گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
قشنگ کوچک


گفت کسی دوستم ندارد . میدانی که چه سخت است که کسی دوستم نداشته باشد؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی. حتی تو هم بدون دوست داشتن...!


خدا هیچ نگفت.


گفت به پاهایم نگاه کن ببین چقر چندش آور است! چشم ها را آزار می دهم . دنیا را کثیف می کنم. آدم ها از من می ترسند.مرا می کشند برای اینکه زشتم. زشتی جرم من است.


خدا هیچ نگفت.


گفت: این دنیا فقط مال قشنگ هاست.مال گلها و پروانه ها مال قاصدک ها, مال من نیست.


خدا گفت چرا مال تو هم هست.


دوست داشتن یک گل، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندان سختی نیست. اما دوست داشتن یک سوسک ، دوست داشتن تو کار دشواریست.


دوست داشتن کاریست آموختنی و همه رنج آموختن را نمی برند.


ببخش کسی که تو را دوست ندارد.زیرا که هنوز مومن نیست.زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته.او ابتدای راه است.


مومن دوست دارد. همه را دوست دارد.زیرا همه از من است و من زیبایم. من زیبائیم. چشم های مومن جز زیبایی نمی بیند.زشتی در چشم هاست. در این دایره هر چه که هست نیکوست.آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود. شیطان مسئو فاصله هاست.


حالا قشنگ کوچکم نزدیک بیا و غمگین مباش!


قشنگ کوچک حر فی نزد و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نا زیباست.
 

navidsaket

عضو جدید
قشنگ کوچک


گفت کسی دوستم ندارد . میدانی که چه سخت است که کسی دوستم نداشته باشد؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی. حتی تو هم بدون دوست داشتن...!


خدا هیچ نگفت.


گفت به پاهایم نگاه کن ببین چقر چندش آور است! چشم ها را آزار می دهم . دنیا را کثیف می کنم. آدم ها از من می ترسند.مرا می کشند برای اینکه زشتم. زشتی جرم من است.


خدا هیچ نگفت.


گفت: این دنیا فقط مال قشنگ هاست.مال گلها و پروانه ها مال قاصدک ها, مال من نیست.


خدا گفت چرا مال تو هم هست.


دوست داشتن یک گل، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندان سختی نیست. اما دوست داشتن یک سوسک ، دوست داشتن تو کار دشواریست.


دوست داشتن کاریست آموختنی و همه رنج آموختن را نمی برند.


ببخش کسی که تو را دوست ندارد.زیرا که هنوز مومن نیست.زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته.او ابتدای راه است.


مومن دوست دارد. همه را دوست دارد.زیرا همه از من است و من زیبایم. من زیبائیم. چشم های مومن جز زیبایی نمی بیند.زشتی در چشم هاست. در این دایره هر چه که هست نیکوست.آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود. شیطان مسئو فاصله هاست.


حالا قشنگ کوچکم نزدیک بیا و غمگین مباش!


قشنگ کوچک حر فی نزد و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نا زیباست.
فوق العاده زییبا و فراتر از از تصور;)
عالی!;)
استثنایی;)
ممنونم از این متن زیبایی که گذاشتی زینب خانم!:)
امیدوارم که بتونیم همه رو دوست داشته باشیم!
 

s.sharoor

عضو جدید
جدا خوشحالم بچه های مواد رو انقدر بیکار میبینم. بحث هاتون عالیه فقط یکم به درد چت بازی آخر شب میخوره...................................................................................................................
موفق باشید.:biggrin::cool:
هیچ کدوم سوال منو جواب ندادید
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
جدا خوشحالم بچه های مواد رو انقدر بیکار میبینم. بحث هاتون عالیه فقط یکم به درد چت بازی آخر شب میخوره...................................................................................................................
موفق باشید.:biggrin::cool:
هیچ کدوم سوال منو جواب ندادید

1. چت؟؟!! تالار مواد!!!
2.ممنونم
3. کانادا رو پرسیدی؟؟؟
3.1.معدل
3.2. مقاله
3.3. دانشگاه معتبر
3.4.از اونجا که ایرانی هستی باید موراد بالا رو پر و پیمون داشته باشی
3.5. احتمالا بدون فاند پذیرفته میشی
دیگه؟؟
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
حتما بخونید نه یه بار....

