گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
مصطفی با من لجه الان بپرسم میگه چشمات لوچه اه اه اه

عوض کن زشته

میگی نه


نیگا :




مصطفی آواتاره الانم خوبه یا دختره که همین چن مین پیش گذاشته بودم ؟

چشمات لوچه اه اه اه

عوض کن زشته
:D
نه ولی خداییش اون خیلی داغون تر بود. نه نه یعنی خیلی داغون بود.:D
 
  • Like
واکنش ها: fsbz

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز

قاصدك خانه نداشت
غم كاشانه نداشت
هر كجا خانه او
دشت كاشانه او
نه كسي داشت كه دلتنگ شود
نه دلي داشت كه در بند شود
او نه دلبسته شب بو ها بود و نه دلداده زيبايي دشت
او كه با دست نسيم
او كه با زورق آب
به تماشاي بهاران مي رفت
چه غم از ترك گلستانها داشت؟
او كه با زمزمه آب و نسيم
با صداي نفس نور و هوا مي خوابيد
چه خبر از غم انسانها داشت .
 

mut

عضو جدید
سلام
سال نو توام مبارك .
با اين حرفي كه زدي ، خدا بيامرزدت،ميشي جوان ناكام

نه بابا ...
اون روز که زینب چشمای تو رو از کاسه در آورد هنوز جوون بود ...
الآن خودش قبول داره یه کم سن و سالش رفته بالا ، چشماش ضعیف تر شده و به قول خودش منقضی شده ....
تازه از خداش هم هست این حرفا رو از زبون جوون باسواد و رعنایی مثل من میشنوه ...
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه بابا ...
اون روز که زینب چشمای تو رو از کاسه در آورد هنوز جوون بود ...
الآن خودش قبول داره یه کم سن و سالش رفته بالا ، چشماش ضعیف تر شده و به قول خودش منقضی شده ....
تازه از خداش هم هست این حرفا رو از زبون جوون باسواد و رعنایی مثل من میشنوه ...

:smile::biggrin::smile::biggrin::smile::biggrin:
 
  • Like
واکنش ها: mut

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه بابا ...
اون روز که زینب چشمای تو رو از کاسه در آورد هنوز جوون بود ...
الآن خودش قبول داره یه کم سن و سالش رفته بالا ، چشماش ضعیف تر شده و به قول خودش منقضی شده ....
تازه از خداش هم هست این حرفا رو از زبون جوون باسواد و رعنایی مثل من میشنوه ...

:w02::w02::w02::w02::w02::w02::w02::w02::w02:
 

mut

عضو جدید
راستی روزبه جان ، وبلاگت خیلی قشنگ شده ...

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حکایت عشق مدام! ما.
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما ... "

فعلا ...
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترجیح میدم فرار کنم ....
خدااااااااااااااافظ ...

حالا کجا به این زودی ؟ :w02::w02::w02::w02:

راستی روزبه جان ، وبلاگت خیلی قشنگ شده ...

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حکایت عشق مدام! ما.
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما ... "

فعلا ...

خداییش وبلاگش خیلی احساسیه

منم خیلی دوست دارم وبلاگشو
 
  • Like
واکنش ها: mut

فرهنگ

مدیر بازنشسته
این بچه ها چقدر قشنگ بحث فلسفی می کنن! اصلا آدم شاخ هاش درمیاد.:D
پ.ن: بیا و یک خوبی در حق ما و صد خوبی در حق خودت بکن، امسال رو بذار سال "تایپ بدون اشکال" یا چه می دونم "جهاد تایپی" .:confused:


فكر كننننننننننننننننننننننننننننن
نميشه نميشه
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی روزبه جان ، وبلاگت خیلی قشنگ شده ...

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،
در گوش هم حکایت عشق مدام! ما.
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما ... "

فعلا ...
نظر لطفته ، ممنون
 
  • Like
واکنش ها: mut

asaly

عضو جدید
کاربر ممتاز

زنى سه دختر داشت كه هر سه ازدواج كرده بودند.
يكروز تصميم گرفت ميزان علاقه‌اى كه دامادهايش به او دارند را ارزيابى كند.
يكى از دامادها را به خانه‌اش دعوت كرد و در حالى كه در كنار استخر قدم مى‌زدند
از قصد وانمود كرد كه پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شيرجه رفت توى آب و او را نجات داد.


فردا صبح يك ماشين پژو ٢٠٦ نو جلوى پاركينگ خانه داماد بود و روى شيشه‌اش نوشته
بود: «متشكرم! از طرف مادر زنت»
زن همين كار را با داماد دومش هم كرد و اين بار هم داماد فوراً شيرجه رفت توى
آب وجان زن را نجات داد.


داماد دوم هم فرداى آن روز يك ماشين پژو ٢٠٦ نو هديه گرفت كه روى شيشه‌اش نوشته
بود: «متشكرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسيد.
زن باز هم همان صحنه را تكرار كرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جايش تكان نخورد.


او پيش خود فكر كرد وقتش رسيده كه اين پيرزن از دنيا برود پس چرا من خودم را به
خطر بياندازم.


همين طور ايستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح يك ماشين بى‌ام‌و كورسى آخرين مدل جلوى پاركينگ خانه داماد سوم بود كه
روى شيشه‌اش نوشته بود: «متشكرم! از طرف پدر زنت :eek::surprised::biggrin:




 
بالا