گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

فرهنگ

مدیر بازنشسته
آره.. خیلی نگرانم.. اساتید هم که الحمدلله یا نمی خوان یا نمی تونن کمک زیادی بکنن... دیگه امیدم به خداست....
واسه فوق برنامه ای داری؟ کار؟


ميدوين چيه راستش فكر ميكنم كه بيشتر نمي خوان نه اينكه ندونن يا نتونن:D
فعلا اندر خم يك كوچه:cool:
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
وای خیلی توپه!
رضا عاشق شده؟؟؟


حميده فكر كن....:D
اصلا يادم نمياد رييس تا حالا چنين اواتارايي داشت هباشه..
http://www.www.www.iran-eng.ir/customavatars/avatar28594_16.gif
آقا همه عاشق شدن..
ايده واسه اواتار بدم؟ استفاده كنن بچه ها...





 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز

navidsaket

عضو جدید
موافقم

هرچند تا حالا امتحانش نکردم اما امارشو از بچه ها گرفتم
سلام رییس جان
به من نگفته بودی عاشق شدی!!!
یادت باشه هااااااااااااااااااااااااااااااا
حالا که دنبال طرح هستی چند تا طرح هم من میدم!



آقا این ددست ها خیلی باحالن!
یه عروسی هم دعوت شدیم!
اخ جاااااااااااااااااااااااااااااااااان:w31::w31::w31:



 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
موافقم

هرچند تا حالا امتحانش نکردم اما امارشو از بچه ها گرفتم


مكان سكونتت هم كه ديگه معلوم نيست .. آره ديگه ... الان ... بسوزه :D
اين كيبورد امضات چي ميگه؟؟؟:biggrin::biggrin:
نكن اين كارو...
بيخود نيست پروژه ات جواب نميده .. جاي ديگه فركت مشغوله;)
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
حرفاي يه نيمچه بچه عاشق

حرفاي يه نيمچه بچه عاشق

با اینکه بابایم می گوید دهانم هنوز بوی پفک می دهد ولی من تو را عاشق می باشم،
ای دختر همساده! هر بار که با موهای دمب موشی ات به حیاط می ایی تا لی لی بازی کنی
و هی دماغت را بالا می کشی از بس هوا سرد می باشد، دل کوچک من خیلی قنج
می رود. من هر روز لب پنجره
منتظرت می نشینم و با دستان کوچولویم هی گیتار می زنم که ''چه خوشگل شدی
امروز'' و تو از سرویس مدرسه پیاده می شوی و در حالی که با راننده گنده بک
سرویس بای بای می کنی و وسط کوچه مقنعه ات را در می اوری و من ''دلم تنگه
برادرجان'' می خوانم و با سوزیدنم می سازم. ان یکی روز که معلمتان ''من
بادام دارم'' درس داد و تو گریان امدی که ''دلم بادام می خواهد'' من به تو
خیلی بادام دادم و تو خندیدی و نفهمیدی که من به چه دلهره از اجیل فروشی
سر کوچه بادام را دزدیدم و اقاهه به من گفت:'' فسقلی....!'' تو خیلی
خوشگل قشنگ می باشی ولی هیچ وقت به زیبایی خانم معلم ما که فامیل
سوفیالورن اینا می باشد نمی رسی و بابایم عاشق او می باشد و به زودی با هم
همسر می شوند و من خیلی خوشحال می باشم که خانم معلم عزیز که زنی زیبا و
مهربان می باشد خیلی برای خوشبختی بابایم تلاش می کند....'' خانم معلم می
گوید:'' تا همین جا بس می باشد. دیکته عقشولانه بهت گفتم که خسته نشوی!''
من خیلی ناراحت می باشم که خانم معلم از احساسات پاک من سوء استفاده می
کند و دیکته های بد اموزی می گوید از بس که همساده ما اصلا دختر ندارد.
خانم معلم می گوید:'' من رفتم. به بابایت سلام برسان بگو
پول این تدریس
خصوصی ها را می کشم روی مهریه
!!


پ.ن : سانسور شده متن
 

جنگلی

عضو جدید
انا لله و انا الیه راجعون.
بچه ها پدر بزرگ خانم مرادی امروز فوت کردند.



من به نوبه خودم تسلیت میگم.
خدا رحمتشون کنه....
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز
زینب جان تسلیت میگم...مادر بزرگ پدر بزرگا برکت و روشنایی فامیل هستن..از دست دادنشون غم بزرگیه...تسلیت میگم
غم اخرت باشه
 

دغدغه مند

عضو جدید
از چه بگویم؟ از نامهربانی های دانسته یا از مهربانی های ندانسته
از کجا بگویم؟ از آن سوی دل آگاه یا از مرکز عقل ناآگاه
از کدام بگویم؟ از تفکر درست یا از تعمل نادرست
چه چیز را هدف کمانم قرار دهم؟ از عشق به طریقت یا از به فراموشی حقیقت
به کجا بروم؟ به دنیای مردگان آگاه یا به زندگان از عمد ناآگاه
کدام را قبول کنم؟ حقیقت سخت و مردطلب یا بطلان راحت و عیش طلب
می دانم که چه می کند هوی و هوس
چگونه درخت عقل را می کند هرس
اما تمام برگ و ساقه های نیک را
له می کند و می برد در تیغ را
همه حق را در مقابل فطرت دارند
اما چه سود که در آن بی جهت خوارند
یادم نمی رود سخن دوست را
آن که بود توشه ی کاملیت راه
عمل را چه سود گر اخلاق نبود
آن را که اخلاق نبود به که عمل نبود.

ببخشید دیگه زیاد ادبیاتم خوب نیست.همین هم گنده برداشتم و قلم بر دست گرفتم و نواختم آنچه دلم می خواند.
در ضمن بنده هم خدمت خانم مرادی تسلیت عرض می کنم.
 
بالا