نقد ادبی اشعار و دل نوشته های دوستان

arnela

عضو جدید
مرسی از تاپیک قشنگت.
از نقدهاتون خوشحال می شم
دیشب به حرمت غم چشمانت فال گرفتم
فنجان فال سیاه شدو قلبم باز جه غریبانه شکست
باید نگاه شرمگین فنجان فال را باور کرد
باید باور کرد که سهم من از تو تنها یادی است
 

shabebaran

عضو جدید
روشنای شب

روشنای شب

سلام :gol:
بی صبرانه منتظر نقد های دوستان هستم

ای شب
چه بزرگوارانه به ما فرصت درخشیدن میدهی
و نه مثل روز
خودبینانه بر سوسوی ناتوان ما می تازی
براستی اگر تاریکی نبود ماه را یارای درخشیدن بود ؟
دمی تاریک شویم تا درخشش ماه درونمان را نظاره گر با شیم
 

atish_baran

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه طرح تازه بود...
واقعا باید بگم ذهن فعالی داری سما جان.... و حتما خیلی قدرت تخیلت بالاست...
بهت تبریک می گم!:gol:

:gol:سلام اسمان جوونم ... میسی .. لطف داری... :gol:
_____________________


:gol:در دیاری دور ، قایقی روی اب

:gol:موج ها سرگردان

:gol:سرزمین سرخ پر از تلاطم

:gol:کنار دریاچه یک فانوس ...

:gol:کور سوی انتظاری ناب

:gol:لحظه لحظه فاصله کمتر

:gol:و زمان بی تاب...
 

ebbi

عضو جدید
خرده بافي ها

من آدم تنهايي‌ام. از تمام هله هوله هاي دنيا خوشم مي ياد.
من خيلي عاشق پيشه ام .
اغلب با خودم فکر مي کنم که : تنهاييم با اين که خيلي دوستش دارم؛ از روي دوست داشتن نيست، بلکه از روي اجباره.
من معتقدم که: ‌آزادي باعثِ تنهايي مي شه. يا: تنهايي باعث آزادي مي شه. يا: تنهايي و آزادي، زائيدة خيالبافي در تنهايي‌يه.
راستي ! گفتم که از عموم، متنفرم؟ آخه هميشه باعثِ دست‌نيافتني شدنِ دختر عموم، نرگس مي‌شد. نرگس خيلي دختر خوشگل و شيريني بود. اما وقتي بعد از مدتها، بزرگ شد؛ خيلي زشت شد. چون شبيحِ عموم شده بود.
و من نتيجه گرفتم که بايد از عموم متشکر باشم که؛ اون رو دست‌نيافتني مي کرد.
همة زندگي همينجوري‌يه؛ چيزهايي رو که دوست داري و بدست نمي‌ياري؛ بعدن متشکر مي شي.
چيزايي رو هم که به دست مي ياري؛ خوب باز هم متشکر مي شي.
و اين باعث به وجود اومدنِ اخلاقيات، مذهب و خدا و هر چيزي مي شه. آخ که اين مثلث داره منو خرد مي کنه.
باور کن تأثير داره؛ حتي اگه بهش اهميت ندي.
البته مي توني بري مَست کني و اون وقت همه چيز مثل شکر توي آب، حل مي شه.
و اون موقع، آيا، بودن، بهتر از نبودنه؟
خوب تو اون اسپرمي هستي که از بين چند ميليارد، تونستي لقاح رو انجام بدي. ولي تو از اين مبارزه که توش پيروز شدي؛ هيچي سر در نمي‌ياري.
مي‌شه حساب کرد که؛ تو اسپرم چندم بودي و احتمال بودنت چقدر بوده، ولي شمردن و عدد بيهوده است.
البته با تمام اين حرفها از رياضي خيلي خوشم مي ياد.
بزار مشکل رو يه جور ديگه اي توضيح بدم؛
مثلا: تو بلند مي‌شي و مي‌ري توي‌يه يک رستوران، و يه اسم خوشگل و خوشمزه رو سفارش مي‌دي. بعد اونا، يه چيز مزخرف مي يارن و مي زارن جلوت و تو هم مي خوري.
آخرش که چي؟ مي خواي داد و بيداد کني و روزِ خودتو خراب کني؟
تازه مگه فقط همين يه رستوران، کثافت‌خونه‌اس؟
بلند شو، مثل آقاها به گارسون انعام بده و تشکر کن.
- به نظر من اينها همش چرندياته، اما متاسفانه؛ من آدمِ ولخرجي‌ام. مي فهمي که منظورم چيه؟
- کاري از دستم بر نمي ياد، مريض بعدي.
- آقاي دکتر چرا اينجوري‌يه؟ قطعن نمي دوني.
دکترها هميشه پشت لبخند مهربونشون، به پول فکر مي کنن. فکر کنم همشون احمقن.
تازه ! وقتي مي خندن و ميخوان آدمهاي خوبي باشن؛ مضحک هم مي شن.
البته من نگفتم: اين يه قانونه. تازه اگه بگم : قانونه؛ بي‌راه نگفتم. تازه: اين يه قانونه.
بي خيال، مگه تو چند سال زندگي مي کني که بخواي با فکر کردن به دکترها و لبخندشون، هدرش بدي؟
برو حال کن، برو مسافرت. خيلي جاها مي توني بري. مي توني بري: پاريس، مارسي، ايتاليا، آفريقا... خوب که چي؟ پول نداري. حداقل بتمرگ آرزو کن.
بزار بهت بگن خيالاتي. مطمئن باش از فکر کردن به دکترا و لبخندشون؛ بهتره.
من به حيات وحش و از اين حرفا، خيلي اهميت مي دم. جدي مي گم، برام مهمه.
حيوونا خيلي توي زندگي لازمن، البته شايد فکر کني: حيوونا که آدم نيستن. ولي به نظر من چون زنده‌ان و حيات دارن؛ بايد براي زنده بودن‌شون احترام قائل شد.
البته اينجوري‌يام نيست؛ منم بعضي وقتا مورچه مي‌کُشم. تازه سوسک هم مي‌کشم. به عنکبوت‌جماعت که اصلن رحم نمي کنم. ولي مهمن ديگه. مي دوني، چرخة زندگي و اکوسيستم و از اين حرفا ديگه. و لاية اُزُن هم يه سوراخ داره به چه بزرگي که ما آدما مسئولشيم.
البته من مي دونم که آينده‌ها، از اونجايي که ما، بايد برايِ گذشته‌ها مهم باشيم؛ مهمن. ولي به نظرم خودشون مي دونن.
قبول دارم که حرفم خودخواهانه است. يعني حتي بعضي وقتا، براي مورچه‌هايي که کُشتم؛ عذاب‌وجدان مي گيرم.
بعضي از مورچه‌ها رو هم مي ندازم توي آب ، بعد خودم نجاتشون مي دم...
آره جونم، من اين‌کاره نيستم، دلم مي سوزه. من خيلي آدم مهربونيم، باور کن.
بايد با خودت اينطور حساب کني که؛ هر کاري که مي کني خوبه، يا حداقل، لازمه. اونوقت دچار احساسِ گناه نمي شي.
آخرش هم آرزوي مي کني که: توي‌يه يک خيابون خلوت، نننننننننه، يه بزرگراهِ خلوت؛ با سرعت 200 تا گاز بدي و سيگار بکشي و با خودت فکر کني که: زندگي چقدر لذت‌بخشه.
ولي من، دلم برامون مي سوزه، چون: ماشين نداريم، اگه داشته باشيم؛ سيگار نداريم، اگر داشته باشيم؛ بابامون بغل دستمون نشسته، يا: مي‌خوايم بريم مهموني و نبايد بويِ سيگار بديم. يا: بنزين نداريم، کارت سوختمون گم شده، گلومون درد مي کنه؛ هوا گرمه؛ گولرِ ماشين خرابه؛ سيگار حال نمي‌ده. توي‌يه اتوبان، يه الگانسِ پليس داره جلوت با 120 تا حرکت مي کنه و حداکثر سرعت مجاز 120 تاست...
بابا من، دلم، برامون مي سوزه. حالا مي خواي چيکار کنم؟
برامون انقلاب کنم؟ فرهنگِ ترافيکو عوض کنم؛ سرعت مجاز بيشتر شه؟ يه اتوبانِ شخصي بسازم؟ پليسا رو بُکُشم؟ پدر و مادرا رو بکشم؟ آخه تو چي از جونِ من مي خواي؟
ده بي‌خيال، برو دنبالِ زندگي‌يه خودت.
ولي به نظر من، من و تو، هم‌ديگه رو دوست داريم، منم که عاشق پيشه. اصلن بزار بگم که: ما، تيمِ خوبي هستيم. نه اين که فکر کني چاخان مي کنم. بابا دوستت دارم، به خدا راس مي گم.
مي دوني، زندگي رو بايد سطحي نگاه کني تا قابلِ تحمل بشه. و تو چون هيچ چيزي برات مهم نيست؛ زندگي رو بيخودي پيچيده مي کني تا پوچ نشي.
تازه اگه از من هم بپرسي که چرا پوچ نيست؟ يا چي مهمه؟
منم برات جوابي ندارم.
مي دوني، من براي خودم زندگي مي کنم، بي خيالم. مي دوني چند تا بي‌‌خيالم؟
البته مي دونم شمردن مسخره است؛ اما اگه نشمري، هيچ وقت نمي فهمي چند تاس. اصلن مي دوني «دونستن» چه لذتي داره؟
ببين، پدرم مي گفت: «دونستن.........دونستن، مثلِ يه ............. مثلِ يه .......... چي مي‌گن؟ ......»
اي بابا، يادم نمي‌ياد چي مي‌گفت. ولي منظورش اين بود که دونستن کار خوبي‌يه. حالا باهام آشتي هستي؟
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اعتراض دارم........
ینی چی این همش تقصیر آقا مدیره.......
بابا چرا واسه مردم حرف درست می کنین؟ من کجام استاده...:w00:
بعدم
شما هیچ کدوم هیچی درباره ی نوشته من نگفتین...:w05:

حامد جان
با اینکه از دستت عصبانیم داداش!
ولی نه اون شعری کخ می خوای بقیه راجع بهش نظر بدن رو باید اینجا بذاری...
بازم می گم
اینجا که فقط اشکال نمی گیریم نظراتمونم می گیم... تعریفم می کنیم پس بشتابید!!!:w12:




PS : حامد؟؟؟ واقا چیه؟از تو بعیده ها...واقعا
سلام ابچی خانم چی شده چرا از دستم اینقدر ناراحتی
تو که خوب می دونی من چه مشکلی داشتم
حالا هم امدم با تمام نیرو به مدیر محترم بخش کمک کنیم
حالا بگو ببینم چرا اینقد دعوام کردی ؟
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ابچی خانم چی شده چرا از دستم اینقدر ناراحتی
تو که خوب می دونی من چه مشکلی داشتم
حالا هم امدم با تمام نیرو به مدیر محترم بخش کمک کنیم
حالا بگو ببینم چرا اینقد دعوام کردی ؟
آره
ایشالا که رفع شده...
من کجا عصبانیم داداش.....؟؟ :cool:
منتظر نوشته هات
هستما.
 

Qomri

عضو جدید
برای دومین بار:
:warn:لطفا نظر!!!

گذر ایام میزبانی شد که مهمان افسار گسیخته ی وابستگی ها را پذیرا بود.
میشه بگید ازش چی برداشت می کنید؟!

