معماری با مصالحی از جنس دل

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم. کوچه ها را بلد شدم.
خیابان ها را. ماشین ها و مغازه ها را.
رنگهای چراغ قرمز را. جدول ضرب را حتی...
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم. ولی هنوز گاهی میان آدمها گم میشوم. آدمها را بلد نشدم....
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
می نویسم...
می نویسم از تو برای تو و دور از تو ....
بدون هراس از خوانده شدن...
بگذار همه بدانند...
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاصله تا عشق فقط يك قلب پاك است
يك دل ساده و نرم مثل خاك است
فاصله تا عشق يك قدم بيش نيست
فاصله تا عشق همه چيز هست و هيچ چيز نيست
:gol:
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی آرام است، مثل آرامش یك خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یك روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیكی كودك ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یك غنچه ی باز.
زندگی تك تك این ساعتهاست،
زندگی چرخش این عقربه هاست،
زندگی راز دل مادر من.
زندگی پینه ی دست پدر است،
زندگی مثل زمان در گذر...
 

madar2

عضو جدید
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بود و تنومند ![/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مرا انتخاب کرد
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و شروع به زدن کرد ، محکم و محکم تر [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود [/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]سوزش تبر هایش بیشتر می شد[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر از من بود[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]مرا بی رحمانه رها کرد با زخم هایم ، او را برد ...[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] و من ماندم با زخمهایی که به من زده بود[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و من نه دیگر درخت بودم ، و نه میتوانستم تخته سیاه مدرسه ای باشم[/FONT]
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
مساحت خلوتم را پر کن!
فرقی نمیکند عمودی یا افقی!
همینکه ضلعی از چهار دیواری ام باشی کافیست...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو همان عابری هستی

که خزان دلم را

با گام هايت

بهار عشق کردی

تو تکرار بارانی

و نگاهت تابلوی قشنگ شبی زيباست

که مرا می خواند





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلـتــنــگـم . . .
دلــتنــگ روزهــای بــا هــم بــودنــمـــان .
دلــتــنــگ تــــو ـــــ
دلــتــنــگ مـــن . . . !
دلــتــنــگ لــبــخنــدهــایــمــان ! دلــتــنــگ هــمــه چــیــزهــایـــی کــه از آن ِ مـــن و تـــو بـــود . . . !
حــیــف کــه بـــود و دیــگــر نــیــســت ...!


دلــتــنــگ صــدایــی هــستــم کــه هــربـــار مــرا بــه نـــام صــدامــی زد
و چــشــم هــایـــی کــه هــر بــار خـیــره بــه مــن مــی مــانــد .

دلــتــنــگ دســت هــایــی هـستـــم کــه نـــوازشــگــرم بــود و شــانــه هــایــی کــه تــکیــه گــاه
دلـتـنــگیـــم...!


دلــتـنــگم . . .
دلـتــنــگ ِتــو . . . ! امــا امـــروز نــه دستـــی هـســت کــه نــوازشــم کــنــد و نــه شــانــه ای کــه تــکــیــه
گــاهـــی بــاشــد بــرای دلــتــنـگیم . . . !
امــروز نــه دستــانــت را دارم ، نــه نــگــاهــت و نــه شــانــه هــایــت را .
امــروز عــجیــب دلــتــنـگم و تــو نــیــستــی .
امــروز مــی خــواهــمــت و تــو نــیــستــی . .

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با من از عشق سخن بگو
اي سراپا همه خوبي و صفا
به خدا محتاجم من چو ماهي كه ز دريا دور است
و شن گرم كنار ساحل
پيكرش را گور است موج اميد و وفا مي خواهم
من تو را مي خواهم من تو را مي خواهم اي دريا
اي به ظاهر همه تندي ، همه خشم و به دل
گرم و آرام پر از شور و حيات
من چو گل كه به اشك شب و لبخند سحر محتاج است
و به تو روشنگر دل محتاجم و به تو همچو خورشيد و به هر قصه عشق
كه بگويي با دل
چو هوا محتاجم همچو خورشيد بتاب تا چو گل پر بگشايم از شوق تا بپيچد همه جا عطر اشعار ترم
و بخوانند همه و بدانند همه ، كه تو را مي خواهم اي خورشيد و ببينند همه
كه به تو محتاجم
به تو چون سرو بلند
كه بر آن ساعقه نيلوفر نازك پيچيد
همچو پيچك لرزنده خرد
تار هايي ز هوا مي پيچم تا جدا هيچ نگردد از من با تو مي مانم در باغ وجود
با تو مي ميرم اي بود و نبود
من به تو محتاجم به محبت به وفا محتاجم
به خدا محتاجم.

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد
یا آن که گدایی محبت شده باشد
دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک
تبدیل به غوغای حسادت شده باشد
دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟
باغی ست که آلوده به آفت شده باشد
خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،
بگذار که آیینه نفرت شده باشد!
از وهن خیانت به امانت چه بگویم
آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!
شرمنده عشقیم و دل منجمد ما
جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد
مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست
ای عشق مبادا که جسارت شده باشد

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم

مرگ
نه سفری بی بازگشت است
و نه ناگهان محوشدن
مرگ
دوست نداشتن توست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لبی می تپد هنوز....

اینجا .... در سینه ی من

قلبی می تپد برای امید بخشیدن

می تپد برای عاشق ماندن

قلبی هنوز نام تو را می سراید..

قلبی هر روز با نام تو می تپد

قلبی که شکسته است ولی شکستگی و زخمهایش فدای یک تار موی تو

قلبی که برای تو می تپد

قلبی که سالهاست در گرو نگاه توست

قلبی که سالهاست ساکنی به نام تو دارد

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کابوس میدیدم از خواب پریدم می خواستم به اغوش تو پناه ببرم

افسوس...............

یادم رفته بود که از نبودت به خواب پناه بردم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر امشب حس می کنم نبودن تو را
صدایت در گوشم می پیچد و من می گویم
جانم ، مرا صدا زدی ؟!
دلم تنگ است...
صدایم کن
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا دریاب...

مرا دریاب...

سراغم را نمی گیری!
چه شد افتادم از چشمت؟
منم فانوس لبخندت،غرورت،گریه ات،خشمت
اسیرم،خسته ام ،سیرم
مرا دریاب می میرم .
:cry::(




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فقط ذره ای نسیم
برای ریختن اشکهایم کافی بود
در غبار شادیت چه زود
زدودم
کاش مهربانی نذر میکردی
زمانی که ميمردم
کاش خدا نزدیک بود
وقتی از تو دور میشدم
کاش محبت اختیاری بود
ولی این بار
در خانه حبسش میکنم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من عاشق او بودم اما او عاشق دیگری و دیگری هم عاشق دیگری......
حالا می فهمم که چرا اول همه ی داستان ها می گوید:یکی بود،یکی نبود!
یکی بود یکی نبود داستان زندگی ماست!همیشه همین بوده،در اذهان ما با هم بودن نمی گنجد،باهم بودن وبا هم ساختن!
برای بودن یکی باید دیگری نباشد!
هیچ قصه گویی نیست که داستانش را این گونه شروع کند:یکی بود ودیگری هم بود وهمه با هم بودند!!!
همیشه برای بودن یکی،دیگری را نیست کرده ایم،همیشه بودنمان وابسته به نبودن دیگری بوده است واین هنری است که خوب آموخته ایم:
هنر نبودن دیگری...........





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته ام از این تکرارسرد
تنهایی، شانه های برای باریدن
میخوام و دستهایی برای فشردن
باشد کسی مرحم راز تنهایی

من...




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بغض نکن گریه نکن اگرچه غم کشیده ای
برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای
اگر که اعتماد تو به دست این و آن کم است
تکیه به شانه ام بده که مثل صخره محکم است
به پای صحبتم بشین،فقط ترانه گوش کن
جام به جام من بزن،جان مرا تو نوش کن
ترا به شعر می کشم،چو واژه پیش میروی
مرگ فرا نمی رسد،تو تازه خلق می شوی
تو در شب تولدت،به شعله فوت می کنی
به چشم من که می رسی،فقط سکوت میکنی
اگر کسی در دل توست،بگو کنار میروم
گناه کن،به جای تو بر سر دار میروم

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در اوج بودن
هم باشی
گاهی
دلت
میخواهد
کسی
نبودنهایت
را حس کند
 
بالا