حتما بخونید نه یه بار....

امروز داشتم کتاب *من هشتمین ان هفت نفرم* از عرفان نظر اهاری رو میخوندم...
باور کنید حالمو دگرگون کرده حسابی...
بخونیدش حتما...
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
حتما بخونید نه یه بار....

حتما بخونید نه یه بار....

امروز داشتم کتاب *من هشتمین ان هفت نفرم* از عرفان نظر اهاری رو میخوندم...
باور کنید حالمو دگرگون کرده حسابی...
بخونیدش حتما...

دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد، و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده است.
مردم می آیند و می روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد. دیگر کسی نقشی بر این سینه سخت و ستبر نمی زند.

دنیا بیستون است و روی هر ستون ، عفریت فرهاد کش نشسته است.هر روز پایین می آید و در گوش هایت نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد. و جهان تلخ می شود.
تو اما باور نکن. عفریت فرهاد کش دروغ می گوید. زیرا که تا عشق هست ، شیرین هست.
عشق اما گاهی سخت می شود ، آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید.
روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت ، و گرنه هیچ کس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت.
***
ما فرهادیم و دیگران به ما می خندد. ما فرهادیم و می خواهیم بر صخره های این دنیا ، جویی از شیر و جویی از عسل بکشیم ؛ از ملکوت تا مغاک. عشق ، شیر و عشق ، شکر و عشق ، قند و عشق، عسل و شیر و شکر ،قند و عسل عشق ، نه در دست شیرین که در دستان خسرو است.
خسرو ما اما خداوند است.
ما به عشق این خسرو است که در بیستون دنیا مانده ایم.
ما به عشق این خسرو است که تیشه به ریشه هر چه سنگ و صخره می زنیم.
ما به عشق این خسرو ...
و گرنه شیرین بهانه است.
***
ما می رقصیم و بیستون می رقصد.
ما می خندیم و بیستون می خندد. بگذار دیگران هم به ما بخندند آنها که نمی دانند خسرو ما چقدر شیرین است !

 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
آن بت ابراهیم میخواست

آن بت ابراهیم میخواست

آن بت گریه می کرد. زیرا هرگز نتوانسته بود دعایی را مستجاب کند و معجزه ای را برآورده.

زیرا شادمان نمی شد از پیشکشهایی که به پایش می ریختند و قربانیهایی که برایش می آوردند.

زیرا دلتنگ کوهی بود که از آن جدایش کرده بودند و بیزار از آن تیشه که تراشش داده بود و ملول از آنان که نامی برایش گذاشته بودند وستایش اش می کردند. بت بزرگ گریه می کرد زیرا می دانست نه بزرگ است و نه با شکوه و نه مقدس.

همه به پای او می افتادند و او به پای خدا. همه از او معجزه می خواستند و او از خدا. همه برای او می گریستند و او برای خدا.

او بتی بود که بزرگی نمی خواست. عظمت و ابهت و تقدس نمی خواست.نام نمی خواست و نشان نمی خواست.

او گریه می کرد و از خدا تبر می خواست. ابراهیم می خواست. شکستن و فروریختن می خواست.

خدا اما دعایش را مستجاب نمی کرد.

هزار سال گذشت. هزاران سال

و روزی سرانجام خداوند تبری فرستاد بی ابراهیم.

آن روز بت بزرگ بیش از هر بار گریست، بلند تر از هر روز.

زیرا دانست که ابراهیمی نخواهد بود. زیرا دانست که از این پس او هم بت است و هم ابراهیم.

