چند جمله با خدا

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من شروع می کنم
چند جمله با خدا

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم …

گفتی: فانی قریب

.:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد بهت نزدیک شم …

گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال

.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم

.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی …

گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه

.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::.

گفتم: با این همه گناه… آخه چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده

.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم ...

گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب

.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳ ) ::.

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا

.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


گفتگو با خدا :gol:


در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم



خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفتگو کنی ؟



من در پاسخ گفتم: اگر وقت دارید



خدا گفت : وقـت من بینهایت اسـت



پرسیدم: چه چیز بشر تو را سخت متعجب می سازد ؟



خدا پاسخ داد: کـودکیـشـان



اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و دوباره پس از مدتها آرزو می کنند باز کودک شوند



اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند و پولشان را از دست می دهند تا سلامتی از دست رفته را باز جویند



اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال خویش را فراموش

می کنند



بنا بر این نــــه در حــال زنـدگــی مــی کـنـنـد نــــه در آیـنـده

اینکه آنها بگونه ای زندگی می کنند که گوئی هرگز نمی میرند و بگونه ای می میرند که گوئی هرگز نزیستند



دستهای خدا دستانم را گرفت و مدتی سکوت کردیم



من پرسیدم: بعنوان خالق میخواهی کدام درسهای زندگی را بندگانت بیاموزند ؟


گفت: بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد

همه کاری که آنها می توانند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند



بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند



بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنها که دوستشان داریم ایجاد کنیم

اما سالها طول می کشد تا آن زخمها را التیام بخشیم



بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد

بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد



بیاموزند که دو نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند و آنرا متفاوت ببینند



بیاموزند که کافی نیست فقط دیگران را ببخشند

بلکه خود را نیز باید ببخشند



من با خضوع گفتم: از شما سپاسگذارم

آیا چیز دیگری است که دوست دارید به بندگان خود بگوئید ؟



خدا لبخند زد و گفت :

فـقـط ایـنـکـه بـدانـنـد مـن ایـنـجـا هــسـتــم


((هــمــیــشــه )) :gol:
 
آخرین ویرایش:

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم: خسته ام
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
.:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/۵)

گفتم: هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/۲۴)


گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم (ق/۱۶)


گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/۱۵۲)


گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.:: تو چه می دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/۶۳)


گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟
گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/۱۰۹)



گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچیک… یه اشاره کنی تمومه!

گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/۲۱۶)


گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل… اصلا چطور دلت میاد؟

گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم
.:: خدا نسبت به همه ی مردم – نسبت به همه – مهربونه (بقره/۱۴۳)


گفتم: دلم گرفته

گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/۵۸)


گفتم: اصلا بی خیال! توکلت علی الله

گفتی: ان الله یحب المتوکلین
.:: خدا اونایی رو که توکل می کنن دوست داره (آل عمران/۱۵۹)


گفتم: خیلی دوست داریم
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:

و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره

.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می کنن (حج/۱۱)
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله

.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! … توبه می‌کنم

گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین

.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک

گفتی: الیس الله بکاف عبده

.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی:یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم

من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما

.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش

بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن .
 

الهام3

عضو جدید
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد.
خدا گفت :نه! رها کردن کار توست. تو باید از انها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد.
خدا گفت:نه!شکیبایی زاده رنج و سختی است. شکیبایی بخشیدنی نیست.به دست اوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد.
خدا گفت:نه!من به تو نعمت و برکت دادم. حال با توست که سعادت را فراچنگ اوری.
از خدا خواستم تا از رنجهایم بکاهد.
خدا گفت:نه!رنج و سختی تو را از دنیا دورتر و دورتر و به من نزدیکتر و نزدیکتر میکند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد.
خدا گفت:نه! بایسته ان است که تو خود سر براوری و ببالی اما من تو را هراس خواهم تا سودمند و پر ثمر شوی.
من هر چیزی را به گمانم در زندگی لذت می افریند و از خدا خواستم و باز گفت: نه ! من به تو زندگی خواهم داد تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف اری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم همانگونه که انها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: اه سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم.
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش میشد تنهایی رو فقط با عبادت پر کرد :cry:


تنها ترین هم باشم تنهاترینم؟!

وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست


وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره


وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری


وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده


وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی


وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی


وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده


وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه
وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی .
 

