌کرد. شماره‌اش رُندِ رُند بود. و همه جا هم آنتن مي‌داد. درست مثل خدا!
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر دیوار کلیسای کوچکی در پیرنه نوشته شده است:
پرودگارا باشد این شمعی که هم اکنون برافروختم پرتو افشانی کند
و مرا در زمانیکه که به مشکلی گرفتارم و عزم تصمیمی دارم روشن کند
باشد که اتشی بیفروزد
که بتوانی با ان خودپرستی و غرور مرا بسوزانی
باشد که از ان شعله ای برخیزد که بتوانی با ان قلبم را حرارت بخشی و مرا عشق ورزی بیاموزی
امین
 
بالا