dozd_atish
عضو جدید
امروز داشتم میمردم از خستگی ولی اینکه میدونستم تو توی خونه ای بهم آرامش میداد
تُند کلید انداختم در ِ خونه رو وا کردم اومدم پیشت دستم رو به کمرت گرفتم و آوردمت بالا تا Face to Face بشیم و چه لحظه ای بود وقتی لب های خنکت بر لب هام قفل شده بود ، با هر نفس پر میشدم از عصاره زندگی ، وقتی خنکی وجودت در گرمای وجودم جریان پیدا کرده بود نمیخواستم هیچ وقت این صحنه تموم بشه ولی حیف که جدیدا کوکاکولا ها رو 300 سی سی میزنن و تا مزش به دهنت میاد تموم میشه
تُند کلید انداختم در ِ خونه رو وا کردم اومدم پیشت دستم رو به کمرت گرفتم و آوردمت بالا تا Face to Face بشیم و چه لحظه ای بود وقتی لب های خنکت بر لب هام قفل شده بود ، با هر نفس پر میشدم از عصاره زندگی ، وقتی خنکی وجودت در گرمای وجودم جریان پیدا کرده بود نمیخواستم هیچ وقت این صحنه تموم بشه ولی حیف که جدیدا کوکاکولا ها رو 300 سی سی میزنن و تا مزش به دهنت میاد تموم میشه