خدایا، خدایا، خدایا چگونه بتی می تواند تبر بر خود بزند؟

چگونه بتی می تواند خود را در هم شکند و خود را فرو ریزد؟

چگونه، چگونه، چگونه؟

خدایا ابراهیمی بفرست، خدایا ابراهیمی بفرست، خدایا ابراهیمی ...

خدا اما ابراهیمی نفرستاد.




بی باکی و دلیری و جسارت اما فرستاد، ابراهیم وار.

و چه بزرگ بود آن روزی که بتی تبر بر خود زد و خود را شکست و خود را فرو ریخت.

مردمان گفتند این بت نبود. سنگی بود سست و خاکی بود پراکنده. پس نامش را از یاد بردند و تکه هایش را به آب دادند و خاکه هایش را به باد.

و دیگر کسی نام او را نبرد، نام آن بتی که خود را شکست.

اما هنوز هم صدای شادی او به گوش می رسد. صدای شادی آن مشت خاک که از ستایش مردمان رهید.
صدای او که به عشق و شکوه و آزادی رسید.
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
زلیخا عشق نمی داند

زلیخا عشق نمی داند

زلیخا مغرور قصه اش بود زلیخا به همنشینی نامش با یوسف می نازید
زلیخا بر بلندای قصه رفت و گفت رونق این قصه همه از من است
این قصه بوی زلیخا می دهد کجاست زنی که چون من شایسته عشق
پیامبری باشد ، تا بار دیگر قصه ای این چنین زیبا شود؟
قصه دیگر نازیدن زلیخا را تاب نیاورد و گفت: بس است زلیخا ! بس
است .از قصه پایین بیا ، که این قصه اگر زیباست ، نه به خاطر تو ، که
زیبایی همه از یوسف است .
زلیخا گفت: من عاشقم و عشق رنگ و بوی هر قصه ای است . عمریست که
نامم را در حلقه عاشقان برده اند.
قصه گفت : نامت را به خطا برده اند ، که تو عشق نمی دانی.
تو همانی که بر عشق چنگ انداختی . تو آنی که پیرهن عاشقی را به نامردی
دریدی. تو آمدی و قصه ، بوی خیانت گرفت . بوی خدعه و نیرنگ. از قصه ام
بیرون برو تا یوسف بماند و راستی
و زلیخا از قصه بیرون رفت .
***
خدا گفت: زلیخا برگرد که قصه جهان ، قصه پر زلیخاست و هر روز هزارها
پیرهن پاره می شود از پشت . اما زلیخایی باید، تا یوسف ، زندان را بر او برگزیند.و
قصه را و یوسف را ، زیبایی همه این بود.
زلیخا برگرد!
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز

فرهنگ

مدیر بازنشسته
گمشده

گمشده

بچه ها رییس گم شده:biggrin:
از یابنده تقاضا می شود بعد از یافتن مدیر:biggrin:
ابتدا: سی دی ها رو از ایشون بگیره:biggrin:
در قدم بعدی: پسورد دانشگاهها رو:biggrin:
و در قدم آخر امکانات مدیریتشو :biggrin::biggrin:(این حرف دل ایهانه)
بعدم بیارش اینجا;)
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
شبی بوالحسن خرقانی نماز می کرد آوازی شنید: که هان

بوالحسنوا خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا

سنگسارت کنند ؟

شیخ گفت: ای بار خدایا خواهی تا آنچه از رحمت تو می دانم و

از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت

نکند ؟

آوازآمد نه از تو نه ازمن
 

جنگلی

عضو جدید
بچه ها رییس گم شده:biggrin:
از یابنده تقاضا می شود بعد از یافتن مدیر:biggrin:
ابتدا: سی دی ها رو از ایشون بگیره:biggrin:
در قدم بعدی: پسورد دانشگاهها رو:biggrin:
و در قدم آخر امکانات مدیریتشو :biggrin::biggrin:(این حرف دل ایهانه)
بعدم بیارش اینجا;)


ای کلک میخوای مدیر شی منو بهونه میکنی؟

ارادت من به رضا و بر عکسش:D کامله....
 
بالا