با سلام
من فقط یک خواننده خیلی معمولی هستم
شاید منظور نویسنده این بوده که با گذشت زمان وابستگیها برایمان عادی می شود ، یا هر قدر هم شدید و افسار گسیخته باشد این گذر روز ها آن را به جزئی از زندگی تبدیل می کند. اما نه زمان می تواند یک میزبان دائمی باشد نه وابستگیها به راحتی یک مهمان رفتنی که امیدوار باشیم که روزی ما را تنها بگذارد.
از دید ساده انگار من عجیب است استاد نظر تان را بیان فرمائید.
 
آخرین ویرایش:

no_one

عضو جدید
شب را از تنهائیم بیدار نکن
بگذار تا سحر گاه قیامت در بسترم باشد
سکوتش را عقربه های ساعت حس می کند
سنگینیش را افتادگی پلکها
و تاریکیش را سوسوی چراغ
اما کسی حس نکرد شب ز چه روست
همگان شب را جدایی عاشقان نامیدند
و چه غلط نامیدند و چه اشتباه نامیدند
شب فرصت دستهای خسته

حنجره های بسته
و سکوتی در غم نشسته است
آری شب و هر شب فرصت دیدار است
و تو ای آفتاب
کانون تلاقی شب و روز
ای نهایت روشنی
از همه ظالم تری تاریک تری
ز چه رو نگاهم را ز رویا گسسته می داری
مگر زبانم ستایشگر بلندای قامتت نیست
چرا پاسخ نمی گویی
بیگانه ام
کمک کن تا همیشه شب بتابد بر
پیکر بی جان و خسته ام
و سیاهی پاکش را به چشمانم هدیه کن
تا جز روی آنکه تاب دیدنش راندارم نبینم
آری نبینم
و دستهایم وسعت لحظه های هم صدایی
و حنجره ام سکوت غم را در هم شکند
اما تو مثل هر روژین
از پشت دیوارها به خوابم چنگ زدی
نتاب خورشید
نتاب
 

باران بهاری

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی زیبا بود..آفرین..
منو دقیقا" یاد این بیت سعدی انداخت:
ببند یک نفس ای آسمان!دریچه ی صبح
بر آفتاب،که امشب خوش است با قمرم!
(اما فکر می کنم شما "وسعت" رو به معنای "مسافت" و "فاصله" گرفتین... .در حالی که "وسعت" در این جا دقیقا عکس اون معنی رو که در نظر داشتین،القا می کنه..ضمن این که اگه می گفتین:"صبح" را بیدار نکن،خیلی بهتر و شاعرانه تر می شد.چون در تمام فضای این شعر،"شب" حضور داردو در واقع،شب، بیدار است..این صبح است که هنوز نیامده و شاعر از آمدن آن هراس دارد؛به عبارتی "صبح"در خواب است و نباید که بیدار شود و بیاید..)
باز هم آفرین..
 
آخرین ویرایش:

no_one

عضو جدید
خیلی زیبا بود..آفرین..
منو دقیقا" یاد این بیت سعدی انداخت:
ببند یک نفس ای آسمان!دریچه ی صبح
بر آفتاب،که امشب خوش است با قمرم!
(اما فکر می کنم شما "وسعت" رو به معنای "مسافت" و "فاصله" گرفتین... .در حالی که "وسعت" در این جا دقیقا عکس اون معنی رو که در نظر داشتین،القا می کنه..ضمن این که اگه می گفتین:"صبح" را بیدار نکن،خیلی بهتر و شاعرانه تر می شد.چون در تمام فضای این شعر،"شب" حضور داردو در واقع،شب، بیدار است..این صبح است که هنوز نیامده و شاعر از آمدن آن هراس دارد؛به عبارتی "صبح"در خواب است و نباید که بیدار شود و بیاید..)
باز هم آفرین..
مرسی از لطفتون و مرسی که ازم انتقاد می کنید چون باعث میشه اشتباهمو پیدا کنم.
من به این خاطر گفتم شب رو بیدار نکن واسه اینه که هر شب ما رو بغل می گیره و در آغوش تاریکیش به خواب میبره
و منظورم ازبیدار کردن اینه که منو از آغوش شب بیدار نکن نه اینکه شب رو از آغوشم بیدار نکن.
ودر اونجا منظورم از وسعت این بوده که تو لحظه هایی که یه هم صدا داری نمی تونی گذر لحظه ها رو ببینی. و این لحظه ها واست به وسعت یه دنیا می ارزند.
بازم ممنون.
 

Qomri

عضو جدید
شب را از تنهائیم بیدار نکن
بگذار تا سحر گاه قیامت در بسترم باشد
سکوتش را عقربه های ساعت حس می کند
سنگینیش را افتادگی پلکها
و تاریکیش را سوسوی چراغ
اما کسی حس نکرد شب ز چه روست
همگان شب را جدایی عاشقان نامیدند
و چه غلط نامیدند و چه اشتباه نامیدند
شب فرصت دستهای خسته

حنجره های بسته
و سکوتی در غم نشسته است
آری شب و هر شب فرصت دیدار است
و تو ای آفتاب
کانون تلاقی شب و روز
ای نهایت روشنی
از همه ظالم تری تاریک تری
ز چه رو نگاهم را ز رویا گسسته می داری
مگر زبانم ستایشگر بلندای قامتت نیست
چرا پاسخ نمی گویی
بیگانه ام
کمک کن تا همیشه شب بتابد بر
پیکر بی جان و خسته ام
و سیاهی پاکش را به چشمانم هدیه کن
تا جز روی آنکه تاب دیدنش راندارم نبینم
آری نبینم
و دستهایم وسعت لحظه های هم صدایی
و حنجره ام سکوت غم را در هم شکند
اما تو مثل هر روژین
از پشت دیوارها به خوابم چنگ زدی
نتاب خورشید
نتاب

سلام
یک استادی در مورد نگارش امروزی (نیمایی - سپید ...) توصیه می کرد "از اصطلاحات امروزی به شکل دوپهلو استفاده کنیم این باعث می شود تا خواننده احساس نزدیکی به مقصود نویسنده کند و این هنر نیست که طوری بنویسی کسی حرفت را نفهمد ."
چنگ زدن از پشت دیوار به خواب خیلی تاثیر گذار است و زیبا !
و اینها دل نوشتۀ شماست و قرار نیست به نمایش گذاشته شود اما بعضی وقتها دوست داریم این دل نوشته ها به چشم بقیه بخورد آن وقت ترجیح می دهیم باعث شویم آن خوانندۀ {خاص}لذت ببرد نه اینکه ...
:smile:
من آنچه شنیده بودم گفتم
و در آخر باید بگویم زیباست چون از یک دل احتمالاًعاشق بر آمده .
 
آخرین ویرایش:

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
از وقفه طولانی که در پاسخ گویی به پستای این تاپیک ایجاد شد معذرت می خوام!!
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی از تاپیک قشنگت.
از نقدهاتون خوشحال می شم
دیشب به حرمت غم چشمانت فال گرفتم
فنجان فال سیاه شدو قلبم باز جه غریبانه شکست
باید نگاه شرمگین فنجان فال را باور کرد
باید باور کرد که سهم من از تو تنها یادی است

باید بگم نوشتتون یه سری کلمات یا استعارات ادبی کم داره... باید بیشتر روش کار کنید!
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
خرده بافي ها

من آدم تنهايي‌ام. از تمام هله هوله هاي دنيا خوشم مي ياد.
من خيلي عاشق پيشه ام .
اغلب با خودم فکر مي کنم که : تنهاييم با اين که خيلي دوستش دارم؛ از روي دوست داشتن نيست، بلکه از روي اجباره.
من معتقدم که: ‌آزادي باعثِ تنهايي مي شه. يا: تنهايي باعث آزادي مي شه. يا: تنهايي و آزادي، زائيدة خيالبافي در تنهايي‌يه.
راستي ! گفتم که از عموم، متنفرم؟ آخه هميشه باعثِ دست‌نيافتني شدنِ دختر عموم، نرگس مي‌شد. نرگس خيلي دختر خوشگل و شيريني بود. اما وقتي بعد از مدتها، بزرگ شد؛ خيلي زشت شد. چون شبيحِ عموم شده بود.
و من نتيجه گرفتم که بايد از عموم متشکر باشم که؛ اون رو دست‌نيافتني مي کرد.
همة زندگي همينجوري‌يه؛ چيزهايي رو که دوست داري و بدست نمي‌ياري؛ بعدن متشکر مي شي.
چيزايي رو هم که به دست مي ياري؛ خوب باز هم متشکر مي شي.
و اين باعث به وجود اومدنِ اخلاقيات، مذهب و خدا و هر چيزي مي شه. آخ که اين مثلث داره منو خرد مي کنه.
باور کن تأثير داره؛ حتي اگه بهش اهميت ندي.
البته مي توني بري مَست کني و اون وقت همه چيز مثل شکر توي آب، حل مي شه.
و اون موقع، آيا، بودن، بهتر از نبودنه؟
خوب تو اون اسپرمي هستي که از بين چند ميليارد، تونستي لقاح رو انجام بدي. ولي تو از اين مبارزه که توش پيروز شدي؛ هيچي سر در نمي‌ياري.
مي‌شه حساب کرد که؛ تو اسپرم چندم بودي و احتمال بودنت چقدر بوده، ولي شمردن و عدد بيهوده است.
البته با تمام اين حرفها از رياضي خيلي خوشم مي ياد.
بزار مشکل رو يه جور ديگه اي توضيح بدم؛
مثلا: تو بلند مي‌شي و مي‌ري توي‌يه يک رستوران، و يه اسم خوشگل و خوشمزه رو سفارش مي‌دي. بعد اونا، يه چيز مزخرف مي يارن و مي زارن جلوت و تو هم مي خوري.
آخرش که چي؟ مي خواي داد و بيداد کني و روزِ خودتو خراب کني؟
تازه مگه فقط همين يه رستوران، کثافت‌خونه‌اس؟
بلند شو، مثل آقاها به گارسون انعام بده و تشکر کن.
- به نظر من اينها همش چرندياته، اما متاسفانه؛ من آدمِ ولخرجي‌ام. مي فهمي که منظورم چيه؟
- کاري از دستم بر نمي ياد، مريض بعدي.
- آقاي دکتر چرا اينجوري‌يه؟ قطعن نمي دوني.
دکترها هميشه پشت لبخند مهربونشون، به پول فکر مي کنن. فکر کنم همشون احمقن.
تازه ! وقتي مي خندن و ميخوان آدمهاي خوبي باشن؛ مضحک هم مي شن.
البته من نگفتم: اين يه قانونه. تازه اگه بگم : قانونه؛ بي‌راه نگفتم. تازه: اين يه قانونه.
بي خيال، مگه تو چند سال زندگي مي کني که بخواي با فکر کردن به دکترها و لبخندشون، هدرش بدي؟
برو حال کن، برو مسافرت. خيلي جاها مي توني بري. مي توني بري: پاريس، مارسي، ايتاليا، آفريقا... خوب که چي؟ پول نداري. حداقل بتمرگ آرزو کن.
بزار بهت بگن خيالاتي. مطمئن باش از فکر کردن به دکترا و لبخندشون؛ بهتره.
من به حيات وحش و از اين حرفا، خيلي اهميت مي دم. جدي مي گم، برام مهمه.
حيوونا خيلي توي زندگي لازمن، البته شايد فکر کني: حيوونا که آدم نيستن. ولي به نظر من چون زنده‌ان و حيات دارن؛ بايد براي زنده بودن‌شون احترام قائل شد.
البته اينجوري‌يام نيست؛ منم بعضي وقتا مورچه مي‌کُشم. تازه سوسک هم مي‌کشم. به عنکبوت‌جماعت که اصلن رحم نمي کنم. ولي مهمن ديگه. مي دوني، چرخة زندگي و اکوسيستم و از اين حرفا ديگه. و لاية اُزُن هم يه سوراخ داره به چه بزرگي که ما آدما مسئولشيم.
البته من مي دونم که آينده‌ها، از اونجايي که ما، بايد برايِ گذشته‌ها مهم باشيم؛ مهمن. ولي به نظرم خودشون مي دونن.
قبول دارم که حرفم خودخواهانه است. يعني حتي بعضي وقتا، براي مورچه‌هايي که کُشتم؛ عذاب‌وجدان مي گيرم.
بعضي از مورچه‌ها رو هم مي ندازم توي آب ، بعد خودم نجاتشون مي دم...
آره جونم، من اين‌کاره نيستم، دلم مي سوزه. من خيلي آدم مهربونيم، باور کن.
بايد با خودت اينطور حساب کني که؛ هر کاري که مي کني خوبه، يا حداقل، لازمه. اونوقت دچار احساسِ گناه نمي شي.
آخرش هم آرزوي مي کني که: توي‌يه يک خيابون خلوت، نننننننننه، يه بزرگراهِ خلوت؛ با سرعت 200 تا گاز بدي و سيگار بکشي و با خودت فکر کني که: زندگي چقدر لذت‌بخشه.
ولي من، دلم برامون مي سوزه، چون: ماشين نداريم، اگه داشته باشيم؛ سيگار نداريم، اگر داشته باشيم؛ بابامون بغل دستمون نشسته، يا: مي‌خوايم بريم مهموني و نبايد بويِ سيگار بديم. يا: بنزين نداريم، کارت سوختمون گم شده، گلومون درد مي کنه؛ هوا گرمه؛ گولرِ ماشين خرابه؛ سيگار حال نمي‌ده. توي‌يه اتوبان، يه الگانسِ پليس داره جلوت با 120 تا حرکت مي کنه و حداکثر سرعت مجاز 120 تاست...
بابا من، دلم، برامون مي سوزه. حالا مي خواي چيکار کنم؟
برامون انقلاب کنم؟ فرهنگِ ترافيکو عوض کنم؛ سرعت مجاز بيشتر شه؟ يه اتوبانِ شخصي بسازم؟ پليسا رو بُکُشم؟ پدر و مادرا رو بکشم؟ آخه تو چي از جونِ من مي خواي؟
ده بي‌خيال، برو دنبالِ زندگي‌يه خودت.
ولي به نظر من، من و تو، هم‌ديگه رو دوست داريم، منم که عاشق پيشه. اصلن بزار بگم که: ما، تيمِ خوبي هستيم. نه اين که فکر کني چاخان مي کنم. بابا دوستت دارم، به خدا راس مي گم.
مي دوني، زندگي رو بايد سطحي نگاه کني تا قابلِ تحمل بشه. و تو چون هيچ چيزي برات مهم نيست؛ زندگي رو بيخودي پيچيده مي کني تا پوچ نشي.
تازه اگه از من هم بپرسي که چرا پوچ نيست؟ يا چي مهمه؟
منم برات جوابي ندارم.
مي دوني، من براي خودم زندگي مي کنم، بي خيالم. مي دوني چند تا بي‌‌خيالم؟
البته مي دونم شمردن مسخره است؛ اما اگه نشمري، هيچ وقت نمي فهمي چند تاس. اصلن مي دوني «دونستن» چه لذتي داره؟
ببين، پدرم مي گفت: «دونستن.........دونستن، مثلِ يه ............. مثلِ يه .......... چي مي‌گن؟ ......»
اي بابا، يادم نمي‌ياد چي مي‌گفت. ولي منظورش اين بود که دونستن کار خوبي‌يه. حالا باهام آشتي هستي؟
مثل اینکه خیلی فیلم می بینید...
یا ترجمه ی مکالمات اونا به فارسی اینقدر عجیب و غریب می شه یا واقعا همینطوری حرف می زنن! این بیشتر شبیه دیالوگ اول یه فیلم شبیه فیلمای هالیوودی بود!
در هر حال نوشتتون با اینکه یه کم قاطی پاطی(!!!!) بود ولی نوشتنش لازم بود!
 
  • Like
واکنش ها: ebbi

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب را از تنهائیم بیدار نکن
بگذار تا سحر گاه قیامت در بسترم باشد
سکوتش را عقربه های ساعت حس می کند
سنگینیش را افتادگی پلکها
و تاریکیش را سوسوی چراغ
اما کسی حس نکرد شب ز چه روست
همگان شب را جدایی عاشقان نامیدند
و چه غلط نامیدند و چه اشتباه نامیدند
شب فرصت دستهای خسته

حنجره های بسته
و سکوتی در غم نشسته است

آری شب و هر شب فرصت دیدار است
و تو ای آفتاب
کانون تلاقی شب و روز
ای نهایت روشنی
از همه ظالم تری تاریک تری
ز چه رو نگاهم را ز رویا گسسته می داری
مگر زبانم ستایشگر بلندای قامتت نیست
چرا پاسخ نمی گویی
بیگانه ام
کمک کن تا همیشه شب بتابد بر
پیکر بی جان و خسته ام
و سیاهی پاکش را به چشمانم هدیه کن
تا جز روی آنکه تاب دیدنش راندارم نبینم

آری نبینم
و دستهایم وسعت لحظه های هم صدایی
و حنجره ام سکوت غم را در هم شکند
اما تو مثل هر روژین
از پشت دیوارها به خوابم چنگ زدی
نتاب خورشید
نتاب

یکم این واژه ای که بکار بردید نامانوسه...شاید باید بگم جدیده...
این نوشته از اول به صورت یه نثر ساده شروع می شه و این لمه اصلا با این متن سازگار نیست!!

خوبه ....اما باز هم می گم با آغاز کلام هم خوانی نداره!

این تیکه به دل می شینه...
منظورتون از این کلمه چی بوده؟







یه نکته مهم دیگه ای که بارها بهش اشاره شده اینه که طرز نگارش در نوشته های موسوم به سپید یا حتی شعر نو خیلی مهم هست...محل مکثها و قطع کلمات باید کاملا مشخص باشه....
کمک کن
تا همیشه شب
بتابد بر پیر بی جان و خسته ام!
 

no_one

عضو جدید
یکم این واژه ای که بکار بردید نامانوسه...شاید باید بگم جدیده...

این نوشته از اول به صورت یه نثر ساده شروع می شه و این لمه اصلا با این متنسازگار نیست!!




خوبه ....اما باز هم می گم با آغاز کلام هم خوانی نداره!


این تیکه به دل می شینه...

منظورتون از این کلمه چی بوده؟










یه نکته مهم دیگه ای که بارها بهش اشاره شده اینه که طرز نگارش در نوشته های موسوم به سپید یا حتی شعر نو خیلی مهم هست...محل مکثها و قطع کلمات باید کاملا مشخص باشه....


کمک کن


تا همیشه شب


بتابد بر پیر بی جان و خسته ام!
سلام مرسی از لطفت
اون کلمه (روژین )یکی از کلمات خیلی اصیل کردی است به معنی :سپیدم ,هنگام بر آمدن آفتاب,یا سحرگاه.
من زیاد از اصول شعر نو چیزی نمی د.نم اگه یه مطلبی دارید که خوندنش به دردم می خوره لطفا واسم بفرستید.مرسی.:gol:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام مرسی از لطفت
اون کلمه (روژین )یکی از کلمات خیلی اصیل کردی است به معنی :سپیدم ,هنگام بر آمدن آفتاب,یا سحرگاه.
من زیاد از اصول شعر نو چیزی نمی د.نم اگه یه مطلبی دارید که خوندنش به دردم می خوره لطفا واسم بفرستید.مرسی.:gol:
سلام
خواهش می کنم انجام وظیفس....
والا یه سایت هست به نام avayeazad که شعر معاصر رو می تونید از اونجا بخونید....
من می دونستم روژین کلمه ی کردی هست ولی مگه شما کرد هستید؟:surprised:
 

no_one

عضو جدید
سلام
خواهش می کنم انجام وظیفس....
والا یه سایت هست به نام avayeazad که شعر معاصر رو می تونید از اونجا بخونید....
من می دونستم روژین کلمه ی کردی هست ولی مگه شما کرد هستید؟:surprised:
بله من کرد هستم
و به فرهنگم افتخار می کنم چون تنها زبونیه که در ایران از عربی کمتر متاثر شده.چون توش کلمه های( گ )و( ژ )موج میزنه
بازم ازتون ممنونم بخاطر راهنمایی تون . میتونم شعر های دیگه ای رو که دارم بزارم واسم نقد کنی.
مرسی:gol:
 
آخرین ویرایش:

ebbi

عضو جدید
مثل اینکه خیلی فیلم می بینید...




یا ترجمه ی مکالمات اونا به فارسی اینقدر عجیب و غریب می شه یا واقعا همینطوری حرف می زنن! این بیشتر شبیه دیالوگ اول یه فیلم شبیه فیلمای هالیوودی بود!


در هر حال نوشتتون با اینکه یه کم قاطی پاطی(!!!!) بود ولی نوشتنش لازم بود!
مرسي آسمان عزيز!
البته توقع نقد يه خورده مفصل تر رو داشتم و اعتراف مي كنم اين نقد كوتاه رو هم درست متوجه نمي شم كه منظورتون چيه.
اگر محبت كنيد يك مقداري بيشتر برام توضيح بدين.;)

فيلم كه خوب، زياد مي بينم . :D ولي اينطور نوشتن سبك منه. انكار نمي كنم كه سبك و سياق نوشتن شايد تحت تاثير بعضي نويسنده هاي پست مدرن باشه (البته اين بيشتر احساس شخصي منه و فقط در مورد سبك نوشتن دارم صحبت مي كنم نه حرفها و موضوع و ايده) و تا حالا فكر نكرده بودم كه نوشتم شبيه ديالوگ فيلم باشه ولي اگر بهم بگين شبيه كدوم فيلمه قول مي دوم منصفانه بگم كه ديدم يا نديدم و هست يا نيست.
تازه قضيه دختر عمو و عمو و ايناهم واقعي يه و اگر عموم اين نوشته رو بخونه:‌واويلاست:redface:
به هر حال بسيار بسيار سپاسگزارم كه وقت گذاشتين :gol:
 
آخرین ویرایش:

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسي آسمان عزيز!
البته توقع نقد يه خورده مفصل تر رو داشتم و اعتراف مي كنم اين نقد كوتاه رو هم درست متوجه نمي شم كه منظورتون چيه.
اگر محبت كنيد يك مقداري بيشتر برام توضيح بدين.;)

فيلم كه خوب، زياد مي بينم . :D ولي اينطور نوشتن سبك منه. انكار نمي كنم كه سبك و سياق نوشتن شايد تحت تاثير بعضي نويسنده هاي پست مدرن باشه (البته اين بيشتر احساس شخصي منه و فقط در مورد سبك نوشتن دارم صحبت مي كنم نه حرفها و موضوع و ايده) و تا حالا فكر نكرده بودم كه نوشتم شبيه ديالوگ فيلم باشه ولي اگر بهم بگين شبيه كدوم فيلمه قول مي دوم منصفانه بگم كه ديدم يا نديدم و هست يا نيست.
تازه قضيه دختر عمو و عمو و ايناهم واقعي يه و اگر عموم اين نوشته رو بخونه:‌واويلاست:redface:
به هر حال بسيار بسيار سپاسگزارم كه وقت گذاشتين :gol:
خواهش می شه...!
راستش این یه برداشت شخصی بود...من فقط احساس کردم نوع نوشتن شبیه دیالوگ که نه اون صحبتای اول فیلمای هالیوودیه!
مثل کنستانتین...یا سین سیتی و.....(البته شاید بگی چه بی ربط)
توجه کن طرز نوشتن منظورمه ها...یه نوع لجام گسیختگی شیرین توی این نوشته هست!:redface:
می گم من خودم عاشق اینجور نوشتنم!
یه جربزه خاص می خواد که من ندارم! و برای همین هم تحسینتون می کنم!
 
  • Like
واکنش ها: ebbi

ebbi

عضو جدید
خواهش می شه...!
راستش این یه برداشت شخصی بود...من فقط احساس کردم نوع نوشتن شبیه دیالوگ که نه اون صحبتای اول فیلمای هالیوودیه!
مثل کنستانتین...یا سین سیتی و.....(البته شاید بگی چه بی ربط)
توجه کن طرز نوشتن منظورمه ها...یه نوع لجام گسیختگی شیرین توی این نوشته هست!:redface:
می گم من خودم عاشق اینجور نوشتنم!
یه جربزه خاص می خواد که من ندارم! و برای همین هم تحسینتون می کنم!

خييييييييلي ذوق كردم آسمان جان، به خصوص تعبير «لجام گسيختگي شيرين» و «جزيره» خيلي بهم چسبيد.:D
واقعن متشكرم. :gol:
 
آخرین ویرایش:

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
خييييييييلي ذوق كردم آسمان جان، به خصوص تعبير «لجام گسيختگي شيرين» و «جزيره» خيلي بهم چسبيد.:D
واقعن متشكرم. :gol:
وا.....:surprised:
اگه واقعا اینطوریه چرا دیگه هیچی نذاشتی تو این تاپیک؟؟؟؟؟:D
 
  • Like
واکنش ها: ebbi

goshtasb

عضو جدید
عجب ای دل عجب دل ساده بودی
اسیر چنگ یک دیوانه بودی
عجب جهدی به جهل خویش کردی
مرا رسوا و خود پروانه بودی
چه شب هایی که او آسوده در خواب
تو چون شب زندگان بی خانه بودی
جمال آراست با صد رنگ و سرخاب
تو از شرمت به صد پنهانه بودی
چه شب هایی که او در بستر خویش
تو بر گرد جهان مستانه بودی
غنوده در بر اهوی دیگر
تو از بهرش پی پیمانه بودی
نبودش عشق تو او را پشیزی
تو اندر فکر خود افسانه بودی
عجب ای دل عجب دل ساده بودی
اسیر چنگ یک دیوانه بودی
عجب بازیچه ای در دست بی مهر
عجب دلخوش به این بیگانه بودی
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب ای دل عجب دل ساده بودی
اسیر چنگ یک دیوانه بودی
عجب جهدی به جهل خویش کردی
مرا رسوا و خود پروانه بودی
چه شب هایی که او آسوده در خواب
تو چون شب زندگان بی خانه بودی
جمال آراست با صد رنگ و سرخاب
تو از شرمت به صد پنهانه بودی
چه شب هایی که او در بستر خویش
تو بر گرد جهان مستانه بودی
غنوده در بر اهوی دیگر
تو از بهرش پی پیمانه بودی
نبودش عشق تو او را پشیزی
تو اندر فکر خود افسانه بودی
عجب ای دل عجب دل ساده بودی
اسیر چنگ یک دیوانه بودی
عجب بازیچه ای در دست بی مهر
عجب دلخوش به این بیگانه بودی
درود دوست خوب و شاعرم
خواستم تشكري كنم از اين همه هنر و طبع زيبايتان و اينكه به حق شعري زيبا سروده اي :w30:
من اين سبك شعر را بيشتر ميپسندم و زياد تعلقي به شعر بي وزن ندارم.
با اينكه گاهي براي بيان احساسات عميق، شعر نو دست را بازتر ميگذارد و من خود گاهي به آن روي مي آورم، ليك وجود قافيه منظم انسان را از دست يافتن به اصل موضوع مورد نظر خود دور ميكند اما اگر با مهارت آنرا به پايان رساني، اثري بسيار دل نشين تر خواهد شد. (چنان كه شما با كمال هنر منظور را زيبا رساندي)

كوچكتر از آنم كه بخواهم نقد كنم. نقد را به اساتيد دانشمندم ميسپارم.
تنها قصدم اين بود كه تشكري كنم از شما.
تنها يك مورد كوچك ميگويم من بابب زيباتر شدن اثر دلنشينتان و بس.
در مصرع چهار: مرا رسوا و خود پروانه بودي كمي ابهام برايم وجود دارد. چون شمع با پروانه سنخيت بيشتري دارد تا با رسوا. شايد مي شد اين را هم بگوييم.:
چو شمعي بودم و پروانه بودي
ليك باز هم در تقابل شمع و پروانه، چون پروانه نشان عاشق دارد باز به مضمون شعر شما نميخورد كه شما عاشق بودي و او گريزان... پس شايد مصرع ديگري در كل بگذاريم بهتر باشد.اما شايد سوختن شمع نشاني از سوختن شما داشته باشد و پروانه اي كه تنها هوسي در نور شما دارد. شايد با نور درخشان تري روي بگرداند.. شايد...
به هر حال معذرت كه با دانش كم خود جسارتي كردم...
تنها چيزي گفتم تا نقد شما دوست خوبم را در آينده براي خود داشته باشم.
در مورد نوشته هاي دوستان خوب ديگرم هم خيلي دلنشين بود. (آسمان، گلاب، سما(آتش باران و ديگر عزيزان) اميدوارم اين محفل هميشه روشن باشد...
در پناه ايزد يكتا باشي
ياعلي
 
