نمیدونم واقعیت داره یا نه اما جایه احسنت داره با با دست مریضا

morteza.t

عضو جدید
نمی دونم چرا حتما آدم باید خودش رو بکشه تا فرد مقابل باورش کنه.

داستان می تو نست اینطوری باشه که دختر چشم انتظار پسر فوت کرد اما پسر تا آخرین لحظه به امید اینکه بتونه یه مرده مغزی پیدا کنه وقت رو پیش دختر هدر نداد و به بیمارستان های مختلف سر می زد.:cool:
 

mirror_life2006

عضو جدید
نمی دونم چرا حتما آدم باید خودش رو بکشه تا فرد مقابل باورش کنه.

داستان می تو نست اینطوری باشه که دختر چشم انتظار پسر فوت کرد اما پسر تا آخرین لحظه به امید اینکه بتونه یه مرده مغزی پیدا کنه وقت رو پیش دختر هدر نداد و به بیمارستان های مختلف سر می زد.:cool:
منم نمیدونم واقعن چرا؟؟؟؟؟؟
 

faeal

عضو جدید
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.

دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..
حال دختر خوب نبود..
نیاز فوری به قلب داشت..
از پسر خبری نبود..
دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..
ولی این بود اون حرفات..
حتی برای دیدنم هم نیومدی…
شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم..
آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید


چشمانش را باز کرد..
دکتر بالای سرش بود.
به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟
دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.
شما باید استراحت کنید..
درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت....
اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.
بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.
الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
قلب
دختر نمیتوانست باور کند..
اون این کارو کرده بود..
اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..

و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم؟؟؟؟؟؟


جاي دختر وپسر رو عوض كني شايد واقعيت داشته باشه‍ا
 

Similar threads

بالا