الهام3

عضو جدید
چرا ما را آفریدی؟

می خواهم در لذت وشادی و رضایت زندگی کنید.

می خواهم دست مهر و محبت سرتان بکشم.

می خواهم غرق نعمت هایم بشوید.

می خواهم وقتی اشتباه کردید به سوی من باز گردید وصدایم کنید

تا شما را در آغوش بگیرم.

می خواهم سر به دامان من بگذارید و گریه کنید تا به آرامش برسید.

می خواهم در برابر عظمت و قدرتم به خاک بیفتید تا با دست خودم بالا ببرمتان.

می خواهم صدای خنده هایتان را از ته دل بشنوم.

می خواهم با غرور شما را به فرشتگان معرفی نمایم.

می خواهم همگی سر سفره ی من بنشینید.

می خواهم همگی با من خرید وفروش کنید.

می خواهم همگی به صدایم گوش کنید.

می خواهم همگی برایم آواز بخوانید.

می خواهم همگی برایم برقصید.

می خواهم همگی مرا در آغوش بگیرید.

می خواهم برایم گریه کنید تا بخندانمتان.

می خواهم از من بخواهید تا به شما بدهم.

می خواهم فقط به یاد من باشید و فقط مرا صدا بزنید.

من یگانه کسی هستم که شما را آفریده است.


من : من هستم . فقط همین . بودن برایم کافی است تا دنیا را تکان دهم

..زندگی یک انتخاب است و من شادی و مثبت اندیشی را انتخاب می کنم ..
 

الهام3

عضو جدید
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی.

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ...
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...
 

الهام3

عضو جدید
خدایا! دلم باز امشب گرفته

بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم
خدایا بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا پرده ها را کناری بزن که
که نورت بتابد به روی دلم
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدای یکتای من




با تو سخن می گویم




منم یک بنده ام مانند همه بنده های تو




هر چند گنهکار و بد و شاید رانده شده از در و درگاهت باشم




ولی خلق شده به دست توام




و تو خالق منی




تو را به یگانگی قبول دارم و می ستایم




و می دانم که همه چیز دست توست . می دانم با تو بودن یعنی خوشبختی و بی تو بودن یعنی بدبختی




می دانم که باتو بودن یعنی بهشت و بی تو بودن یعنی عذاب




و می دانم که می دانی اگر بد بوده ام برای خود بودم




اگر بد کردم به خود کردم




میدانی که در تمام سالهای زندگی و بد بودنم باز هم تو را نه از ذهنم نه از زبانم و نه از روز و شبم دور نکردم




هنوز هم آرزوی من تویی و هنوز هم از تو در این دنیای نا آرام آرامش میخواهم




خودت آگاه به دل متعفن منی که در تمام روزهای دنیاییم آزاری برای کسی نداشتم




میدانی کسی از اعمال و رفتار و کردارم دلگرفته و دلشکسته نگشته




دیده ای که کسی از من نامهربانی ندیده




و کسی از من بی وفایی جز تو




در مقام بندگی بی وفای به تو بودم ولی برای بندگانت باوفاترین




خدایا اکنون از تو مهربانی تو رو خواهانم




به گدایی محبتت آمده ام




و نیازمند آغوش توام




و درمانده نگاه تو




اکنون بنده ای بد نیستم ، عبدی دل گرفته ام




دل گرفته از همین دنیا و همین مردم دنیایی که تو خالق آنی




آی خالق دنیا




آی خالق انسان




آی خالق مردم روی زمین




دستانم رو بگیر و به بالا ببر




بالا ... بالاتر
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد
خدا گفت : نه !

رها کردن کار توست ، تو باید از آن ها دست بکشی .


از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد ،

خدا گفت : نه !

شکیبایی زاده ی رنج و سختی است ، شکیبایی

بخشیدنی نیست ، به دست آوردنی است .

از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد ،

خدا گفت : نه !

من به تو نعمت و برکت داده ام ، حال با توست که

سعادت را فراچنگ آوری .

از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد ،

خدا گفت : نه !

رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر و به من نزدیک

تر و نزدیک تر می کند .

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشید ،

خدا گفت : نه !

بایسته آن است که تو خود سربرآوری و ببالی اما من تو

را هرس خواهم کرد تا سودمند و پرثمر شوی .


از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم ،

همان گونه که او مرا دوست دارد ،

و خدا گفت : آه ، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم !



 

s.shab

عضو جدید
خدایا ازت هیچ وقت کم نخواستم چون هیچ وقت باور نداشتم که نتونی بهم بدی
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انسان زمزمه می کند: پروردگارا با من سخن بگو!

و .....

چلچله ای آواز می خواند. اما انسان صدای چلچله را نمی شنود.



انسان فریاد می زند: پروردگارا با من سخن بگو!

و .....

آسمان صاعقه می زند. اما انسان صدای صاعقه را نمی شنود.



انسان اطرافش را نگاه می کند و می گوید: پروردگارا خود را به من نشان بده!

و.....

ستاره ها می درخشند. اما انسان درخشش ستاره ها را نمی بیند.



انسان فریاد سر می دهد: پرودگارا معجزه ای بر من بیاور!

و.....

کودکی متولد می شود. اما انسان کودک را معجزه نمی پندارد.



انسان نومیدانه گریه سر می دهد: پروردگارا مرا لمس کن! اجازه بده حضورت را احساس کنم.



و.....



پروانه ای فرود می آید و انسان را لمس می کند. اما انسان پروانه را از خود دور می کند و می رود.



از امروز با خود عهد کن، هیچ کدام از موهبت های پیرامونت را خوار نپنداری.

مواهب به صورتی که تو انتظار داری آشکار نخواهند شد.

هوشیار باش تا کوچکترین حضور خداوند را احساس کنی.
 

گلبرگ نقره ای

کاربر فعال تالار زبان انگلیسی ,
کاربر ممتاز
خدايا كمكم كن تا هيچوقت كسي رو از خودم نرنجونم
خداجون ته تهاي دل اونهايي كه ازمن دل آزرده هستن رو از من راضي كن
بهشون نور بده تا بتونن بخاطر اون نور منو ببخشن
خداجون هركسي كه ببخشه در صف تو و پيامبرت قرار مي گيره ... پس بخشش رو به همه بندگانت الهام كن
آمين
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پروردگارم!

نيرويي عطايم كن،

تا در هر گل سرخ ابديت را ببينم؛

در هر غنچه فردا را،

در هر بارش برف فروردين موعود را،

و در هر طوفان ميراث رنگين‌كمان‌ها را...

آن هنگام كه بر من لبخند مي‌زنند. http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif


پروردگارم - کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت بدهم.

وقتی به خوبیها و مهربانی های تو می نگرم

بدیها و اشتباهات خود را مشاهده می کنم

و آنوقت که رحمت و بخشش بی منتهایت مرا نشانه میرود

بار شرمندگی گناهانم بیشتر از پیش بر دوشم سنگینی میکند

خدایا هر چه می دهی رحمت است و هر چه نمی دهی مصلحت

اگر مصلحت این است که هیچ چیز نداشته باشم راضیم به رضایت

ولی نظرت را از من مگیر

یاریم کن آن کنم که تو راضی باشی و آن طور شوم که تو می خواهی . http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif


پروردگارا...

کمکم کن اگر کسی به من ناراستی میکند, من با او راستی کنم .

اگر کسی رهایم می کند, من به او خوبی کنم .

اگر از یکی کمکی خواستم و نکرد, وقتی او سراغ من آمد من بخشنده باشم .

اگر یکی قهر می کند, من پیشش بروم

اگر از یکی کمکی خواستم و نکرد, وقتی او سراغ من آمد من بخشنده باشم .

اگر یکی قهر می کند, من پیشش بروم http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif


پرودگارا - کمکم کن اگر یکی پیش دیگران بدی هایم را میگوید , همه جا خوبی اش را بگویم

و ا گر یکی به من خوبی میکند, درست تشکر کنم و اگر بدی هم میکند, فراموش کنم


خدایا! کمکم کن موقع فرو بردن عصبانیتم , موقع آشتی دادن مردم ,موقع دوست کردن آدم هایی که از هم دورند ,موقع پنهان کردن بدی های دیگران, موقع

مهربانی ,موقع فروتنی و موقع خوش رویی به قشنگی بنده های خوبت باشم ;به زیبایی آنهایی باشم که از تو حساب می برند. http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif
 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باصدای گرفته مینویسم

گوشهایت را بگیر و بخوان...
امشب
تورا به وسعت تنهایی ام کم دارم .
کاش بودی و پشت سایه ات پنهان میشدم.
زندگی من!
هیچکس نمیداند پشت من به نبودنت گرم است.
سرم را بالا میگیرم
اشکهایم را پاک میکنم
روی کاغذ مینشینم
مرا بخوان...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بنام مهربانترین
بیست سال معصیت

