من و زندگی در زاهدان

وضعیت
موضوع بسته شده است.

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
من تمام خاطرات شما رو میخونم ولی تاکنون چیزی نگفتم.
دستتون درد نکنه. دست به قلم خوبی دارید. تبریک میگن بهتون
واستون دعا میکنم آزمایشاتتتون به نتیجه برسه. شما هم واسه من دعا کنید آزمایشاتم نتیجه بده. میدونم چی میگی.
سلام دوست عزیز.ممنون از لطفتون.انشالله که کاراتون خوب پیش بره.:gol:
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز به زور از خواب بیدار شدم.همینطور رو تختم دراز کشیده بودم و داشتم با خودم چونه میزدم که یه کم بیشتر بخوابم.اما با یکی از بچه های ترم بالایی قرار داشتم که دوباره با هم آزمایش انجام بدیم.واسه همین با هر جون کندنی که بود از خواب بیدار شدم و رفتم آزمایشگاه...دیشب تا صبح بارون باریده بود.کف دانشگاه خیس خیس بود.تا من برسم ایستگاه،سرویس طبق معمول با رسیدن من حرکت کرد تا دلم بسوزه.دوباره آزمایشاتمو انجام دادم.یه کم کارم پیشرفت کرده.اما هنوز مونده تا به اون چیزی که میخوام برسم.مامان زنگ زد و کلی آرومم کرد.بعد از ظهر خسته و کوفته برگشتم و خوابیدم تا دم اذان.
بعد از افطار(روزه بودم)یادم اومد که دفاع یکی از ترم بالایی هایی بوده که تو آزمایشگاه بوده.و ما بهش می گفتیم رییس.بد شد که نرفتم.باید زنگ بزنم و هم تبریک بگم و هم معذرت خواهی کنم....
باد شدیدی میاد...
 

hamidelahi

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا دسته استارتر عزیز درد نکنه:gol::gol::gol:.خیلی تاپیک قشنگ و جالبیه.الان که تو صفحه اول دیدم آپ شده خیلی خوشحال شدم :D:D
ما یه فامیلی داشتیم که اونم زاهدان درس میخوند بعد از اینکه رفت خارج و دکتراشو گرفت و الانم عمرشون رو دادن به شما،یاده اون می افتم که خاطره های جالبی داشت:gol::gol::gol::gol:
 
  • Like
واکنش ها: FZ.H

mona.p

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاپیک قشنگی زدی فاطمه جون
دستت درد نکنه
راستش منم با شرایطی مشابه شما تو قم گیر افتادم
 
  • Like
واکنش ها: FZ.H

ایران86

کاربر فعال
به هر کی می گفتم قبول شدم تا می شنید زاهدانه به جای یه تبریک دل خوش کنک با حیرت نگاهم می کردند و می گفتند می خوای بری زاهدان؟:eek:بی خیال درس شو...
مامانم که از اون روز تا روز رفتنم انگار که دمدمای آخر عمرم باشه دیگه منو نمی بینه...همش با حسرت نگاهم میکرد:cry:
کم کم ترس برم داشته بود و شور و هیجانم همه فروکش کرد که هیچ رانش هم پیدا کرد...
اما نمی خواستم فک و فامیل فکر کنند من کم آوردم...توکل کردم به خدا و شروع کردم به بار و بندیل بستن.
مگه زاهدان چشه؟.......شهر به اون خوبییییی!!!!!!!!!!!!!
 
  • Like
واکنش ها: FZ.H

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا دسته استارتر عزیز درد نکنه:gol::gol::gol:.خیلی تاپیک قشنگ و جالبیه.الان که تو صفحه اول دیدم آپ شده خیلی خوشحال شدم :D:D
ما یه فامیلی داشتیم که اونم زاهدان درس میخوند بعد از اینکه رفت خارج و دکتراشو گرفت و الانم عمرشون رو دادن به شما،یاده اون می افتم که خاطره های جالبی داشت:gol::gol::gol::gol:
البته دور از جون من!

تاپیک قشنگی زدی فاطمه جون
دستت درد نکنه
راستش منم با شرایطی مشابه شما تو قم گیر افتادم
سلام عزیزم.ممنون.امیدوارم هر چه زودتر هم من و هم تو برگردیم به شهرمون...
من نمیگم اینجا بده،نه اما هیچ جا وطن آدم نمی شه...
اینجا که دلم میگیره همیشه این شعر رو با خودم می خونم:خرم آن روز کزین منزل ویران بروم....

مگه زاهدان چشه؟.......شهر به اون خوبییییی!!!!!!!!!!!!!
زاهدان هیچیش نیست دوست عزیزم.اگه متوجه شده باشید منظورم این بوده که ذهنیت بدی از اون در اذهان مردم به وجود آوردند.من خودم عاشق مردم خوب اینجام.مردمی که واقعا مظلوم واقع شدند...
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبح تازه رفتم سر صبحانه که سمیرا زنگ زد بهم که فاطمه میای بریم بازار؟گفتم باشه.با هم رفتیم تا برای مامانش هشت تا چادر نماز بخریم.فکر کنم می خواست به عنوان خلعتی بده به خونواده دامادشون.رفتیم تو چهار راه رسولی.یه مغازه چادرهای قشنگی داشت.اینقدر سمیرا چونه زد که مرد بیچاره مغزش پوکید.منم دو تا پارچه واسه مامانم خریدم.و چند تا پارچه هم قیمت کردم.حافظه قیمت تو ذهنم خیلی خوبه.فروشنده دست تنها بود.نشست چادر نمازها رو برش کردن.مشتری که می اومد من قیمتها رو که میدونستم به مشتری می گفتم و کلی از پارچه هایی که میدونستم جنسش خوبه تعریف می کردم و یا رنگهایی که به نظرم به مشتری می اومد رو بهشون پیشنهاد می کردم،یکی نبود بهم بگه آخه بچه به تو چه؟:biggrin:.البته من باعث شدم کلی مشتری ها خرید کنند.مرده خنده اش گرفت.گفت بابا مثل اینکه سابقه مغازه داری،داری .اگه احتمالا کار پیدا نکردی بیا شاگرد مغازه من شو...منم گفتم چشم حاج آقا !:redface:فقط چون شاگرد مغازه ای که می خواین مدرکش فوق لیسانسه یه کوچولو دستمزدش بالاست...:warn:
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا قطب شمال است!:eek:
تا صبح یخ زدم.الان یه هفته ای هست که فن کوئل های طبقه سوم خوابگاه درست کار نمی کنه.فن ها رو از 7 شب تا 5 صبح روشن می کنند تا مثلا گرم بشیم اما برای طبقه سوم باد سرد میاد.تا صبح زیر پتو از سرما به خودمون می لرزیم:cry::cry::cry::cry::cry:.باورتون نمی شه ما تو اتاق پالتو می پوشیم و شال و کلاه سر می کنیم و جوراب پشمی می پوشیم.اما بچه های طبقه دیگه از بس گرمشونه که در و پنجره هاشونو باز می ذارند...:confused:
 

►♀☼♀◄

عضو جدید
سلام.درصدهام یادم نیست.راستی شما که مهندسی فضای سبزید!رتبه مهندسی شیمی چه به دردتون می خوره؟!
حالا..
واسه دوستمون ميخوايم:دي..
يا بگم ميخوام ارشد مهندسي شيمي شركت كنم:دي..
بي خيال..
رتبه تون چند بود؟ لاقل؟..
 
  • Like
واکنش ها: FZ.H

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز

روزهای خوبی اینجا داشتم با شما دوستهای خوبم.امیدوارم هر بدی دیدید حلال کنید.خداحافظ شما
 

ie222

عضو جدید
اسم زاهدان رو نیارید که تن و بدنم میلرزه
خدمتم رو اونجا بودم
پلیس مرزبانی استان س و ب
سختی و بد بختی
سیخ و بنگ
تموم که شد فرار کردم حتی کارت پایان خدمتم رو خودم نرفتم بگیرم
 

maryy jo0n

عضو جدید
اسم زاهدان رو نیارید که تن و بدنم میلرزه
خدمتم رو اونجا بودم
پلیس مرزبانی استان س و ب
سختی و بد بختی
سیخ و بنگ
تموم که شد فرار کردم حتی کارت پایان خدمتم رو خودم نرفتم بگیرم



بیخودی که بهش نمیگم منطقه محرومممممممممممممممممممممممممممممممممم

d
 

j4deh

عضو جدید
باو زاهدان دیگه اینقد بد نیس
دانشگاه جز بهترین دانشگاهای کشوره
 

mercede67

عضو جدید
سلام
من خودم متولد زاهدانم.اینجوری که میگید نیست؟مثل همه ی شهرای دیگه ست حتی بهتر
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا