گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

reza_1364

مدیر بازنشسته
از تمام دوستان و کسانی که در مورد تاثیر مولیبدن در فولاد و من الجمله تاثیرش و حلالیت و کاربیدها در



آستنیت اطلاعی هرچند اندک دارند خواهشمندم در اختیار بنده قرار بدن:gol:
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
- كاش مي‌شد واژه‌ها را شست و انتظار را تفسير کرد ولي افسوس ...

- آقا جان! حيف نيست ماه شب چهارده پشت ابرهاي تيره و پاره پاره پنهان بماند؟ حيف نيست ديده را شوق وصال باشد ولي فروغ ديده نباشد؟!

- به اميد روزي که متن تمام پست ها يک جمله باشد و آن: مهدي آمد.

- کجايى اى هميشه پيدا از پس ابرهاى غيبت؟

- مهدي جان!

به روسياهي‌مان نگاه نکن و به دستهايمان که خالي و گنهکارند، قلبمان را ببين که هر روز، صبح و شام تو را مي‌خوانند.

- تو خواهى آمد و ياس‏ها و نيلوفرهاى «سركش‏» را به دعوت خواهى خواند و حضور تو تسلاى دل ياس‏هاى كبود خواهد بود.

- مهدي جان بيا و دنياى دل را به بوى خوش فطرت پر كن. دل‏هايى كه همواره در سرزمين نيمه شب تو را مى‏خوانند و به عشق تو در آسمان مكاشفه پرواز مى‏كنند.
 

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم دیشب برایم گفت: بی گمان روزی تو می آیی

آسمان از شوق دیدارت هزار تکه خواهد شد

زمین در پهنه تردید خود آرام

آخرین بیت تو را تکمیل خواهد کرد

و دریا در پی زیباترین حس شکیبایی

تو را فریاد خواهد کرد.




دلم از شادی دیدار تو در سینه می کوبد

و روحم فارغ از زندان جسمانی

تمام رازقی ها را به نامت ثبت خواهد کرد.




دلم می گفت میداند که می آیی

و من و او تا سحر از شوق این پندار که می آیی نخوابیدیم

برایم گفت نرگس ها هنوز از دوریت غرق پریشانی و اندوهند

و من گفتم:

اگر امشب تو را دبدم،

برایت یک سبد از آرزوهایی که من در دوریت اندوخته کردم

و یک مثقال تنهایی

و از شوقی که لادن ها برای دیدنت دارند

کمی را هدیه می آرم.




دلم می گفت میداند که می آیی

و می دانم،

اگر امشب نیایی دلم از دیدنت محروم خواهد ماند

من امشب پای این دیوار می میرم

و فردا را نخواهم دید

و می دانم پس از مرگم مرا از یاد خواهی برد

و من در سایه دیوار خواهم مرد

و تو هرگز نمی بینی که من در پای آن دیوار با سختی نگاهم را به راهت خیره می دارم

و با هر جنبشی در باغ دلم بی وقفه میلرززد

که شاید اوست، او آمد.




دلم می گفت:

که وقتی در پناه ذوالفقارت نور می بارد،

و تاریکی چنان ابلیس از خشم بر خویش می لرزد،

خدا خشنود می گردد.



خروشان نا شکیبا از پناه کعبه می آیی،

به همراهت صفوفی از شقایق های وحشی شکل می گیرد.




تو می آیی

تو می آیی، ولی آنگاه می آیی

که من در گور خود آرام خوابیدم ...

و آن ساعت که من در تنگنای قبر می سوزم

طلوع آفتاب آغاز می گردد ...
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو بعيده ها ازين كارا كنيا...
ولي من هيچ وقت نه برگمو ديدم نه واسه گرفتن نمره رفتم :)
من نگفتم از این کارا کردم...!!!
شکر خدا تو این 4 سال هیچ درسی رو ناپلئونی پاس نشدم!
ولی اعتراف می کنم که واسه خیلی ها از این چرت و پرتا نوشتم!!!!
راستی سحر خانوم شما که فارق التحصیل شدی چرا انقد کم پیدایی؟
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزي یک سياستمدار معروف، درست هنگامی که از محل كارش خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.​










روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و يك فرشته از او استقبال کرد. فرشته گفت: «خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»





سياستمدار گفت «مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»
فرشته گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»
سياستمدار گفت «اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»


فرشته گفت «می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»
و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.
در آسانسور که باز شد، سياستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند. آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع آنها حاضر شد وشب لذت بخشی داشتند..
به سياستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم سياستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت، گرچه به خوبي روز اول نبود.
بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟

سياستمدار گفت «خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»

بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سياستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند. سياستمدار با تعجب از شیطان پرسید «انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»

شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود...
امروز دیگر تو رای داده‌ای».
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
Your dreams and hug them for real
و آرزوهاي خود را در آغوش بگيريد

When the door of happiness closes, another opens
وقتي درشادي بسته مي شود ،در ديگري باز مي شود



But often times we look so long at the
ولي معمولا آنقدر به در بسته شده خيره مي مانيم

Closed door that we don’t see the one which has been opened for us
كه دري را كه برايمان باز شده نمي بينيم




Don’t go for looks; they can deceive
به دنبال ظواهر نرو ؛ شايد فريب بخوري

Don’t go for wealth ; even that fades away
به دنبال ثروت نرو ؛ اين ماندني نيست



Go for someone who makes you smile
به دنبال كسي باش كه بر لبانت لبخند بنشاند

Because it takes only a smile to
چون فقط لبخند مي تواند




Make a dark day seem bright
شب سياه را نوراني كند

Find the one that makes your heart smile
كسي را پيدا كن كه دلت را بخنداند




Dream what you want to dream
هر چه مي خواهي آرزو كن

Because you have only one life
چون فقط يك بار زندگي مي كني




And one chance to do all the things
و فقط يك شانس داري

You want to do
براي انجام آنچه مي خواهي




The happiest of people do not necessarily
شادترين مردم لزوما

Have the best of everything
بهترين چيزها را ندارند




The just make the most of
بلكه بهترين استفاده را مي كنند

Everything that comes along their way
از هر چه سر راهشان قرار مي گيرد




The brightest future will always be based on a forgotten past
هميشه بهترين آينده بر پايه گذشته اي فراموش شده بنا مي شود



You can ‘t go forward in life until
نمي تواني در زندگي پيشرفت كني

You let go of your past failures and heartaches
اگر غم ها و اشتباهات گذشته را رها نكني



Do not count the years count the memories
سال ها را نشمار؛ خاطرات را بشمار
 
آخرین ویرایش:

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب ‏او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود: ‏هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از ۱۰۰ فوت ‏رسید. ۵ سال طول کشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.. ریشه هایی ‏که بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏کرد.
‏خداوند در ادامه فرمود: آیا می‏ دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ‏ساختی. من در تمامی این مدت ‏تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.
‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنن. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ کنی و قد می کشی!
‏از او پرسیدم : من ‏چقدر قد می‏ کشم.
‏در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم: هر ‏چقدر که بتواند.
‏گفت:
تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که ‏بتوانی…
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
به نظر من باید واسه رونق بخشیدن به تالار یه فکری کرد....!!


انگار همین دیروز بود....!!
که تو همین شب پست گذاشتم که:
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی....!!

چقدر زود گذشت....
عید همگی مبارک...!!!
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی کسی از اقای m4material خبر داره؟؟؟؟
امشب جاشون خیلی خالیه!
کجاست تا ببینه شب نیمه شعبان دو ساعته دارم اینجا یکه تازی می کنم؟؟؟؟

 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی کسی از اقای m4material خبر داره؟؟؟؟
امشب جاشون خیلی خالیه!
کجاست تا ببینه شب نیمه شعبان دو ساعته دارم اینجا یکه تازی می کنم؟؟؟؟

آقا مهدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واضحه دیگه ....... سال آینده و کنکور و درس و .... خونی.
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
روزبه چرا آواتارت تریپ عاشقونس ؟ خبریه ؟:redface:[/QUOTE
نه بابا !!!!!!! چه خبری؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمیدونم چرا تازگیا همه فکر میکنن خبریه....... آخه قبل شما آقا مهدی و فرهنگ خانم و سعیده خانم هم همینو گفتن........
کم کم دارم به این نتیجه میرسم که واقعاً خبریه!!!!!!!


ميگن آدم اولش نميفهمه عاشق شده .. راست ميگن پس;)
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
من نگفتم از این کارا کردم...!!!
شکر خدا تو این 4 سال هیچ درسی رو ناپلئونی پاس نشدم!
ولی اعتراف می کنم که واسه خیلی ها از این چرت و پرتا نوشتم!!!!
راستی سحر خانوم شما که فارق التحصیل شدی چرا انقد کم پیدایی؟


پساين كاره اي:biggrin:
تازه سيستمم را هافتاده :redface:
ما كه 3 ساله اينجاييم .. ما ازون پيوسته اهسته هاييم
ديگه داريم ژير ميشيم تو اين تالار:biggrin:
 
بالا