در كتاب ثمراة الحیوة جلد سوم صفحه سیصدو هفتاد و هفت نوشته :
جوانى در بنى اسرائیل زندگى مى كرد و به عبادت حق تعالى مشغول بود روزها را به روزه و شبها را بنماز و طاعت ، تا بیست سال كارش ‍ همین بود تا كه یك روز فریب خورده و كم كم از خدا كناره گرفت و عبادتها را تبدیل به معصیت و گناه كرد و از جمله گنه كاران قرار گرفت و در این كار بیست سال باقى ماند یك روز آمد جلو آئینه خود را ببیند، نگاه كرد دید موهایش سفید شده از معصیتهاى خود بدش ‍ آمد واز كرده هاى خود سخت پشیمان گردید.
گفت خدایا بیست سال عبادت و بیست سال معصیت كردم اگر برگردم بسوى تو آیا قبولم مى كنى .
صدائى شنید كه مى فرماید: ((اجبتنا فاحببناك تركتنا فتركناك و عصیتنا فامهلناك و ان رجعت الینا قبلنا)).
تا آن وقتى كه ما را دوست داشتى پس ما هم تو را دوست داشتیم . ترك ما كردى پس ما هم تو را ترك كردیم ، معصیت ما را كردى ترا مهلت دادیم . پس اگر برگردى بجانب ما، تو را قبول مى كنیم .
پس توبه نمود و یكى از عبّاد قرار گرفت . از این مرحمتها از خدا نسبت به همه گنه كاران بوده و هست .
بازآ بازآ هرآنچه هستى بازآى
گر كافر و گبر و بت پرستى بازآى
این درگه ما درگه نامیدى نیست
صدبار اگر توبه شكستى بازآى

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بنام مهربانترین
عهد و پیمان با خدا
در كتاب كیفر و كردار جلد 2 آمده است:

جوانى با خداى متعال عهد و پیمان بست كه به دنیا دل نبندد و به زیورآلات آن ننگرد چون اینها انسان را از یاد خدا باز مى دارد.
روزى از بازارى مى گذشت از جلوى جواهر فروشى رد مى شد دید كه كمربندى مُرصّع به دُرّ و جواهر است ، از عهد خود غافل شد و نگاه طولانى به آن كرد و از زیبائى و حُسن آن تعجب نمود.
صاحب جواهر فروشى دید كه آن جوان با دقت تمام به آن كمربند نگاه مى كند دل از آن نمى برد همینكه آن جوان قدرى از در مغازه جواهر فروشى رد شد صاحب جواهر فروشى كمربند را در دكان ندید فورا از در مغازه بریزآمد و با شتاب تمام خود را به جوان رسانید و دست او را گرفت و گفت اى عیّار تو كمربند را دزدیدى من از تو دست برنمى دارم تا كمربند مرا بدهى و كشان كشان او را به محضر حاكم آورد گفت اى حاكم این جوان دزد است و كمربند جواهرنشان را ربوده .
حاكم نگاهى بسیماى آن جوان كرد و گفت گمان نكنم این جوان دزد باشد زیرا به او این كار نمى آید.
صاحب كمربند گفت چرا او كمربند مرا دزدیده و ما جرا را براى حاكم شرح داد. حاكم دستور داد او را بازرسى كنند وقتى كه او را بازرسى كردند دیدند در زیر لباسهاى جوان كمربند بسته شده ، حاكم متعجب و خشمناك فریاد زد.
((یا فتى اَما نستحیى تلبس لباس الاخیار و تعمل عمل الفجار)) اى جوان آیا حیا نمى كنى و خجالت نمى كشى لباس خوبان را میپوشى و عمل بدكاران را انجام میدهى ؟
جوان وحشت زده و ناراحت گفت : مولاى من قدرى صبر كن تا مطب برایت واضح گردد. سپس رو به آسمان نمود و از صمیم دل گفت الهى لااعود الى مثلها خدایا دیگر به این عمل برنمى گردم مى دانم از یاد تو غافل شدم و به گناه افتادم از كرده خود پشیمان و نادمم توبه مرا بپذیر كه خیلى ناراحتم و آبروى مرا نبر.
قاضى خیال كرد كه جوان عمل دزدى را مى گوید خیلى ناراحت شد و دستور داد او را عریان كنند و تازیانه بزنند (باینكه آن حكم بر خلاف قرآن بود زیرا حكم دزد پس از اثبات دست بریدن بود.)
ناگهان صدائى شنیدند ولى صاحب صدا را ندیدند كه فرمود: ادعو ولاتضربوه انما ارودنا تأ دیبه ) رهاكنید او را زیرا ما مى خواستیم او را تاءدیب نمائیم .
حاكم منقلب گردید واز كرده خود پشیمان شد و از آن جوان عذر خواهى كرد و آمد بین دوچشم او را بوسید و گفت مرا از قصه خود آگاه كن .
جوان جریان عهد خود را با خدا بیان كرد و نقض عهد را نیز عنوان نمود و گفت نقض عهد و پیمان مرا به این رسوائى و بلیه دچار كرد.
صاحب كمربند وقتى از داستان آگاه شد پشیمان و نادم او را قسم داد كه تو را به خدا قسمت مى دهم كه این كمربند را از من قبول كن و مرا حلال نما.
جوان گفت : اى مرد برو دنبال كارت من خودم باعث این كیفر شدم و گوش مالى هم شدم .
اى خدائیكه مكان یافته اى دردل دوست
باز از پنجه قدرت بنما مشكل دوست
اى خدائیكه گداى در تو بنده تست
جلوه ماه و خور از طلعت تابنده تست
اى خدائیكه بغیر از تو نداریم كسى
لطف تو مى طلبیم چون به همه دادرسى
از صفات توهمین ورد زبان ما را بس
خود بمیریم ، به فضل توبفریاد برس
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=1]خدایا
چشمانم را می گشایم، دیواری است به بلندای نا امیدی ...
در خود می پیچم و بغض می کنم .
چون درختی شده ام که تبر بر شاخسارش فرو می آورند و نفس در ریشه هایش تنگ می شود ...
خدایا در این دیوار پی روزنم که خویش را از این همه منجلاب فسادی بیرون کشم ...
خدایا دستتت را بر شانه های خسته ام قرار بده ...
ای خدای بزرگ
تویی که به کوه فرمان ایستادن داده ای و به رود فرمان رفتن ...
به پرندگان فرمان پرواز و به ستارگان فرمان درخشیدن داده ای .
به من نیز بیاموز ایستادن و رهایی را ...
پرواز و روشنایی را ...
تا شاخسار شکسته ام را جوانه های امید بشکفد ...
ای خدای بزرگ ...
ای خدای متعال ...
و ای خدای منّان می خواهم یاد بزرگت در تار و پود جانم رسوخ کند ...
آنچنان که باران به درختان می بخشد تا شاخه های بلند به آسمان برسد ...
من درمانده تشنۀ محبّت توام ...
صدایم کن تا حجم این همه فریاد از خاطرم پاک شود ...
تا جز صدای پاک قدسی تو چیزی نشنوم ...
خدایا ...
ای خدای بزرگ و مهربان ...
نگاهم کن تا فراموش کنم این نگاههای بی خورشید و آشفته را ...
و جز چشمان مهربان تو هیچ نبینم ...
می خواهم خالی شوم از هر چه غیر توست ...
از این زمین پر هیاهو که درشب و روزش مردم روح و تن می سپارند ...
خدایا دلم تنگ آرامشی ژرف است، تو را می خوانم ...
دستم را بگیر و خاطر ابریم را به خورشید بسپار ...
و لحظه ای این جان بی قرار را به خویش نگذار ... یا ارحم راحمین ...
[/h]
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو بزرگی

معبود من! در نیایش تو زبان چقدر عاجز و اشک چقدر عاجل است.

تو خوب می دانی که من چقدر کوچکم؛ آن قدر که بزرگی ات را نمی بینم؛ پس مرا به همان بزرگی خودت ببخش و در حقارت خویش وامگذار!

معبود من! می دانم که خانه ات را بنفشه ها می دانند؛ می دانم که راهت را شقایق ها می شناسند و می دانم یاس ها چقدر پیراهنشان را از عطر تو آکنده اند که این چنین، صحن تمام خانه ها را شایسته درک حضور تو کرده اند؛ کمکم کن تا نشانه های بودنت را برای بودنم بیابم!

خدایا! می دانم که هستی. باران هم می داند که هستی؛ آنقدر که دامنش پر از بوی سجاده و تسبیح و ستاره است. کوه ها می بینندت و رودها در شور هر پرده آواز زمزمه ات می کنند؛ من اما چگونه بخوانمت؟

ایستاده ام بگذار تا ببینمت؛ آن گاه که عظمت نگاهت در بلور کوچک باران و ظرافت قدرتت روی بال های شاپرک تجلی می یابد.

معبود من! قفس را اگر نشان من دادی، پرواز کردن را هم به من بیاموز.

... و چشم های من پر از مهتاب است.

...و چشم های من چقدر دوستت دارد.

معبود من! ای مأمن نگاه من و ای یگانه خالق من!

هر روز موسیقی الهام را از دریا می شنوم که می گوید:

«الا بذکر اللّه تَطمئِنُ القُلوبُ».

خداوند میگوید:

عشق .

عجله نكن .

تمنايي داري ؛ پس صبوري كن و منتظر باش . انتظار ؛ هر چه عميق تر باشد حقيقت زودتر پديدار مي شود .



تو دانه را كاشته اي ؛ اكنون در سايه بنشين و بنگر چه اتفاقي مي افتد .

دانه شكسته خواهد شد ؛ شكوفا خواهد شد ؛ اما تو نمي تواني اين روند را سرعت ببخشي .

آيا هر چيز به زمان نياز ندارد ؟!

نتيجه را به خدا واگذار كن .



اما گه گاه ناشكيبايي سر مي زند ؛ ناشكيبايي با طلب مي آيد ؛ اما ناشكيبايي مانع است .

طلب را نگه دار و ناشكيبايي را دور بينداز .

هيچ گاه ناشكيبايي را با طلب خلط نكن .

با طلب ؛ اشتياق فراوان همراه است ؛ نه جان كندن .

با ناشكيبايي جان كندن همراه است نه اشتياق فراوان .

با اشتياق انتظار همراه است نه تقاضا .

با طلب اشك هاي خاموش همراه است .

با ناشكيبايي بي قراري و تقلا همراه است .



به حقيقت نمي توان هجوم برد . حقيقت با تسليم به دست مي آيد . نه با تلاش و تقلا .

براي فتح حقيقت بايد كاملاً تسليم آن شد .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم چه قدر احساس تنهایی می کنم !

گفتی :من که نزدیکم
گفتم :تو همیشه نزدیکی ,من دورم ,کاش میشد بهت نزدیک بشم !
گفتی :هرصبح و عصر پروردگار روی پیش خودت با خوف وتضرعو با صدا ی اهسته یاد کن !
گفتم اینم توفیق می خواد!
گفتی دوست نداریدخدا ببخشد شما را
گفتم معلوم که دوست دارم منو ببخشی
گفتی :پس از خدا بخواهید ببخشدتان و بعد توبه کنید !
گفتم با این همه گناه اخه چه کار می تونم بکنم ؟
گفتی :مگر نمی دانید خداست که توبه را از بنده هایشقبول می کند ؟!
گفتم دیگه روی توبه ندارم
گفتی خدا عزیزاست او امرزنده گناه است و پذیرنده توبه
گفتم:با این همه گناه بر کدام گناهم توبه کنم
گفتی :خدا همه ی گناهان را می بخشد
گفتم :یعنی بازم بیام منو می بخشی؟
گفتی :وجز خدا کیست که گناهان را ببخشد ؟
گفتم نمی دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم !اتیشم می زنه ذوبم می کنه عاشق میشم !توبه می کنم .
ناخواسته گفتم :خدایا جز تو چه کسی برام هست ؟
گفتی ایا خدا برای بنده اش کافی نیست ؟
گفتم:در برابر این همه مهربونیت چه کار می تونم بکنم ؟

گفتی :خدا را زیاد یاد کن و صبح و شب تسبیح اش گویید .او کسی ست که خودش و فرشته هایش بر شما درود و رحمت می فرستند تا شما را از تاریکی ها به سوی روشنایی خارج سازند خدا نسبت به مومنان مهربان است
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم زتنهایی پناه آرم کدامین سوی


پریشان حالم وبی تاب می گریم وقلبم بی امان


محتاج مهر توست


نمی دانم چه غمگین رهسپار لحظه هایبی قرارم من



به دنبال تو همچون کودکی هستم ومعصومانه


می جویم پناه شانه هایت را


که شاید اندکی آرام گیرد دل.


دلم تنگ است وتنهایی به لب می آورد جانم خدایااااا.........
 

Similar threads

بالا