آخرین ویرایش:

goshtasb

عضو جدید
درود
مصراع مورد نظر شما كمي شيطنت دارد
شمع وقتي مي سوزد چون كسي است كه در جمع مي گريد و گريه در جمع از براي عشق رسوايي است(در نظر عموم)
اما كلمه ي پروانه
منظور من پروا +نه است
در مجموع معني مصرع مورد نظر به صورت زير است
من را رسوا كردي و خود از رسوايي پروايي نداري
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود
مصراع مورد نظر شما كمي شيطنت دارد
شمع وقتي مي سوزد چون كسي است كه در جمع مي گريد و گريه در جمع از براي عشق رسوايي است(در نظر عموم)
اما كلمه ي پروانه
منظور من پروا +نه است
در مجموع معني مصرع مورد نظر به صورت زير است
من را رسوا كردي و خود از رسوايي پروايي نداري
درود
ممنون كه روشنم كرديد. پس با اين حساب معني كاملا زيبايي دارد. نكته جالب و زيبايي به كار برده ايد و بسيار معني زيبايي داشت.
همانطور كه گفتم اگر جسارتي كردم، خواستم چيزي گفته باشم تا شما هم در شعرهايي كه به اميد خدا ميگذارم نظرات ارزشمندتان را بگوئيد.:w30:
اميدوارم در كنار استادي چون شما چيزهاي بيشتري ياد بگيرم دوست خوبم.
در پناه ايزد يكتا باشي
ياعلي
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز

1-یک دل یک خدا یک یار یک دنیا
2-دو رنگی- دوباره فکر- دوباره بدبختی -دوراهی
3- سکانس بعد سیگار!
4-چاره ای نیست بخوای نخوای همینه...
5- پنجره رو ببند کسی نمیاد
6- شیشه عمرت خیلی محکمه؟
7-هفته ها می گذره میگذرونیم که بگذره اگه نگذره چی..؟
8-هشتاد سالت بشه خوبه؟چن سال دوس داری زنده بمونی؟
9-نقره چشمات خاموش می شه
10-دهه ها صده ها میگذره .. هیشکی اصلا یادش نمیاد که تو هم یه زمانی اومدی به این دنیا
خوب این نظر من بود...
زندگی همین ده تاس..
ده تا انگشت دست.
من تا همین جاش بلدم بشمرم
 

leanthinker

عضو جدید
کاربر ممتاز
نور

نور

نور مهتاب مرا می خواند
ماه من بیدار است
رفته خواب از بدن خسته من
بی امان گشتم از این درد پریشانی خویش
تا سحر بیدارم
آنچنان بی تابم
که اگر نور به دستم بدهی می شکنم
نکند وقت سحر ماه نگاهم نکند؟!... ونتابد بر من
به گمانم من از امشب نگران خواهم خفت
که مبادا مهتاب،.. غم بیتابی من را به سحر خواهد گفت
چه غمم باشد از این واهمه تاب و نتاب
تا سحر بیدارم..
تا رمق در پا هست، باید از عالم و آدم بروم
نکند روز مرا دریابد!؟.. که من از هرچه سپیدیست گریزان گشتم
همه نیرنگ و فریبست
همه بیدارند...
دگران را نپذیرم که اگر گوش کنم..
همه شان زمزمه ای را به نفس می خوانند
که نه آن است در آن پیکرشان
و نه آن ذهن و دل و خاطرشان
من کنار طپش قلب خودم بی تابم
و خودم را زدرون می شنوم
نتوان رفت از این عالم وقت؟
این زمان کرده اسیرم به زمین
خسته از آنم و این
تن من!
لحظه ای از فکر من آسان بگذر
تا به پرواز دهم خسته خود را به هوا
و گذر کرده از این عالم فانی بروم..
و سپس باز ببینم خود را
خفته در بستری از نور خدا
که همانجاست همه بود و نبود
عالم از اول و آخر همه نورست ولی...
همه دلبندی من گشته خموشی و سکوت
بی امان گشتم از این درد پریشانی خویش
نور مهتاب مرا می خواند...
نور مهتاب مرا می خواند
 
آخرین ویرایش:

ebbi

عضو جدید
وا.....:surprised:
اگه واقعا اینطوریه چرا دیگه هیچی نذاشتی تو این تاپیک؟؟؟؟؟:D
شرمنده ام:redface:
سروم واقعن شلوغ بوده.
بعد هم اينكه تازه كارم رو نقد كردين (يعني من تازه ديدم :D)
حالا كه انگيزه پيدا كردم فعاليتم حتمن توي اين تاپيك بيشتر مي شه.;)
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهرداد و گشتاسب عزیز
از شعر و نقدتون ممنون...من فکر می کنم گفتنی ها رو همه گفتید......
فقط بگم گشتاسب داداش دست مریزاد!



1-یک دل یک خدا یک یار یک دنیا
2-دو رنگی- دوباره فکر- دوباره بدبختی -دوراهی
3- سکانس بعد سیگار!
4-چاره ای نیست بخوای نخوای همینه...
5- پنجره رو ببند کسی نمیاد
6- شیشه عمرت خیلی محکمه؟
7-هفته ها می گذره میگذرونیم که بگذره اگه نگذره چی..؟
8-هشتاد سالت بشه خوبه؟چن سال دوس داری زنده بمونی؟
9-نقره چشمات خاموش می شه
10-دهه ها صده ها میگذره .. هیشکی اصلا یادش نمیاد که تو هم یه زمانی اومدی به این دنیا
خوب این نظر من بود...
زندگی همین ده تاس..
ده تا انگشت دست.
من تا همین جاش بلدم بشمرم
این شعر بود؟
فکر می کنم بهتر بود می ذاشتیش توی تاپیک دست نوشته ها...
گرچه تعابیر زیبایی درش بکار بردین!
 

Similar threads

بالا