نقد ادبی اشعار و دل نوشته های دوستان

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینک تو نیستی ولی
من مانده ام به میان کوچه های انتظار
مومن به اینکه می گذرد روز گار غم
مومن به اینکه تو باز می رسی ز ره
من مومنم به آمدنت
حتی به تا هزار سال دگر
حتی اگر گذشت بهار جوانیم


امیدوارم این پیشنهاد مقبول بی افتد
ولی در نهایت من معتقد به ویرایش شعر از طرف غیر نیستم
ویرایش و باز سرایش یک شعر تنها و تنها از جانب شاعر آن شعر مقبول است
شاد باشید:gol:
زیبا بود...
مخصوصا آخرین خطش...

ولی داداش فکر نمی کنی یجورایی وزنو از دست دادی؟:redface:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرو از پیشم بیا لختی بمان
ای همه مهر زمین ای نیکتر از آسمان
بی سبب سوزم چو شمعی.... یار من
در سکوتی سرد، آنشب رفت.
تنها ...
بی نشان...
ای ول....
بابا استاد....
حالا دیدین شما ها راجع به من شایعه سازی می کنید....
چرا یهو رو نمی کنید...من کاملا خجالت زده ام و دیگه چیزی نمی نویسم!:w09:

خیلی زیبا بود...لذت بردم واقعا!
 

goshtasb

عضو جدید
گویی به پای این زمنه سرب بسته اند
این شب چرا به سحر گاهان نمی شود؟
مردیم از بس دیده ها نوری ندیده اند
در شهر جز زاغی دگر نالان نمی شود
چادر شب سیاه ز سر ها نمی رود
تاریکی جهان به چراغان نمی شود
چرخ زمانه در سیاهی به چاله ها
این تیره راه چرا به پایان نمی شود؟
مردند مرغان سحر چون جمله یک به یک
بی نغمه ی امید پگاهان نمی شود
گویی به پای این زمانه سرب بسته اند
این شب چرا به سحر گاهان نمی شود؟
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویی به پای این زمنه سرب بسته اند
این شب چرا به سحر گاهان نمی شود؟
مردیم از بس دیده ها نوری ندیده اند
در شهر جز زاغی دگر نالان نمی شود
چادر شب سیاه ز سر ها نمی رود
تاریکی جهان به چرا غان نمی شود
چرخ زمانه در سیاهی به چاله ها
این تیره راه چرا به پایان نمی شود؟
مردند مرغان سحر چون جمله یک به یک
بی نغمه ی امید پگاهان نمی شود
گویی به پای این زمانه سرب بسته اند
این شب چرا به سحر گاهان نمی شود؟
سلام
دستت درد نکنه داداش!
جسارت نشه ولی به نظرت یکم تو خوندن وزنش سنگین نیست؟ با اینکه مصرع ها کوتاهند اما فکر می کنم به خاطر انتخاب کلماتت باشه...:redface:
حرف اضافه به رو فکر می کنم باید با یه چیز دیگه جایگزین کنی مثلا با که در مصرع ششم!

 

tanha990

عضو جدید
چشمهایتان را ببندید ...
تا فرارم را نبینید ... فرارم به فراسوی واقعیت زمانی که این قلم کهنه را بدست میگیرم ... زمانی که ذهنم از تنم جدا شده به ما ورا خواهد رفت ...
چشمانتان را ببندید و تصور کنید ادمی را که توان خود ازاری و دگر ازاری دارد ... ادمی را میبینید که متنفر است از شهوت .. از انسان ار خود ... شاید خدا را دوست داشته باشد و در عالم رفاقت فحش های اب کشیده و نکشیده به او دهد ... این است انسان ...
 

goshtasb

عضو جدید
سلام
دستت درد نکنه داداش!
جسارت نشه ولی به نظرت یکم تو خوندن وزنش سنگین نیست؟ با اینکه مصرع ها کوتاهند اما فکر می کنم به خاطر انتخاب کلماتت باشه...:redface:
حرف اضافه به رو فکر می کنم باید با یه چیز دیگه جایگزین کنی مثلا با که در مصرع ششم!

درود
نخست سپاس از توجه شما
دوم یک اصلاح در مصراع اول:کلمه ی زمانه به اشتباه زمنه تایپ شده
سوم توضیح در باره ی وزن:
وزن انتخابی کمی متفاوت از وزن های آشنای ما می باشد و برای راحت خواندن آن نیاز است که کمی متفاوت خوانده شود.در واقع چون ما به وزن های سبک و روان عادت داریم(که این خود وام دار شاعران بزرگی چون فردوسی .حافظ.سعدی.نظامی و.. است که در این وزن ها شعر گفته اند) وزن های به اصطلاح سنگین را با کمی مشکل می خوانیم.اما برای بیان مطلب مورد نظرم این وزن را مناسب تر دیدم.امیدوارم روزی از نزدیک بتوانم این شعر را برایتان بخوانم تا با حال و هوای مورد نظر من در خواندن بیشتر آشنا شوید
چهارم در مورد نکته ی اصلاحی که پیشنهاد دادید:
منظور از کلمه ی به در مصرع ششم . حرف اضافه و کاربری اضافی نیست بلکه به معنای "بسوی" می باشد
با این توضیح مفهوم این مصرع چنین است:روزگار تاریکی و خاموشی جهان به سوی روشنایی و چراغانی شدن(کنایه از آفتاب) نمی رود (یعنی تاریکی پایدار است)
پنجم:از بذل توجه شما نسبت به خود بسیار سپاسگزارم:gol:
 

goshtasb

عضو جدید
چشمهایتان را ببندید ...
تا فرارم را نبینید ... فرارم به فراسوی واقعیت زمانی که این قلم کهنه را بدست میگیرم ... زمانی که ذهنم از تنم جدا شده به ما ورا خواهد رفت ...
چشمانتان را ببندید و تصور کنید ادمی را که توان خود ازاری و دگر ازاری دارد ... ادمی را میبینید که متنفر است از شهوت .. از انسان ار خود ... شاید خدا را دوست داشته باشد و در عالم رفاقت فحش های اب کشیده و نکشیده به او دهد ... این است انسان ...
درود
درون مایه و نوع بیان شما مرا به یاد ترجمه های موفق از آثار سده ی 18 و 19 میلادی اروپا می اندازد
من این نحو بیان را می پسندن هرچند خود در آن استعدادی ندارم
دوست من
برای هرچه بهتر شدن آثارتان ادبیات عرفانی و اندیشه های ناب ایرانی را بیشتر بخواهید و سعی کنید با استعدادی که در این نوع بیان دارید بخشی از خلا موجود بین ادبیات عرفانی قدیم و جدید را پر کنید
امیدوارم موفق باشید
:gol:
 

goshtasb

عضو جدید
درود
پیرو انتشار خبری مبنی بر اهدای ۱۰۰ ملیون تومان پول به نمایندگان مجلس و سپس اعلام آن به عنوان وام .ابیات زیر را از ذهن به زبان راندم
امید است با راهنمایی های خویش در جهت اصلاح و هر چه بهتر شدن این قبیل کار ها مرا یاری کنید.

آی فقیران که به خدمت شدید
رنج وکالت چو پذیرا شدید
خود چو که محتاج به یک لقمه نان
در پی کسب طلب ما شدید
دست مریزاد شما را ز ما
مستحق کسب هدایا شدید
مال پشیزی است که بخشندتان
تا که مگر صاحب ماوا شدید
خانه و کاشانه و ماشین نو
جمله دعا گوی بر آقا شدید
از قبل سفره ی دزدان دزد
خورده و خاموش و به حاشا شدید
کسوت رعیت ز تن آرید در
جامه ی نو . کسوت بالا شدید
ما چه نالیم که خود خواستیم
تا که شما سرور و آقا شدید
 

goshtasb

عضو جدید
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/google.gif ***غبار***
:gol:فانوس را برداشتم...
:gol:و بر غبار شیشه شکسته اش بوسه زدم ...

