گلستـان شهـدای باشگاه مهندسان ایران ...

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز


 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز


[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][SIZE=+0]تو دانشكده يه استادي داشتند كه به كراوات حساس بود. ميگفت وقت امتحان شفاهي همه بايد با كراوات بيان درسو جواب بدن.
مصطفي كراوات نميزد نه موقع امتحان و نه هيچ جاي ديگه!اون روز استاد بهش گفت چرا تو كراوات نزدي؟جوابي نداد!
مثل هميشه درسو جواب داد و رفت. هميشه نمرهاش بيست بود ولي اون بار استاد بهش داده بود هجده!
خودش ميگفت اين امتحانم بيست مي گرفتم. با اين حال مصطفي هميشه محبوب بود و همه دوستش داشتند!
چون مي دونست شخصيت به كراوات نيست.

[/SIZE][/FONT]

 

nafis...

مدیر بازنشسته
دفعه بعد که برای دیدن ابراهیم به مقر اطلاعات و عملیات رفتم، پس از احوال پرسی و صحبت گفت: "صبر کن تا محل گردان تو رو برسونم و با فرمانده شما صحبت کنم."
بعد هم با یک تویوتا به سمت مقر گردان رفتیم. توی راه به یک آب راه رسیدیم که همیشه هروقت با ماشین از اونجا رد میشدیم گیر میکردیم.
گفتم: اقا ابرام از بالاتر بیا. اینجا گیر میکنی.
گفت: "وقتش رو ندارم، از همین جا رد میشیم."
گفتم: اصلا نمیخواد بیای، تا همین جا هم دستت درد نکنه.
گفت: "بشین سرجات. من فرمانده مشارو میخوام ببینم. و حرکت کرد."
به خودم گفتم: چه جوری میخواد از این همه آب رد بشه. بعد تو دلم خندیدم و گفتم: چه حالی میده گیر کنه و یه خورده حالش گرفته بشه.
اما ابراهیم یه الله اکبر بلند گفت و یه بسم الله گفت و با دنده یک از اونجا رد شد.
به طرف مقابل که رسیدیم گفت:
ما هنوز قدرت الله اکبر رو نمیدونیم. اگر بدونیم خیلی از مشکلات حل میشه!

.
.
.
برگرفته از کتاب: سلام بر ابراهیم شهید
شهید ابراهیم هادی

:gol::heart:
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنـان بي ادعــا

زنـان بي ادعــا

اولين قدم هاي زندگيمان را مردانه برداشتيم
و در فشار مقنعه هاي چانه دار،
اولين کلماتمان را مردانه ادا کرديم.
در صبحگاه هاي مدرسه هر روز با دستور
“ از جلو نظام ” مردانه ايستاديم.
مردانه پشت جبهه ها را حفظ کرديم!


 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
خبر دارید...
هنوز که هنوز است حمید باکری از عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته...........
خبر دارید که غلامحسین توسلی آن دلیرمرد خطه جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
از ابراهیم هادی خبری دارید..........
بعد از اینکه یارانش را از کانال کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...
از جوانانی که در سکوت و تنهایی در اروند شهید شدند خبری دارید................
هنوز از شلمچه صدای اذان بچه ها می آید............
هنوز صدای مناجات رزمندگان از حسینیه حاج همت به گوش می رسد...
هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛...............
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند................ خبر دارید چه خبر بوده 8سال عزیزان ما چه کردند
شادی روح شهدا صلوات


منبع : مـــــن افســــــــر جنـــگ نــــرم-کجایند مردان بی ادعا...
 

rahino

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
یه لحظه بیا حساب کنیم
نترس محاسباتش سخت نیست!
میگن که تو دوران 8 سال جنگ ...
عراق در ابتدا 13600 کیلومتر مربع از ایران رو اشغال کرد
بعدش یه عده آدم که اسلامشون، وطنشون و البته خونشون براشون مهم بود، رفتن این رو آزاد کنن
میگن از این آدما، 213255 نفرشون کشته شدن
خب اگه فرض کنیم هر آدم متوسط 5 لیتر خون داشته باشه
حدودا برا هر کیلومتر مربع زمینی که آزاد شده،79 لیتر خون این اولیای خدا ریخته شده
سوالم اینه که
جواب این خونها عمل کردن به وصیتشون
که خواستن حجاب زهرایی و غیرت علی وار داشته باشیم نیست؟

کمی فکر کنیم...




برگرفته از سایت
سایت متعلق سسسییبه : من هنوز منتظرم


 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچه می‌خوانید، سرگذشت ‌آدمی کاملاً شبیه من و شماست که چنان از خود حساب می‌کشید که گویا خدا می‌خواهد از او حساب بکشد و هر شب برایش صحرای محشری بود که نامه اعمالش را پیش از آنکه به دستش دهند، خود نگاشته و خوانده بود و سرانجام شهید شد.

در غروب یکی از روزهای شهریورماه ۱۳۳۵ شهید سردار برنده سیفی‌ در شهرستان سراب دیده به جهان گشود، نام او را سردار نهادند، گو اینکه نشان دلاور‌مردی و رشادت از‌‌ همان آغاز تولد در پیشانی او دیده می‌شد و خداوند اراده فرموده بود ‌او را به لحاظ لیاقت و شایستگی، یکی از سرداران سپاه اسلام قرار دهد.


آیا تاکنون به حساب خود رسیده‌اید؟ اگر هر شب قرار باشد به خودتان نمره بدهید از ۲۰ چند می‌گیرید؟ آیا شده ‌که همه کار‌ها و رفتارهای روزمره‌تان را شبانه مرور کنید و به خودتان مثبت و منفی دهید؟ آیا در لیست بررسی خود، گزینه‌ای همچون انتقاد‌پذیری و تمرین خط نیز دارید؟ به نظر شما، چند تن از ما همچون شهدا زندگی می‌کنیم؟


 

rahino

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
شهید حسین بیگلری محل تولد آذربایجان غربی:
«برادران! خدای نکرده نماز را از یاد نبرید
تا آنجا که می‌توانید خوابتان را کم کنید.
درس خوانده و در سنگر مدارس برای حفظ اسلام علم یاد بگیرید
و با هم با صمیمیت زندگی کنید
و بیشتر مطالعه کنید»

 

rahino

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
شهید اکبر رجبی محل تولد استان تهران به سال 1343، محل شهادت فاو به سال 1364:
«خواهران!
شما را به خون شهدا سوگند حجابتان را رعایت کنید
و بدانید که زینت شما حجاب شماست
و به خدا هیچ چیز برای یک خواهر بهتر از غفت و پاکدامنی نیست.»


 

rahino

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
شهید محمدحسین قربانی:
«اگر با مرگ من شب تار مظلومی نورانی می‌شود پس هزاران بار مرا بمیرانید!
اگر جدایی من از خانواده‌ام دل‌های ی را به یاد خدا خاشع می‌گرداند، پس ای بهترین کسانم، از من دوری بجویید.
اگر با ریخته شدن خونم انسانی آگاه می‌شود پس بهای آگاهی تمام انسان‌ها را با قطرات خونم بپردازید.
اگر با گمنام مردن من آیین خدا جاوید می‌گردد پس جنازه مرا در دوردست‌ترین نقاط غریب خوراک گرگ‌ها سازید.
اگر پیکر خونینم وسیله برای یاد خدا گردد پس وای بر من، اگر در خون خود خدا را نیابم.»

 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ......

ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.

ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...
"شهید حسین خرازی"
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید منوچهر مدق خطاب به همسرش: وقتی من را گذاشتید توی قبر،یک مشت خاک بپاش به صورتم

همسر شهید: پرسیدم چرا؟
گفت: برای اینکه به خودم بیایم و ببینم دنیایی که بهش دل بسته بودم و به خاطرش معصیت می کردم یعنی همین.
+ ما داریم برا بدست آوردن دنیا چه چیزهایی یا چه کسانی را فدا می کنیم؟

http://ennigharib.blog.ir/
 
بالا