معرفی یاران امام حسین در کربلا تا محرم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
بكر بن حى

او با عمر بن سعد و سپاه كوفه به جنگ حسین علیه‏السلام آمده بود، روز عاشورا كه آتش جنگ مشتعل گردید، متوجه امام شد و توبه كرد و از سپاه كوفه جدا گردید و با آنها مبارزه كرد و در مقابل امام حسین علیه‏السلام شهید شد.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
ضر غامة بن مالك

او از شیعیان كوفه و از كسانى بود كه با مسلم بیعت كرده بود. چون مردم، مسلم را تنها گذاشتند او با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد و به امام علیه‏السلام ملحق گردید و با سپاه كوفه مقاتله كرد و در برابر امام حسین علیه‏السلام بعد از نماز ظهر در مبارزه با دشمنان به شهادت رسید، و این رجز را مى‏خواند:
الیكم من مالك ضرغام ضرب فتى یحمى عن الكرام یرجو ثواب الله بالتمام سبحانه من ملك علا
م
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
مُجَمِّع بن زیاد بن عَمروُ جَهنی


«مُجمع» پسر «زیاد» بود که در منزل «جهینه» در اطراف مدینه منوره می‎زیسته است. چون حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از مدینه به سوی مکه معظمه حرکت فرمود مجمع به امام و یارانشان ملحق شد. آری، مردم وقتی از پیروز نشدن ظاهری امام با خبر شدند، تک تک و دسته دسته آن حضرت را رها کردند؛ اما او تا روز عاشورا ملازم رکاب آن حضرت بود و در راه خود ثابت‎قدم و پایدار ماند.(1)

شهادت مجمع بن زیاد
مُجمع در کربلا در برابر امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. (2)


پی‎نوشت‎ها:
1- تنقیح المقال، ج2، ص 53؛ ابصارالعین، ص201.
2- ابصار العین، ص 201، مقصد 15 .

منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عباد بن مهاجر جهنی

که از ساکنین جهنیه در اطراف مدینه بود، هنگامی که امام حسین علیه السلام از آن سرزمین می‌گذشت، همگام با برخی از اعراب به کاروان امام پیوست و برخلاف بسیاری از آنان که از اطراف امام پراکنده شدند به کربلا رفت و در روز عاشورا به شهادت رسید.

منابع:

ابصار العین، ص 115.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
وهب بن حباب كلبى

وهب بن حباب اذن جهاد گرفت و رهسپار میدان گردید، قتالى نیكو با دشمن نمود و بر سختی‌ها و ناراحتی‌ها شكیبائى كرد، و برگشت به سوى همسر و مادرش كه در كربلا به او بودند، پس به مادرش گفت: آیا از من راضى شدى؟
گفت: از تو راضى نشوم مگر آن زمان كه پیش روى حسین و در راه او كشته گردى.
همسرش به او گفت: مرا به ماتم خویش اندهناك مكن.
مادرش گفت: اى پسرك من! از تقاضاى همسرت روى گردان و برابر حسین علیه‏السلام مقاتله كن تا به شفاعت جدش در روز قیامت نائل شوى .
پس جنگید تا دستانش قطع شد؛ همسرش چوبى را به دست گرفت و سوى او روانه شد و به او گفت: پدر و مادرم به فدایت، از حرم پیامبر دفاع كن و مقاتله نما.
وهب خواست او را بازگرداند، امتناع كرد، امام حسین علیه‏السلام به او گفت: بازگرد خدا تو را از اهل‌بیت جزاى خیر دهد؛ پس به خیمه‏ها باز گشت و وهب مقاتله نمود تا به شهادت رسید.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
حبشى بن قیس بن سلمه

جد او از اصحاب رسول خداست و از قبیله نَهْم است، و پدر او نیز گویا محضر پیامبر گرامى را درك كرده بود. او در ایامى كه هنوز در كربلا صحبت از جنگ نبود به خدمت امام حسین علیه‏السلام آمده و به همراه آن حضرت شهید شد.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
زیاد بن عریب بن حنظله صائدی

معروف به « ابوعمره » از جمله کسانی بود که محضر رسول خدا را درک کرده بود و پدرش، عریب، نیز در زمره اصحاب پیامبر به شمار می رفت. ابوعمره در میان مردم به شجاعت و شب زنده‌داری و تهجد شهرت داشت.
او در روز عاشورا به شدت می‌جنگید و بر سپاه کوفه حمله می‌کرد و آنها را پراکنده می‌ساخت. آن گاه نزد امام حسین علیه السلام می‌رفت و می‌گفت:« ای پسر احمد، بشارت باد بر تو که به راه رشد، هدایت یافتی و در بهشت رتبه‌ای والا خواهی داشت.»
ابوعمره سرانجام به دست «عامر بن نهشل» به شهادت رسید.

منابع:

ابصار العین، ص 80.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عُقبَه بن صلت جهنی


«عُقبه» فرزند «صلت» بود که در منازل «جهینه» می‎زیسته و از آنجا امام حسین علیه السلام را همراهی کرده است. او در هنگامی که بسیاری از اطراف امام پراکنده شدند، سرفراز در خدمت امام باقی ماند. (1)
شهادت عقبة بن صلت
او چون عُباد و مُجمع که از یک تیره‎اند تا روز عاشورا در رکاب آن حضرت باقی مانده تا به فوز شهادت نائل آمد. (2)


پی‎نوشت‎ها:
1- ابصارالعین، ص202.
2- همان .

منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
قعنب بن عمر نمری

که از شیعیان بصره بود، به همراه «حجاج سعدی» از بصره به مکه آمد و به یاران امام حسین ملحق شد و در کربلا به شهادت رسید. نام او در زیارت ناحیه مقدسه در زمره یاران امام حسین علیه السلام ذکر شده است.

منابع:

ابصار العین، ص 125.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
اُنیس بن معقل اصبحی

مردی شجاع بود. او در روز عاشورا در سپاه امام حسین علیه السلام به میدان مبارزه آمد و همواره در حمایت از امام خود رجز خواند و جنگید، بیش از بیست نفر از سپاه دشمن را کشت تا سرانجام به شهادت رسید.

منابع:

نفس المهموم، ص 150.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عبدالرحمن بن عبدالله الیزنى

او نیز براى رسیدن به فوز عظیم شهادت راهى میدان گردید و همانند دیگر یاران امام حسین علیه‏السلام مقاتله كرد و شهید شد، و این رجز را مى‏خواند:
انا ابن عبدالله من آل یزندینى على دین الحسین و الحسن اضربكم ضرب فتى من الیمنارجو بذلك الفوز عند المؤتمن
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
منجح بن سهم

از غلامان حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام بود.
مادرش، « حسنیه »، کنیز امام حسین علیه السلام بود که امام، وی را از نوفل بن حارث خریداری کرده بود. حسنیه با مردی به نام « سهم » ازدواج کرد و « منجح » متولد شد. حسنیه در خانه امام حسن علیه السلام خدمت می کرد. هنگامی که امام حسین علیه السلام به سوی عراق رهسپار شد، منجح نیز همراه با فرزندان امام مجتبی علیه السلام و مادرش به کربلا آمد و در آغاز جنگ به دست « حسان بن بکر » به شهادت رسید.


منابع:

ابصار العین، ص 54.
قصه کربلا، ص 325 به نقل از تنقیح المقال، ج 3، ص 247
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
سوید بن عمرو بن ابی مطاع

پیرمردی شریف و عابد بود و بسیار نماز می گزارد. شجاعتش در جنگ‌ها زبانزد همه بود و در میدان جنگ مانند شیر خشمگین مبارزه می‌کرد. او آخرین نفر از اصحاب امام حسین بود که به شهادت رسید.
نوشته اند که جراحات زیادی بر وی وارد شد و در میان کشتگان بی هوش افتاد. هنگامی که به هوش آمد شنید که می‌گویند:« حسین کشته شده است.»
در خود نیرویی یافت و به پا خاست و با خنجری که به همراه داشت مدتی با دشمن مبارزه کرد تا به دست «عروة بن بکار» و «زید بن ورقاء» به شهادت رسید.

منابع:

ابصار العین، ص 101.
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ضر غامة بن مالك

او از شیعیان كوفه و از كسانى بود كه با مسلم بیعت كرده بود. چون مردم، مسلم را تنها گذاشتند او با سپاه عمر بن سعد به كربلا آمد و به امام علیه‏السلام ملحق گردید و با سپاه كوفه مقاتله كرد و در برابر امام حسین علیه‏السلام بعد از نماز ظهر در مبارزه با دشمنان به شهادت رسید، و این رجز را مى‏خواند:
الیكم من مالك ضرغام ضرب فتى یحمى عن الكرام یرجو ثواب الله بالتمام سبحانه من ملك علا
م
کاش معنیه رجز ها رو هم داشتی
عربیم خرابه
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انس بن حارث اسدی

از اصحاب رسول خدا بود، در جنگ‌های بدر و حنین شرکت داشت و احادیثی از پیامبر اکرم نقل کرده بود، از جمله این حدیث:« فرزندم، حسین، در کربلا کشته خواهد شد و هر کس در آنجا باشد باید او را یاری کند.»
انس در کوفه می زیست و هنگامی که امام حسین علیه السلام وارد کربلا شد شبانه به سپاه حسینی پیوست.
در روز عاشورا، او که پیرمردی کهنسال بود، از امام اجازه گرفت و عمامه خود را به کمر و پارچه‌ای دور سرش بست.
امام علیه السلام چون او را با این ظاهر مشاهده کرد گریست و فرمود:« خداوند جزای خیر به تو بدهد ای پیرمرد!»
انس به میدان رفت و هجده نفر از لشگریان عمر بن سعد را کشت و آن گاه به شهادت رسید.


منابع:

قصه کربلا، ص 318. ابصار العین، ص 57.
ابصارالعین، ص 56
اسد الغایه، ج 1، ص 349.
مقتل الحسین مقرم، ص 252.
چند جا قبلا در مورد انس خوندم
در موردش مطالب بیشتری هم داری؟
 

hd_memar

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عمرو بن جناده انصاری

که در کربلا نوجوانی یازده ساله بود، پس از شهادت پدرش به محضر امام حسین علیه السلام رسید و برای ورود به میدان مبارزه از امام اجازه خواست. اما امام اجازه نداد و فرمود:« پدرت در حمله اول سپاه دشمن به شهادت رسیده است و اکنون شاید مادرت راضی نباشد.»
عمرو گفت:« مادرم خود به من فرمان داده است که به میدان بروم.»

وقتی امام علیه السلام سخن او را شنید، به او اجازه مبارزه داد. عمرو به میدان رفت و پس از مدتی مبارزه به شهادت رسید. دشمن سر او را از تن جدا کرد و به سوی سپاه امام علیه السلام انداخت.
مادرش سر را برداشت و خاک و خون را از آن پاک کرد؛ سپس آن را بر سر مردی از سپاه کوفه که در نزدیکی او قرار داشت کوبید و او را به هلاکت رساند. سپس به خیمه بازگشت و عمود خیمه - و بنا بر روایتی شمشیری - را بر گرفت و این رجز را خواند:« من پیرزنی ضعیف و ناتوان، و نحیف و سالخورده‌ام، اما شما را ضربتی شدید می زنم تا از فرزندان شریف فاطمه دفاع کنم.»
به دشمن حمله برد و دو نفر را کشت، سپس امام حسین علیه السلام او را به خیمه باز گرداند.


منابع:

قصه کربلا، ص 319.
بحارالانوار، ج 45، ص 28
یه جوری شدم
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
حضرت علی اکبر علیه السلام

گفتگوی حضرت علی اکبر با امام حسین و شهادتش در روز عاشورا

راویان واقعه کربلا نوشته اند تا اصحاب زنده بودند، تا یک نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر، از خاندان امام حسین علیه السلام، از فرزندان، از برادرزادگان، از برادران، از عموزادگان، به میدان برود. می گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه مان را انجام بدهیم، ما وقتی کشته شدیم خودتان می دانید. اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد. آخرین فرد از اصحاب اباعبدالله که شهید شد یک مرتبه ولوله ای در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد. همه از جا حرکت کردند. نوشته اند: فجعل یودع بعضهم بعضا شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خداحافظی کردن، دست به گردن یکدیگر انداختن، صورت یکدیگر را بوسیدن.
از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسی که موفق شد از اباعبدالله کسب اجازه بکند، فرزند جوان و رشیدش علی اکبر بود که خود اباعبدالله درباره اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه ترین مردم به پیغمبر بوده است. سخن که می گفت گویی پیغمبر است که سخن می گوید. آنقدر شبیه بود که خود اباعبدالله فرمود: خدایا خودت می دانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر می شدیم، به این جوان نگاه می کردیم، آیینه تمام نمای پیغمبر بود. این جوان آمد خدمت پدر، گفت پدر جان به من اجازه جهاد بده. درباره بسیاری از اصحاب، مخصوصا جوانان ، روایت شده که وقتی برای اجازه گرفتن پیش حضرت می آمدند، حضرت به نحوی تعلل می کرد، مثل داستان قاسم که مکرر شنیده اید، ولی وقتی که علی اکبر می آید و اجازه میدان می خواهد، فقط سرخودشان را پائین می اندازند. جوان روانه میدان شد:
نوشته اند اباعبدالله در حالی که چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود،'' ثم نظر الیه نظر آئس''، (اللهوف ص 47) به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدی که به جوان خودش نگاه می کند. نا امیدانه نگاهی به جوانش کرد، چند قدمی هم پشت سر او رفت، اینجا بود که گفت خدایا! خودت گواه باش که جوانی به جنگ اینها می رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه تر است. جمله ای هم به عمر سعد گفت، فریاد زد بطوری که عمر سعد فهمید: «یا بن سعد قطع الله رحمک» اللهوف ص 47، مقتل علی اکبر (مقرم) ص 76، مقتل الحسین مقرم ص 321، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 30، بحار الانوار ج 45 ص 43) خدا نسل ترا قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردی. بعد از همین دعای اباعبدالله، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت و حال آنکه پس از آن پسر عمر سعد در مجلس مختار شرکت کرده بود، برای شفاعت پدرش. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالی که روی آن پارچه ای انداخته بودند، آوردند و گذاشتند جلوی مختار، حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش. یک وقت به پسر گفتند آیا سری را که اینجاست می شناسی؟ وقتی آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است، بی اختیار از جا حرکت کرد، مختار گفت او را به پدرش ملحق کنید.
این طور بود که علی اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب علی اکبر با شهامت و از جان گذشتگی بی نظیری مبارزه کرد. بعد از آن که مقدار زیادی مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش که این جزء معماهای تاریخ است که مقصود چه بوده و برای چه آمده است؟ گفت پدر جان "العطش" تشنگی دارد مرا می کشد، سنگینی این اسلحه مرا خیلی خسته کرده است، یک ذره آب اگر به کام من برسد، نیرو می گیرم و باز حمله می کنم. این سخن جان اباعبدالله را آتش می زند. می گوید پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولی من به تو وعده می دهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهی نوشید. این جوان می رود به میدان و باز مبارزه می کند.
مردی است به نام حمیدبن مسلم که به اصطلاح راوی حدیث است. مثل یک خبرنگار در صحرای کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولی اغلب قضایا را او نقل کرده است. می گوید: کنار مردی بودم. وقتی علی اکبر حمله می کرد همه از جلوی او فرار می کردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعی بود، گفت قسم می خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور بکند، داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم تو چکار داری، بگذار بالاخره او را خواهند کشت. گفت خیر. علی اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علی اکبر زد که دیگر آن توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را انداخت به گردن اسب، چون خودش نمی توانست تعادل خود را حفظ کند.
در اینجا فریاد کشید: « یا ابتاه هذه اجدی رسول الله» (بحار الانوار ج 45 ص 44، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 31، مقتل الحسین مقرم ص 324، مقتل العواصم ص 95) پدر جان الان دارم جد خودم را به چشم دل می بینم و شربت آب می نوشم. اسب، جناب علی اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبی که در واقع دیگر اسب سواری نداشت. رفت در میان مردم. اینجا است که جمله عجیبی را نوشته اند. نوشته اند: « فاحتمله الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا» پس آب پیکر (حضرت علی اکبر) را در طرف لشگر دشمن حمل نمود، پس دشمنان پیکر آن حضرت را قطعه قطعه کردند. (مقتل الحسین مقرم ص 324، مقتل العواصم ص 95، بحار الانوار ج 45 ص 44، مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 31، و این عبارت با مضامین مختلف در اعلام الوری ص 242، فی رحاب ائمه اهل البیت ج 3 ص 127، الکامل فی التاریخ ج 4 ص 74، مناقب ابن شهر آشوب ص 109، اللهوف ص 48، ارشاد شیخ مفید ص 239 نقل شده است).

منبع:کتابخانه طهور
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عبدالله بن مسلم بن عقیل

او فرزند رقیه دختر امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود، و بعد از على بن الحسین به میدان آمد در حالى كه رجز مى‏خواند مى‏گفت:
الیوم القى مسلماً و هو ابى وفتیة بادوا على دین النبى لیسوا كقوم عرفوا بالكذب لكن خیار و كرام النسب.
نوشته‏اند كه: طى سه حمله متوالى نود و هشت نفر از سپاه كوفه را به دوزخ فرستاد . مردى به نام عمرو بن صبیح تیرى به سوى او پرتاب كرد در حالى كه عبدالله بن مسلم به طرف او مى‏تاخت و چون دید كه پیشانى او را نشانه گرفته است دست بر پیشانى خود گذاشت تا از اصابت تیر به پیشانى خود جلوگیرى كند ولى آن تیر دست او را به پیشانى دوخت و چون خواست دست خود را جدا كند نتوانست، در این حال عمرو بن صبیح نیزه خود را به قلب او فرو برد و او را به شهادت رسانید.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
محمد بن مسلم بن عقیل

بعد از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل، بنى‌هاشم و فرزندان ابى طالب به صورت هماهنگ بر سپاه كوفه حمله كردند و امام حسین علیه‏السلام فریاد زد: اى عموزادگان من! صبر و مقاومت پیشه خود سازید، و اى اهل‌بیت من! شكیبا باشید كه بعد از امروز دیگر هرگز روى سختى و مصیبت را نخواهید دید.
و در این حمله بود كه محمد بن مسلم به روى زمین افتاد و او را ابو مرهم ازدى و لقیط بن ایاس جهنى به شهادت رساندند.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عبدالرحمن بن عقیل

او به میدان آمد و رجز خواند و از لشكر دشمن هفده سواره را به دوزخ روانه كرد و شخصى به نام عثمان بن خالد جهنى او را به شهادت رساند
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
عبدالله بن عقیل

به او عبدالله اكبر لقب داده بودند. به میدان آمده و مبارزه كرد و عاقبت به دست عثمان بن خالد و مردى از قبیله همدان شهید شد.
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
محمد بن ابى سعید بن عقیل

چون امام حسین علیه‏السلام شهید شد، نوجوانى از خیمه بیرون آمد در حالى كه نگران و مضطرب بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مى‏كرد، سوارى بر او حمله كرد و ضربه‌اى بر او وارد ساخت، از نام و نشانش پرسیدم، گفتند كه او محمد بن ابى سعید بن عقیل است، از نام و نشان آن سوار پرسیدم، گفتند: لقیط بن ایاس جهنى است.
هانى بن ثبیت حضرمى مى‏گوید: من در كربلا به هنگام كشته شدن امام حسین حضور داشتم، و ما ده نفر سواره بودیم و من دهمین آنها بودم كه اسبان را در میدان به جولان در آوردیم، ناگهان نوجوانى از اهل‌بیت حسین از خیمه بیرون آمد در حالى كه چوبى در دست و پیراهنى در بر داشته و به راست و چپ خود مى‏نگریست، در این هنگام سوارى به او نزدیك شد و بدن او را با شمشیر پاره كرد.
هشام كلبى، ناقل این خبر مى‏گوید: هانى بن ثبیت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذكر نكرده است
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا