کم هزینه ترین لذت دنیا چیست؟

mary.a.m.n

عضو جدید
کاربر ممتاز
کتاب خوندن بهترین و کم هزینه ترین لذت دنیوی ست خانم دکتر


مستقیما به مطالعه و کتابخوانی اشاره نشده بود ممنون از یاداوریتون ;)
اگر کتابش گرون قیمت نباشه یکی از بهترین و کم هزینه ترین لذتها مطالعه و کتابخوانیه.
خانم دکتر؟:surprised:
 

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دوس دارم یه روز تعطیل زیر نم نم بارون قدم بزنم خیلی حال میده
 

bmd

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من حواسم نبود گذاشتم بعد حوصلم نیمد و وقت نداشتم ور دارمش:D
ببخشید:w16:
نه بابا نخواستم که منظوری رو برسونم...من ایده های خوبی دارم واسه عکس تو امضام..
اینم یه آرزوست دیگه.. چرا همش به ناممکنها فکر کنیم آخه..:cry:
 

yuza

اخراجی موقت
نه بابا نخواستم که منظوری رو برسونم...من ایده های خوبی دارم واسه عکس تو امضام..
اینم یه آرزوست دیگه.. چرا همش به ناممکنها فکر کنیم آخه..:cry:

از ادمین بخواه برات فعالش کنه
 
  • Like
واکنش ها: bmd

SerpentoR

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی واقعا ازت ممنون.
بهترین راه حرص نخوردن اینه که حسادت و کینه رو کنار بذاریم
 

Aydin51

عضو جدید
داستان مرد خوشبخت

داستان مرد خوشبخت

داستان مرد خوشبخت


پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:

«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند
تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،
اما هیچ یک ندانست.

تنها یکی از مردان دانا گفت :
که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند.
اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،
پیراهنش را بردارید
و تن شاه کنید،
شاه معالجه می شود.

شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.
آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند
ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.
حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،
یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.
یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب،
پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.
سیر و پر غذا خورده ام
و می توانم دراز بکشم
و بخوابم!
چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»

پسر شاه خوشحال شد
و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند
و پیش شاه بیاورند
و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،
اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که
پیراهن نداشت!!!.
(۱۸۷۲)
لئو تولستوی
 

yuza

اخراجی موقت
داستان مرد خوشبخت



پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:

«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند
تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،
اما هیچ یک ندانست.
تنها یکی از مردان دانا گفت :
که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند.
اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،
پیراهنش را بردارید
و تن شاه کنید،
شاه معالجه می شود.
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.
آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند
ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.
حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،
یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.
یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
آخرهای یک شب،
پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.
سیر و پر غذا خورده ام
و می توانم دراز بکشم
و بخوابم!
چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»
پسر شاه خوشحال شد
و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند
و پیش شاه بیاورند
و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،

اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!.
(۱۸۷۲)


لئو تولستوی
داستان تحریف شده
تو کلبه زن بوده
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
در زیر باران قدم زدن :D


گوش دادن به موسیقی مورد علاقه


آواز خواندن در زیر دوش

عمل کردن به قولهایتان

گذشته را رها کنید

هر روز هشت لیوان آب بنوشید

ساعت مچی را رها کنید

شقیقه هایتان را ماساز دهید

لیستی از موفقیت هایی که تا کنون کسب کرده اید فراهم کنید

به خدا ایمان داشته باشید

به خود ودیگران احترام بگذارید:D


در بی تابی شب اگر بر خاطرت رد شد خیال من دعایم کن:heart:
 

wall_E

عضو جدید
اب بازی کردن ....
تو برف بستنی خوردن ....
تشکر کردن...حتی به خاطر کارهای کوچک...
فال حافظ گرفتن ...
 

Similar threads

بالا