:gol:و در برکه فرو رفتم و گریستم ارام و بی صدا ...
:gol: فانوس را بر درخت کنار برکه آویختم و رفتم ...
:gol:. . .


_____________________



درود
سبک شما بسیار نوگرایانه است و در اصطلاح موج نو است
برخی از ادبا موج نو را به سبک هندی(اصفهانی) تشبیه می کنند
اما از نظر من این قیاس باطل است
زیرا در سبک هندی علاوه بر نازکی خیال هنر واج ارایی نیز به کار گرفته می شود که همان موجب کامیابی این سبک است
دوست خوب من
به عنوان یک بردر کوچک پیشنهاد می کنم تا به سوی شعر نو (نیمایی) بروید تا کارهایتان بیشتر در ذهن باقی بماند
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود
پیرو انتشار خبری مبنی بر اهدای ۱۰۰ ملیون تومان پول به نمایندگان مجلس و سپس اعلام آن به عنوان وام .ابیات زیر را از ذهن به زبان راندم
امید است با راهنمایی های خویش در جهت اصلاح و هر چه بهتر شدن این قبیل کار ها مرا یاری کنید.

آی فقیران که به خدمت شدید
رنج وکالت چو پذیرا شدید
خود چو که محتاج به یک لقمه نان
در پی کسب طلب ما شدید
دست مریزاد شما را ز ما
مستحق کسب هدایا شدید
مال پشیزی است که بخشندتان
تا که مگر صاحب ماوا شدید
خانه و کاشانه و ماشین نو
جمله دعا گوی بر آقا شدید
از قبل سفره ی دزدان دزد
خورده و خاموش و به حاشا شدید
کسوت رعیت ز تن آرید در
جامه ی نو . کسوت بالا شدید
ما چه نالیم که خود خواستیم
تا که شما سرور و آقا شدید
سلام داداش گلم
بسيار زيبا گفتي عزيز
بابا دست مريزاد ديگه كي جرات داره شعرتونو نقد كنه!
فقط يه سوال برام هست (نه نقد!) مگه نگفتي شما كه براي اينكه بفهميم وزن رعايت شده يك راه اين هست كه تعداد بخشهاي هر مصرع رو بشماريم؟ من از بالا شمردم اكثرا 11 يا 10 هستند اما در مصرع : ما چه ناليم كه خود خواستيم ناگهان 8 ميشه. به نظر هم كمي كوتاه تر مياد. شايد يك ز قبل چه بياد زيباتر بشه.
بازهم تشكر از شعر نيكتان
يا علي
 

goshtasb

عضو جدید
dorood
sepas dadash mehrdad
gahi az zire daste adam dar mire
fekr mikonam va dorostesh mikonam
yeki dojaye dige ham ke alan chek kardam kam o ziad dare
sepas az gooshzad kardanetan
 

tanha990

عضو جدید
روزگار بس سیاه شده ... زنان در اغوش مردان خواهند مرد و مردان زیر بار زندگی در هم میشکنند ..
دختری را میبینم ساده که دست در دست مردی است ... و قدم خواهند زد به سوی مرگ و تباهی ...
 

goshtasb

عضو جدید
dorood
kash kami miparvarandid matlab ra va be ijaz roo nemiavardid
mozooye shoma mozooe ast ke besyar ja darad baraye sokhan goftan
rasti, weblogtan ra ham be rooz konid
 

goshtasb

عضو جدید
درود
این اولین تجربه ی من در سرایش مثنوی و داستان است
امیدوارم مرا با راهنمایی های خویش در این راه یاری نمایید
------------------------------------------------------------------------------------------------------
در سرایی ز خانه ای اعیان
کودکی ناز پرورده و شادان
مرغکی در قفس به یک سو داشت
در سبو ماهیان نگه می داشت
از قضا روزی از سر خردی
درب بستن ز یاد چون بردی
مرغ پژمرده ناگهان بشکفت
رو بسوی ضمیر خود چون گفت
وقت آن است تا که جان ببری
بال و پر گشوده و بپری
اندر این فکر ببود که به نا گه
به فتادش به ماهیان چو نگه
بال و پر گشود و بیرون جست
رفت و بر سر سبو بنشست
روی خود سوی ماهیان بگذارد
قفل لب ز شکوه چون بگشاد
آخرا از چه دل خوش و شادید؟
وز رهایی چرا گریزانید؟
این قفس که درب آن بسته است
روزگاری است که سقف بشکسته است
از چه رو بال و پر نمی گیرید؟
جان خود را رها نمی جویید؟
من اگر اندر این قفس بودم
لحظه ای کی به بند کس بودم؟
داد می کرد و بال و پر می زد
سو ز سویی دگر چو سر می زد
بلکه راهی بیابد و برهد
سوی دنیای حریت بجهد
نیش خندی بر او بزد ماهی
گفت ای بی نوا چه می دانی؟
من نه مرغم نه بال و پر دارم
شور پرواز کی به سر دارم؟
اندر آب آزاده است یک ماهی
بال و پر از برم چه می خواهی؟
باله دارم که تا شنا بکنم
چه تفاوت که این کجا بکنم؟
هنر آن است از طبیعت خویش
بهره جوییم از گذشته بیش
فکر خویشتن باش و راه گریز
تا رهانی ز بند جان عزیز
گر تو را درب آن سرا باز است
این نه انجام بلکه آغاز است
همت آن دار تا ز بند وجود
بال و پر بر گرفته سوی صعود
برهانی ز بند جان روحت
باز یابی چو کشتی نوحت
روحت آزاده گر شود جانا
جسم اندر قفس چرا پروا؟
گر که روح تو بال و پر گیرد
راه آزادگی به بر گیرد
دست کس را توان کجا باشد
تا به فکر قفس تو را باشد؟
روح آزاده کی شود در بند؟
بشنو از من کنون تو این یک پند
زین سرا گر کنون رها جستی
زین رهایی به خود مکن مستی
فکر مردی بباش و حریت
نی زبونی به جای مردیت
ماهی بی نوای نکته دان
فاش می گفت به مرغ راز نهان
لیک آن مرغ گوش و جان بسته
سرخوش از آنکه از قفس جسته
بر لبانش ترانه ها پیدا
همچو مستان سرخوش و شیدا
مست مستان چو بال و پر می زد
تک به تک شاخه ها چو سر می زد
لحظه ای سوی ماهیان رو کرد
وز تمسخر چو خنده بر او کرد
گفت ماهی به نیش خند و به رنگ
"نرود میخ آهنی در سنگ"



امیر گشتاسب صالحی
 

goshtasb

عضو جدید
درود
بنا این نیست که اینجا به شعر امتاز بدهید
می بایست نقد کنید
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود
این اولین تجربه ی من در سرایش مثنوی و داستان است
امیدوارم مرا با راهنمایی های خویش در این راه یاری نمایید
------------------------------------------------------------------------------------------------------
در سرایی ز خانه ای اعیان
کودکی ناز پرورده و شادان
مرغکی در قفس به یک سو داشت
در سبو ماهیان نگه می داشت
از قضا روزی از سر خردی
درب بستن ز یاد چون بردی
مرغ پژمرده ناگهان بشکفت
رو بسوی ضمیر خود چون گفت
وقت آن است تا که جان ببری
بال و پر گشوده و بپری
اندر این فکر ببود که به نا گه
به فتادش به ماهیان چو نگه
بال و پر گشود و بیرون جست
رفت و بر سر سبو بنشست
روی خود سوی ماهیان بگذارد
قفل لب ز شکوه چون بگشاد
آخرا از چه دل خوش و شادید؟
وز رهایی چرا گریزانید؟
این قفس که درب آن بسته است
روزگاری است که سقف بشکسته است
از چه رو بال و پر نمی گیرید؟
جان خود را رها نمی جویید؟
من اگر اندر این قفس بودم
لحظه ای کی به بند کس بودم؟
داد می کرد و بال و پر می زد
سو ز سویی دگر چو سر می زد
بلکه راهی بیابد و برهد
سوی دنیای حریت بجهد
نیش خندی بر او بزد ماهی
گفت ای بی نوا چه می دانی؟
من نه مرغم نه بال و پر دارم
شور پرواز کی به سر دارم؟
اندر آب آزاده است یک ماهی
بال و پر از برم چه می خواهی؟
باله دارم که تا شنا بکنم
چه تفاوت که این کجا بکنم؟
هنر آن است از طبیعت خویش
بهره جوییم از گذشته بیش
فکر خویشتن باش و راه گریز
تا رهانی ز بند جان عزیز
گر تو را درب آن سرا باز است
این نه انجام بلکه آغاز است
همت آن دار تا ز بند وجود
بال و پر بر گرفته سوی صعود
برهانی ز بند جان روحت
باز یابی چو کشتی نوحت

روحت آزاده گر شود جانا
جسم اندر قفس چرا پروا؟
گر که روح تو بال و پر گیرد
راه آزادگی به بر گیرد
دست کس را توان کجا باشد
تا به فکر قفس تو را باشد؟
روح آزاده کی شود در بند؟
بشنو از من کنون تو این یک پند
زین سرا گر کنون رها جستی
زین رهایی به خود مکن مستی
فکر مردی بباش و حریت
نی زبونی به جای مردیت
ماهی بی نوای نکته دان
فاش می گفت به مرغ راز نهان
لیک آن مرغ گوش و جان بسته
سرخوش از آنکه از قفس جسته
بر لبانش ترانه ها پیدا
همچو مستان سرخوش و شیدا
مست مستان چو بال و پر می زد
تک به تک شاخه ها چو سر می زد
لحظه ای سوی ماهیان رو کرد
وز تمسخر چو خنده بر او کرد
گفت ماهی به نیش خند و به رنگ
"نرود میخ آهنی در سنگ"



امیر گشتاسب صالحی
سلام
راستش مثل اون قدیم ندیما یه نقد خیلی باحال دارم به نوشتت!

بسیار زیبا بود البته اما
ایراد وزنی خیلی زیاد توش دیده می شه! موردی دیگه نام نمی برم ولی مثلا چند نمونش مصرع هایی که صورتی کردم!
ایراد قافیه ای... که با بنفش نشونت دادم!
بکار بردن کلمه حریت اصلا اشتباهه ... چون حر پسوند یت نمی گیره!
منظورت از تیکه ای که آبی کردم چیه دقیقا؟


ببخش که رک بود من فقط دستور رو انجام دادم!:redface:

 

k.memar

عضو جدید
شعر . خواهش میکنم بخونید و نظر بدید

شعر . خواهش میکنم بخونید و نظر بدید

ساقیا جام میم ده در این گل چمن عشق:gol::gol:که مست مستیم در این جلوه گه عشق:gol::gol::gol:ساقیا بوسه بر این جام میت می زنم:gol::gol::gol:که میکند بی پرده مرا در این رزمگه عشق:gol::gol::gol::heart::heart::heart:
 

k.memar

عضو جدید
ای کاش

ای کاش

ای کاش می شد روزها را برگرداند :gol: ای کاش می شد همه روزهارا بهاری کرد:gol:ای کاش می شد من تنها - در غروب افتاب - در کوهستان- در مقابل دریا می گفتم دوستت دارم با همه ی وجودم:heart::heart::heart: دنیای خیال را به سوی ارزوهایت بفرست اما بدان که چرخ فلک صیاد زیرکی است:smile:;) منتظر نقداتون هستم
 

tanha990

عضو جدید
به خود نگاه میکنم ... در خود جستجو میکنم ... گذشته را میبنم چه خوش یا تلخ گذشت .. و امروز که جهان برایم معنی نخواهد داشت ... سیگاری دود میکنم و قلم را بر کاغذ میلغزانم....
 

maryam288

عضو جدید

لطفا اگه اشکالی داره بگین!!!
اگه قوتی هم داره بگین:victory::)
من همه پنجره ها رو به خدا باز کنم
تا که آزاد بچرخی در هوایم
تا که دلگیر نباشیم از سرنوشت
بیا با هم بنویسیم آنچه او خواهد نوشت
در به روی شوق من باز کن ای تلمیح من!
که واژه های به دوشم سنگینند
برای باقی قصیده رویت رنگ آورده ام
بگشا در را
به چشمم سرمه بکش از گیسویت
دعوتم کن به خلوتی گرم و مگو
بیا و در را به روی چشمان غریب بی توام باز کن
به آن خدایی که می پرستیش!
تا به قیام خواهم ایستاد و
کلمات بر دوشم خواهد ماند اگر در به رویم باز نکنی!
بهار 87
 

tanha990

عضو جدید
لطفا اگه اشکالی داره بگین!!!
اگه قوتی هم داره بگین:victory::)
من همه پنجره ها رو به خدا باز کنم
تا که آزاد بچرخی در هوایم
تا که دلگیر نباشیم از سرنوشت
بیا با هم بنویسیم آنچه او خواهد نوشت
در به روی شوق من باز کن ای تلمیح من!
که واژه های به دوشم سنگینند
برای باقی قصیده رویت رنگ آورده ام
بگشا در را
به چشمم سرمه بکش از گیسویت
دعوتم کن به خلوتی گرم و مگو
بیا و در را به روی چشمان غریب بی توام باز کن
به آن خدایی که می پرستیش!
تا به قیام خواهم ایستاد و
کلمات بر دوشم خواهد ماند اگر در به رویم باز نکنی!

بهار 87



نوشته زیبایی است .... شاید نوشته نه شعر بهتر باشد بگوییم .... توصیفات زیبایت اما کمی مصنوعی حس میشوند ... شاید عاشقانه بنامیمش ....اما یکی از نقاط ضعفی که حس کردم سبک بودن وزن شعر است ... شبیه اشعار کودکانه در چند مصرع اول ...
شاد باشید و منتظر دیگ نوشته ها هستم ....
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساقیا جام میم ده در این گل چمن عشق:gol::gol:که مست مستیم در این جلوه گه عشق:gol::gol:ساقیا بوسه بر این جام میت می زنم:gol::gol:که میکند بی پرده مرا در این رزمگه عشق:gol::gol:
دوست عزیزم!
من نمی دونم قالب شعر شما چیه! اما اونطوری که از ساختار نوشتار برمیاداحتمالا شعر نو نبوده! چون کلمات استفاده شده مناسب شعر نو نیست!
از طرفی هیچ قافیه و انسجام وزنی مشاهده نمی شه! و مصرع آخر(قسمت چهارمنوشتتون) اصلا معنی رو هم منتقل نمی کنه! شایدم کلمه ای اونجا جا افتاده!
جلوه گه و رزمگه نمی تونن هم قافیه باشن!


ای کاش می شد روزها را برگرداند :gol: ای کاش می شد همه روزهارا بهاری کرد:gol:ای کاش می شد من تنها - در غروب افتاب - در کوهستان- در مقابل دریا می گفتم دوستت دارم با همه ی وجودم:heart: دنیای خیال را به سوی ارزوهایت بفرست اما بدان که چرخ فلک صیاد زیرکی است:smile:;) منتظر نقداتون هستم
یکی از خصوصیات شعر ، استفاده از عناصر خیال انگیزه، که در نوشته ی شما به چشم نمی خوره!
از طرفی ار تباط معنایی بین بند های نوشته ضعیفه!
قسمتی که پررنگ کردم ، صرفا بیان یک آرزو به زبان سادس.... نه تشبیهی نه استعاره ای:redface:...


پیشنهاد می کنم بیشتر مطالعه کنید!;)
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خود نگاه میکنم ...
در خود جستجو میکنم ...
گذشته را میبنم چه خوش یا تلخ گذشت ..
و امروز که جهان برایم معنی نخواهد داشت ...
سیگاری دود میکنم و قلم را بر کاغذ میلغزانم....
توی پست بالایی هم گفتم، فرق شعر ،حتی در قالب سپید، به کار بردن عناصر خیال انگیز هست!
هرچند این مسئله در نوشته های سپید چند سال اخیر به علت تمایل نویسندگانبه ساده نویسی خیلی کمرنگ شده اما در هر حال باید فرقی بین یک نوشنته ی ساده با چیزی که شعر نامیده می شه، وجود داشته باشه!:redface:

در هر حال
نوشتتون از نظر احساس ، تا قسمتی احساس رو منتقل می کنه ، اما باید بیشتر روش کار کنید!


پیشنهاد می کنم مراجعه کنید به :
شعر بی دروغ شعر بی نقاب ، دکتر عبدالحسین زرین کوب
یا
بیان ، دکتر سیروس شمیسا!

 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
من همه پنجره ها رو به خدا باز کنم
تا که آزاد بچرخی در هوایم
تا که دلگیر نباشیم از سرنوشت
بیا با هم بنویسیم آنچه او خواهد نوشت
در به روی شوق من باز کن ای تلمیح من!
که واژه های به دوشم سنگینند
برای باقی قصیده رویت رنگ آورده ام
بگشا در را
به چشمم سرمه بکش از گیسویت
دعوتم کن به خلوتی گرم و مگو

بیا و در را به روی چشمان غریب بی توام باز کن
به آن خدایی که می پرستیش!
تا به قیام خواهم ایستاد و
کلمات بر دوشم خواهد ماند اگر در به رویم باز نکنی!
بهار 87
مشکل واضح نوشته ی شما اینه که کلمات رو در جای مناسب به کار نبردید و این در انتقال حس و منظور به خواننده بسیار مهم هست!
__________________________________________________________
از به کاربردن این کلمه چه منظوری داشتید؟ "تلمیح من" یعنی چی؟
*
این جمله هم نامفهوم بیان شده!
*
از خواندن این تیکه واقعا لذت بردم.... ایده ی بسیار جالب و نابی بود.... در واقع تشبیه گیسوی یار به دلیل سیاهی به سرمه! زیباست!
*
دقیقا در این قسمت... می تونستید بنویسید : در را به روی چشمان بی تو غریبم ، باز کن!
 

سحرخوان

عضو جدید
لطفا اگه اشکالی داره بگین!!!
اگه قوتی هم داره بگین:victory::)
من همه پنجره ها رو به خدا باز کنم
تا که آزاد بچرخی در هوایم
تا که دلگیر نباشیم از سرنوشت
بیا با هم بنویسیم آنچه او خواهد نوشت
در به روی شوق من باز کن ای تلمیح من!
که واژه های به دوشم سنگینند
برای باقی قصیده رویت رنگ آورده ام
بگشا در را
به چشمم سرمه بکش از گیسویت
دعوتم کن به خلوتی گرم و مگو
بیا و در را به روی چشمان غریب بی توام باز کن
به آن خدایی که می پرستیش!
تا به قیام خواهم ایستاد و
کلمات بر دوشم خواهد ماند اگر در به رویم باز نکنی!

بهار 87

همه پنجره ها
همه روزنه ها
همه بر روي نسيمت باز است
همه باز است كه شايد به هواي تو نباشم دلگير
همه خواهند كه گيرند زمن ياد تورا
تو زمن باز مگير
شوق من پشت در است
واژه ها بردوشم
كوه سنگين شده اند
گفتني بسيار است
در به رويم وا كن

سرمه گيسوي خود
به سر انگشت به چشم من نابينا كش
چشم من بينا كن!
و مرا دعوت كن
كه به خلوتگه گرماي تو مهمان باشم.

تا ابد خواهم ماند
پشت در منتظرت

بار بردوش من است
گفتني ها سنگين
ياد تو سنگين تر
طاقت من چه قدر خواهد بود؟
در به رويم وا كن
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا