آشنایی با زندگی یاران شیدای امام حسین علیه السلام

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
در راستای تاپیک تا محرم و دغدغه ای که انجا مطرح شد
فکر کردم بد نیست تاپیکی هم داشته باشیم که در ان با زندگینامه شهدای کربلا آشنا شویم.
متاسفانه خیلی از شهدا برای ما ناشناخته هستند و ما با تعداد معدودی ازآنها آشنا هستیم.

امیدوارم این کار باعث بشه معرفتمون نسبت به این واقعه افزایش پیدا کنه.

یا حسین...
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
نافع بن هلال بن نافع، از یاران علی بن ابیطالب بود و از شخصیت های بزرگ کوفه.در بعضی کتب تاریخی، نام او هلال بن نافع ذکر شده. او از عشیره جمل بود.
نافع در 3 جنگ جمل، صفین و نهروان در رکاب حضرت امام علی علیه السلامبود.
در جریان قیام حسینی قبل از شهادت حضرت مسلم بن عقیل همراه عده‌ای از شیعیاناز جمله ابوثمامه صائدی بطور مخفیانه از شهر کوفه خارج شد و با راهنمایی طرماح بنعدی از بیراهه به سوی سپاه حسینی شتافت و قبل از شروع درگیری در بین راه به امامحسین (ع) پیوست و با آن حضرت تا کربلا آمد.
معرفت...
در کربلا، زمانی که حربن یزید ریاحی برسپاه امام حسین علیه السلام سخت گرفت و در تنگنا قرار داد، امام حسین سخنرانیپرشوری کرد و سپس چند نفر از یارانش از جمله نافع بن هلال وفاداری خود را به اماماعلام کردند. نافع گفت: «ای فرزند رسول خدا! شما به خوبی آگاهی که جدت رسول الله،نتوانست دوستی خود را در دل همه مردمان جای دهد و آنها را مطیع خود کند؛ زیرامنافقینی بین مردم بودند که به ظاهر، حرف‌های شیرین تر از عسل می زدند ولی در باطن،مکار و بدخواه پیغمبر بودند و تلخ تر از حنظل عمل می کردند. پس از او نیز، پدربزرگوارت علی علیه السلام چنین سرنوشتی داشت و امروز شما نیز دارای همان موقعیتید.
ما بر دوستی تو باقی هستیم. ما را به شرق یا غرب، به هر کجا که می خواهی ببر. نیتما، دوستی با دوستداران تو و دشمنی با دشمنانت است.
بی آبی...
او در کربلا، در آخرین روزهای پیش از عاشورا، وقتی لشگر عمربن سعد آب رابر کاروان حسینی بست و تشنگی زیادی بر آنها غالب شد، امام برادرش، عباس بن علی علیهالسلام را به اتفاق 30 نفر سواره و 20 نفر پیاده با مشک های آب، شبانگاه برای آوردنآب ماموریت داد و پرچمدار این گروه، نافع بن هلال بود. زمانی که به آب نزدیک شدند ونگهبان آب (عمروبن حجاج) مانع آنها شد، نافع در مقابل او ایستاد و به همراهانش گفت: مشک های خود را پر از آب کنید و به او بی اعتنا باشید... و چون عمروبن حجاج به اوگفت: «می توانی از آب بنوشی ولی از بردن آب جلوگیری می کنم»
غیرت...
نافع گفت: «به خداسوگند، تا زمانی که مولایم حسین و یارانش علیه السلام، تشنه باشند، قطره ای از آبنمی نوشم».
شب عاشورا...
در شب عاشورا، آن زمان که حسین بن علی (ع)، در تاریکی شب از خیمه ها دورمی شود نافع بن هلال، خودش را به آن حضرت رساند و انگیزه امام (ع) را از بیرون شدنخیمه پرسید؟ و گفت: آمدن شما به سمت خارج خیمه و لشگر دشمن، مرا نگران کرده است. امام حسین علیه السلام به نافع فرمود: آمده ام تا پستی و بلندی اطراف خیمه ها رابررسی کنم تا مبادا فردا دشمن، از آن برای حمله خود استفاده نماید آنگاه در حالی کهدست نافع در دست آن حضرت بود، چنین فرمود: امشب، همان شب موعود است. وعده ای که هیچتخلفی در آن راه ندارد و سپس امام (ع) کوههایی را از دور به نافع نشان داد و پرسید؟آیا نمی خواهی از تاریکی شب استفاده کنی و به آن کوه ها پناه ببری و از مرگ نجاتپیدا کنی؟
یا صمد...
و نافع بن هلال خود را روی پای امامش انداخت و گفت: من این شمشیر را بههزار درهم و این اسب را به هزار درهم خریده ام. سوگند به خدا که بین من و تو جدائینخواهد افتاد مگر آنوقت که این شمشیر کند و این اسب خسته شود!!
عاشورا...
وی در روز عاشورا وقتی عمروبن قرطه انصاری از سپاه امام حسین (ع) شهید شد، برادرش علیکه در سپاه عمرسعد بود به خونخواهی اش آمد و پرخاش کنان خواست بر امام حمله کند،نافع، به مقابله با او رفت و با ضربه شمشیر، صدای او را برید که طرفدارانش او رانجات دادند.
بعد از این درگیری به دشمن حمله برد و چنین رجز می خواند:
ان تنکرونی فانا ابن الجملی *** دینی علی، دین علی
ترجمه: اگر مرا نمی شناسید، من فرزند جملی هستم. دینو آئینم، همان دین علی علیه السلام است.
شرافت...

او در جنگ با دشمن، اسم خود را برتیرهایش نوشته بود و دائما با تیرهای زهرآگین تیر می افکند، عده ی زیادی را کشت وعده ای را زخمی کرد و زمانی که تیرهایش تمام شد، با شمشیر به سپاه دشمن هجوم برد وچنین رجز خواند:
اناالغلام الیمنی الجملی *** دین علی دین حسین و علی
ان اقتل الیوم فهذا املی *** و ذاک رایی و الاقی عملی
من جوانی از اهل یمن و قبیله جمل هستم. دین مندین حسین و علی علیه السلام است. اگر امروز کشته شوم، این آرزوی من است و ایناندیشه ام بوده و پاداش عمل خود را خواهم‌دید.

یکی از لشگر دشمن بنام "مزاحمبن حریث"، به مقابله با او آمد و نافع او را و عده دیگری از سپاه دشمن را به هلاکترساند که عمروبن حجاج از لشگر عمر سعد فریاد زد: «ای مردم احمق! هیچیک از شما بهتنهایی به جنگ با آنها نروید! مگر نمی دانید با چه کسانی مقابله می کنید؟» بدینترتیب دشمن، با تمام لشگر بر او حمله کردند و آنقدر به او ضربه زدند تا بازوانش راشکستند و اسیرش کردند و در حالی که خون از سروصورتش می ریخت، شمر و عده ای او رانزد عمربن سعد بردند. عمربن سعد گفت: وای بر تو، با خود چه کردی؟ چرا بر خودت رحمنکردی نافع؟ نافع گفت: خداوند از قصد من آگاه است. من خود را بر جنگ با شما سرزنشنمی کنم. اگر بازوان و دستان من سلامت بود، نمی توانستید مرا اسیر کنید. در آنلحظه، شمربن ذی الجوشن، به دستور عمربن سعد به قصد کشتن نافع، شمشیر کشید و نافعگفت: اگر تو مسلمان بودی، سخت بود برایت که با خون ما به پیشگاه خدا بروی و او راملاقات کنی. خدا را شکر می کنم که شهادت ما را به دست بدترین خلق خود، قرار داد. ونافع بن هلال به دست شمرلعین، شهید شد!
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
مُسلم ابن عَوسَجَه اَسَدی: مسلم فرزند عوسجه، فرزند سعد پسر «ثعلبه بن دوران» است.

او از اهالی کوفه و از اصحاب حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بوده است.

مسلم چون «حبیب بن مظاهر» از قبیله بنی اسد بود.

نقش مسلم در كوفه

مسلم بن عوسجه از کسانی بود که از کوفه به امام نامه نگاشت و سپس به امام وفادار ماند. او از زمره مردانی بود که وقتی مسلم بن عقیل به کوفه وارد شد از مردم برای او بیعت گرفت.

او با ورود مسلم بن عقیل به کوفه، برای امام علیه السلام بیعت گرفت و در محاصره قصر عبیدالله بن زیاد نقش حساس و کلیدی ایفا کرد. مسلم وکیل مسلم بن عقیل در کوفه بود و مسؤلیت جمع آوری اموال و خرید سلاح و گرفتن بیعت از مردم را بر عهده داشت .

مسلم بن عقیل برای نظم بخشیدن به یاران خود، فرماندهانی را برگزید و عبدالله بن عزیز را برای قبیله کنده، مسلم بن عوسجه را برای قبیله مذحج و ابو ثمامه صیداوی را برای بنی تمیم و همدان تعیین کرد.

هنگامی که مسلم بن عقیل ناچار شد اقدامات خود را مخفیانه در کوفه انجام دهد، مسلم بن عوسجه باز هم با تمام وجود در خدمت مسلم بن عقیل قرار گرفت. او همچنان اقدامات لازم از قبیل دریافت وجوهات و تهیه سلاح و جذب نیرو را برای قیام دوباره مسلم انجام می‌داد.پس از دستگیری
مسلم بن عقیل و
هاني ابن عروه و شهادت آن دو بزرگوار، مدتی مخفیانه زیست، آن گاه با خانواده اش از کوفه فرار کرد، به حسین علیه السلام پیوست و جان خویش را فدای امام خود ساخت .

حرکت به کربلا

مسلم بن عوسجه بعد از شهادت حضرت مسلم، همچنان
مخفیانه مى‏زیست؛ تا اینکه خبر ورود امام(علیه السلام) به کربلا در میان مردم کوفه منتشر شد. حبیب بن مظاهر از خانه بیرون آمد. مسلم بن عوسجه را بر در مغازه عطارى دید که ایستاده. حبیب پرسید: براى چه ایستاده‏اى؟ گفت: مى‏خواهم حنا بخرم و خضاب کنم! حبیب گفت: مگر نمى‏دانى که امام حسین(علیه السلام) وارد کربلا شده، بشتاب تا خود را به آن حضرت برسانیم و او را یارى کنیم. مسلم بن عوسجه با شنیدن این خبر سر از پا نشناخت. بدون درنگ آماده سفر کربلا شد و به همراه حبیب بن مظاهر به سرعت به قافله حسینى پیوست.

شب عاشورا...

شبي كه حضرت عهد و پيمان خود را در تاريكي از يارانش برداشت...در آن هنگامِ حسّاس، یاران امام هر یک با عبارتی احساسات و عشق و علاقه خود را به امام(علیه السلام) ابراز کردند و بر عهد خود دوباره پای فشردند. بعد از جوانان بنی هاشم، مسلم بن عوسجه اولین کسی بود که بلند شد و سخنانی سرشار از عشق به خدا و اهل بیت(علیهم السلام)، بیان کرد و اظهار داشت:ای ابا عبدالله ! آیا ما تو را رها کنیم؟ آن گاه در مورد ادای حق تو در پیشگاه الهی چه عذری بیاوریم. نه، به خدا. ما هرگز تو را رها نمی‌کنیم، دست از تو بر نمی دارم تا اینکه نیزه‌ام را به سینه‌های دشمن بکوبم و با شمشیر خود آنان را آن قدر بزنم تا شمشیر از دستم بیفتد و بعد از آن اگر هیچ سلاحی نداشته باشم، دشمن را سنگ‌باران خواهم کرد.
سوگند به خدا، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا خداوند بداند (و ثابت کنم) که ما حرمت رسول خدا(ص) را درباره تو پاس داشتیم . به خدا قسم، اگر بدانم که من کشته می‌شوم، سپس زنده می‌گردم، سپس سوزانده می‌شوم و خاکسترم بر باد می‌رود و بار دیگر زنده می‌گردم و هفتاد بار با من چنین کنند، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا اینکه در رکاب تو به شهادت برسم. چگونه چنین نکنم؛ در حالی که فقط یک بار کشته می‌شوم، سپس کرامت و خوشبختی ابدی خواهد بود؟


غیرت حیدرىعشق به ولایت در وجود
مسلم بن عوسجه
چنان موج مى‏زد که هرگز تحمل ذره‏اى اهانت به امام(علیه السلام) را نداشت. افکار و اندیشه‌هایش فقط در موضوع حق و دفاع از آن بود و به چیز دیگرى نمى‏اندیشید. شیخ مفید مى‏نویسد: در روز عاشورا امام حسین(علیه السلام) و یارانش براى حفاظت از پشت خیمه‏ها خندقى آماده و در داخل آن آتش روشن کرده بودند. شمر بن ذى الجوشن وقتى آن هیزم‌ها و نى‏هاى شعله ور را دید، با غرورى تمسخرآمیز به امام حسین(علیه السلام) جسارت کرد و زبان به شماتت حضرتش گشود و فریاد زد: اى حسین! آیا قبل از روز قیامت، به آتش دنیا شتاب کرده‏اى؟! امام فرمود: این کیست، مثل اینکه شمر بن ذى الجوشن است؟ گفتند: بله، آقا. خود اوست. امام با اشاره به آیه 70 در سوره ‏مریم، فرمود: «یا ابْنَ رَاعِیةِ الْمِعْزَى أنْتَ أوْلى‏ بِها صِلِیا؛ اى پسر بز چران! تو به آتش دوزخ شایسته‏ترى!» مسلم بن عوسجه که تا این لحظه ناظر قضایا بود، دیگر نتوانست تحمل کند. با کمال ادب پیش آمد و عرضه داشت: اى فرزند رسول الله! اجازه مى‏دهید این فاسق ستمگر را با تیر بزنم؟ او در تیر رس من است و تیرم به خطا نمى‏رود. امام(علیه السلام) فرمود: «لا تَرْمِهِ فَإِنِّی أکرَهُ أنْ أبْدَأهُمْ بِالْقِتَالِ؛ او را نزن من دوست ندارم که آغازگر جنگ باشم».


جنگ در کنار فرات‏...در روز عاشورا، عمرو بن حجاج از فرماندهان جناح راستِ لشگر دشمن، به سپاه امام حمله کرد و سپاهیان حق و باطل ساعتى با هم درگیر شدند. در این
درگیرى مسلم بن عوسجه
در خط مقدم بود و با فداکارى از جبهه حق دفاع مى‏کرد. او و یارانش توانستند لشکر دشمن را به عقب رانند و از قصد شومشان منصرف کنند. امّا مسلم به شدت زخمى شد و در آستانه شهادت قرار گرفت. چون غبار جنگ نشست، دیدند که مسلم بر خاک افتاده و آخرین نفس‌هاى خود را مى‏کشد.امام بر بالین
مسلم...
در آن لحظه، امام حسین(علیه السلام) به همراه حبیب بر بالین
مسلم آمد و با سپاس از تلاش‌هاى او فرمود:«رحمک الله یا مسلم؛ مسلم
خدا تو را رحمت کند». آن گاه این آیه شریفه را تلاوت فرمود: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلا)؛«برخى از مؤمنان پیمان خود را به آخر بردند (و در راه حق به شهادت رسیدند) و برخى دیگر در انتظار شهادت به سر مى‏برند و هرگز در عهد و پیمان خود تغییر و تبدیل ندادند».در آن لحظه دوست دیرینش حبیب به او نزدیک شد و گفت: چه سخت است بر من که به خاک افتادن تو را شاهد باشم، تو را بهشت مژده باد!
مسلم
نیز با صداى ضعیفى به او پاسخ داد: خدا تو را به خیر و سعادت بشارت دهد.حبیب به او گفت: اگر نه این بود که لحظاتى دیگر به دنبال تو خواهم آمد، خیلى دوست داشتم که آنچه دلت مى‏خواهد و برایت مهم است، به من وصیت مى‏کردى!
مسلم
در حالى که به سوى امام اشاره مى‏کرد، به حبیب گفت:فإّنى اُوصیک بهذا، فقاتل دونه حتى تموت؛ تو را فقط به این آقا وصیت مى‏کنم که هرگز از او جدا نشوى تا اینکه در راهش جان دهى!
حبیب گفت: به خداى کعبه، چنین خواهم کرد.
آن گاه روح بلند
مسلم به ملکوت اعلى پر کشید...


طوبي لكم هنيئاً لكم...
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر کس در این صحرا بماندفردا کشته میشود" تموم شد. از پیروزی خبری نیست ! مرگ هست و شهادتبعضی استبعاد می کنند حرف امام را . استاد ما استبعاد نمیکرد گفت :بروید بیعتم را از گردنتان برداشتم چرا ؟ برای اینکه میخواست فقط عاشق ها بمانند نه آنهایی که از جهنم میترسند...(زبور اشک ص 99)​

و فقط عاشق ها ماندند و عابس چه هنرمندانه این عشق را در میدان به نمایش گذاشت .
تصور صحنه ای رو کنین که با بدن برهنه تو میدان براش زیارت عاشورا بخونیم..


قبیله ..
عابس بن ابی شبیب شاکری از قبیله بنی شاکر بود؛ مردمان این قبیله از شجاعان عرب بودند و به پیروی از اهل بیت شهرت داشتند.
امام علی در جنگ صفین درباره قبیله بنی شاکر فرموده بود:« اگر تعداد آنان به هزار نفر می رسید، حق عبادت خدا به جا آورده می شد
صفات
عابس از بزرگان شیعه بود و از رؤسای قبیله‌اش بود؛ مردی شجاع و خطیبی توانا و عابدی پر تلاش و شب زنده‌دار.

وفاداری در کوفه
عابس از بزرگان شیعه و از رؤسای قبیله‌ی بنی‌شاکر بود. هنگامی که مسلم بن عقیل در منزل مختار بن ابی عبیده ثقفی در جمع شیعیان، نامه امام علیه السلام را خواند، عابس بن شبیب برخاست و پس از حمد خدا گفت:« من از طرف مردم کوفه برای شما صحبت نمی‌کنم و نمی دانم که در دل‌های آنان چه می‌گذرد. قصد فریب شما را هم ندارم. به خدا سوگند آنچه می‌گویم چیزی است که در ضمیرم نقش بسته است و به آن باور دارم: در خود این آمادگی را می بینم که در هر زمانی که به کمک من نیاز داشته باشید، دریغ نکنم و در رکاب شما با شمشیرم با دشمنان مبارزه کنم و در این راه جز به رضای خداوند و ثواب الهی نمی‌اندیشم تا به دیدار خدا بشتابم.»
هنگامی که مسلم بن عقیل نامه‌ای برای امام نوشت، آن را به دست عابس بن شبیب داد و به سوی امام علیه السلام فرستاد. عابس نامه مسلم را در مکه تسلیم امام علیه السلام کرد و پیوسته در خدمت امام بود تا کربلا
در برابر امام
او پس از شهادت شوذب وارد میدان رزم شد و در برابر امام ایستاد. به آن حضرت سلام کرد و این گونه گفت: ای اباعبدالله! آگاه باش، به خدا سوگند، بر روی زمین خواه نزدیک یا دور، کسی نزد من عزیزتر از شما نیست، و کسی را چون شما دوست ندارم. اگر قدرت داشته باشم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم، چنین خواهم کرد. سلام بر شما ای اباعبدالله! شهادت می‎دهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان استوار هستم
میدان عشق بازی
عابس پس از بیان ارادتش به مقام ولایت در حالی که شمشیرش آخته بود و زخمی بزرگ بر پیشانی داشت وارد میدان رزم شد و با فریادی بلند مبارز طلبید
«ربیع بن تمیم همدانی» میگوید: همین که دیدم کسی به میدان رو میآورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگها دیده بودم. او شجاعترین مردم بود. فریاد زدم: ای مردم، او شیر شیران رزم، پسر شبیب است. سپس گفتم: مبادا کسی به تنهایی با او در آویزد. پس عابس فریاد میزد: آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟ هیچ کس به سوی او پای پیش نمینهاد. در این میان فریاد عمر بن سعد بلند شد که او را سنگباران کنند.
به دستور عمر سعد، از اطراف او را سنگباران كردند. او هم‌ زره از تن بيرون آورد وكلاهخود از سر برداشت و لخت ‏شد و با تيغ بر دشمن حمله كرد
ربیع گوید: چون چنین دیدم، به عابس گفتم:
آیا پرهیز نمى‏کنى و وحشتى ندارى که در گرماگرم جنگ‏سربرهنه‏اى؟! عابس در پاسخ گفت:
آنچه از سوى دوست‏به دوست‏برسد،آسان است.
ربیع مى‏گوید: به خدا قسم مى‏دیدم که عابس به هر طرف که حمله‏مى‏کرد، زیاده از دویست تن از پیش او مى‏گریختند و بر روى یکدیگرمى‏ریختندچنان فرارمى‏کردند مانند گوسفندانى که از گرگ فرار مى‏کنند و او مانند شیرژیان میزند و مى‏کشد و از چپ و راست مى‏اندازد. او همچنان مى‏غریدو مى‏رزمید تا آن که لشکر ازهرسو او را به محاصره خود در آورده‏و از کثرت جراحت‏سنگ و زخم شمشیر و سنان وى را از پاى درآوردندو به شهادت رساندند
سجده عشق...
عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن...
سر او را از پيكرش جدا ساختند. سر مطهرش در دست عده‏اى بود و هر كدام مدعى بودند كهمن بودم كه او را كشتم، تا به ‏جايزه‏اى دست ‏يابند. عمر سعد( لعنت الله علیه) سر او را به طرف امام حسین(ع) پرتاب کرد
فکر میکنم این اوج عشق عابس بوده که بین این همه شهدا فقط سه نفر سرشون به پای امام انداخته شد و اولین نفر عابس بوده
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر باختن...

 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
السلام علیک یا اسلم‌ بن عمرو... مولی الحسین...آخ آخ چه نسبی..مولی الحسین​
مولی الحسین​
مولی الحسین​
مولی الحسین​
مولی علی‌بن‌الحسین...

غلامی...

اسلم بن عمرو از شهدای کربلا و غلام حضرت حسین بن علی علیه السلام، پدر او ترک بود لذا او به اسلم ترکی نیز معروف است. برخی نام او را "سلیمان و سلیم " نوشته اند. بنا به نقل تاریخ: حسین بن علی علیه السلام بعد از وفات برادرش "حسن بن علی علیه السلام" او را خرید و به فرزند خود "علی بن الحسین، زین العابدین علیه السلام" بخشید از این رو این غلام ترک، افتخار خدمتگزاری اهل بیت پیامبر را داشت. او کاتب امام حسین علیه السلام و از طرفی قاری قرآن و آشنا به عربی بود، تیرانداز و کماندار هم بود.
اسلم ملازم آن حضرت بود و با آن حضرت به کربلا آمد.

شاعر بود و نویسنده و امام هماره او را می‌طلبید تا نامه‌ها را بنویسد که خطّ خوش و زیبایش و ذوق جوشان و سرشارش نامه‌هایی تأثیرگذار و ژرف رقم زند. سیمایی نمکین و بیانی گیرا و دلپذیر داشت. قصّه گوی کودکان بود و همین، محبوب کودک و پیر جوانش ساخته بود. در ادبیات عرب استاد بود و در فارسی و ترکی چیره دست و ادیب.

روز عاشورا بود و هنگام نبرد اسلم....

امام سجاد(ع) دست بر عمود خیمه، بر زانو، قامت راست کرده‌ بود تا رزم اسلم را تماشا کند و مولایش امام حسین(ع) به ستایش و آفرین در کنار میدان او را ستود.

رجز "اسلم بن عمرو" موقع رفتن به میدان جنگ

البحرمن طعنی و ضربی یصطلی
والجو من سهمی و نبلی یمتلی
اذا حامی فی یمنیی ینجلی
ینشق قلب الحاسد المبخل

از برق شمشیر و نیزه من، دریا آتش می گیرد و جو هوا از تیرهای من پر می شود هنگامیکه شمشیر در دست راست من برهنه و آشکار شود، قلب بخیلان کوته دل و حسودان متکبر را می شکافد.

البته...

بعضی از "ارباب سیر" گویند: وی زمانیکه برای جهاد می‌رفت، چنین می خواند:

امیری حسین و نعم الامیر
سرور فواد البشیر النذیر

امیر و سالار من حسین علیه السلام است و نیکو امیری است. او مایه سرور دل پیغمبر بشیر نذیر است.

اسلم بود و طنین رجزش در میدان. کم کم زخم بر زخم صدای گیرا و رسایش را به افول کشاند. آفتاب شمشیرش غروب کرد. خم شد بر خاک افتاد.​

هنوز رمقی داشت که به سمت قبله‌ی قلبش، حسین، برگردد

اسلم بی ‌صدا اشک می‌ریخت، امام نیز. از امام تقاضا کرد یاریش کند تا دست بر گردن وی اندازد..

وقتی دست‌ها را بر گردن مولایش یافت در هق هق گریه، زمزمه کرد

من چه خوشبختم که آفتاب را در آغوش دارم

امام صورت خود را بر روی صورت او گذاشت. اسلم چشم خود را باز کرد و سیدالشهداء علیه السلام را در کنار خود دید، تبسمی کرد...

سروده‌ی عاشقانه‌ی اسلم بود و ترنم اشک حسین و اسلم روشن و درخشان در آغوش آفتاب کربلا در آسمان عاشورا می‌تابید...

و در آغوش امام علیه السلام جان به جان آفرین تسلیم کرد.
طوبی لکم هنیئاً لکم...


 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
سلام ...

http://www.www.www.iran-eng.ir/show...بااباعبدالله-الحسین-...?p=4265268#post4265268
 

n-engfood

عضو جدید
دوست عزیز سلام. ممنون از کار قشنگتون. خیلی وقته به اینجا سر نزدم. نزدیک محرم اومدم که تاپیک پارسالمو فعال کنم ( صلی الله علی الباکین علی الحسین) اما باید اعتراف کنم فشار کار اونقدر زیاده که تمرکز چندانی واسه افراد کم ذوقی مثل من نمیذاره. پیشاپیش آجرک الله...
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
انصارالحسین 2

*****
... مرد نزدیک می‌آید و پیش از هر سخنی، خودش را در پای امام می‌اندازد:
- بابی برای توبه به رویم گشوده هست؟ راهی برای رسیدن به غفران، از پی این معصیت یافت می‌شود؟ عصیان مرا انابه‌‌ای به ستر می‌آید؟ من که راه بر پسر پیامبر بستم... من که ترس و تهدید نشاندم در دل خاندان رسول... من که... بابی برای توبه به رویم گشوده...
- آخر آمدی؟
لبخند مهربانی برچهره امام می‌نشیند.
- سر بالا بگیر حر... توبه‌ات پذیرفته... چقدر محبوبی اکنون، که خدا توبه کنندگان را بسیار دوست دارد...
امام دست بر سر حر می‌کشد، روبنده از چهره‌اش می‌گیرد، کفش از گردنش بر‌می‌دارد و خاک آن بر زمین می‌ریزد و مقابل حر می‌گذارد.
- سر بالا بگیر حر... اینجا همیشه دری برای باز آمدن گشوده است و آغوشی برای برگشتن، گشاده...
امام دو دست بر شانه‌های حر می‌گذارد:
- منتظرت بودیم... خدای تعالی را هزار حمد که عاقبتت به خیر شد... تا بهشت راهی نمانده...
حر برمی‌خیزد. اشک بر تمام چهره‌اش نشسته...
حبیب و زهیر و... حر را در آغوش می‌گیرند، گویی دلتنگی سالها به دیدار اکنون، می‌زدایند.
- کمی بنشین و خستگی بنشان، که از آن سو به ستیز پرشتابند.

امام می‌گوید. حر پر التماس اما می‌خواهد:
- اگر اذن دهید، من پیش از همه به میدان روم... و سر پایین می‌اندازد:
-که من پیش از همه مقابل ایستادم و...
بغض می‌آید و شرم و التماس. امام حر را در آغوش می‌گیرد، آن‌قدر طولانی که غبطه می‌نشیند در چشم و دل حبیب و زهیر و...
- برکت در جان و توان در شمشیرت... خدایت همراه و پناهت...
حر زره محکم می‌کند، شمشیر می‌بندد، سپر دست می‌گیرد، بر اسب می‌نشیند و در بدرقه نگاه امام راهی میدان می‌‍شود.
شور دویده میان رگ‌هایش و خشنودی در جانش، همان‌قدر که در بیراهه تاخته، پرشتاب به راه آمده و انتخاب کرده...
حر شمشیر می‌زند، می‌چرخد، سپر می‌گیرد، اسب می‌تازد و خون...
بیش از چهل سوار انداخته، که خودش خسته و خونین و پر زخم بر زمین می‌افتد و غبار میدان هنوز ننشسته، امام در کنارش به زمین نشسته و سر شکافته حر بر زانو گرفته.
لحظه‌ای از اندیشه حر می‌گذرد، کاش بهشت هم قرار آغوش امام داشته باشد... و لبخندی که مهربان بر چهره امام نقش می‌بندد.
امام با همان روبنده‌ای که حر صورت پوشانده بود، خون از چهره‌اش می‌گیرد و بر زخم سرش می‌بندد:
- چنان که مادرت نامید، حرّی و آزاده، در دنیا و آخرت، گوارایت بهشت و این عاقبت به خیری...
حر به آخرین نفس، عطر آغوش امام به سینه می‌کشد و چشمهایش بر هم می‌‍‌افتد.....

(منبع: فصل شیدایی لیلاها- سید علی شجاعی)
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
حُر بن یزید ریاحی تَمیمی
«حر» پسر «یزید» فرزند «ناجیه» فرزند «قعنب» فرزند «عتاب بن هرمی»(1) پسر «ریاح بن یربوع» است(2).

رودررویی حر با امام حسین علیه السلام
ابومخنف از «عبدالله بن سلیم» و «مرزی بن مشمعل» نقل کرده که گفتند: ما همراه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام راه (حجاز تا عراق) را طی می‌کردیم که امام در منزل اشراف فرود آمد و جوانان خود را امر فرمود که هر چه می‌توانند آب بردارند صبحگاهان (کاروان) حرکت کرد، حدود نیمروز شده بود که مردی از آن گروه تکبیر گفت. حضرت حسین علیه السلام فرمود: الله اکبر؛ ولی چرا تکبیر گفتی؟ گفت: نخلی را دیدم. آن دو نفر گفتند: ما در این مکان هرگز درخت خرمایی ندیده‌ایم. امام فرمود: من اینگونه نظر ندارم. گفتیم: ما گرد و غبار اسبان را می‌بینیم. پس آن حضرت فرمودند: به خدا قسم من نیز آن را می‌بینم.
سپس امام حسین علیه السلام فرمود: آیا پناهگاهی نیست که آن را پشت سر خود قرار دهیم و با این قوم از یک جهت رو به رو شویم؟ گفتیم: چرا، آن ذوحسم است که به طرف چپ شما متمایل است. پس اگر این گروه (بر ما) سبقت گیرند هر اتفاقی ممکن است بیفتد. پس امام به طرف چپ، مسیر را تغییر داد. اسبان با شتاب به ما نزدیک شدند. آنها هم به سوی چپ متمایل شدند. ما زودتر از آنها به ذوحسم رسیده بودیم وخیمه‌گاه امام برافراشته شده بود.
‎ آن گروه سر رسیدند؛ او حر بود. با هزار سپاه که در گرمای آن روز رو به روی حسین علیه السلام قرار می‌گرفت. امام و یارانش همگی شمشیرهای آویخته داشتند. امام حسین علیه السلام به جوانان خود فرمودند: قوم را سیراب کنید و اسب ها را آب دهید. مردان سیراب و اسب ها خنک شدند(3).
وقت نماز فرا رسید، امام به «حجاج بن مسروق جعفی» که او را همراهی می‌کرد فرمود: اذان بگو. او اذان گفت و نماز بپا شد. امام در حالی که پیراهن و ردائی به تن و نعلینی به پا داشتند از خیمه خارج شدند. پس از آن حمد ثنای الهی گفتند و فرمودند: ای مردم، این گفتار عذری در برابر خدای تعالی نسبت به شماست، من به سوی شما نیامده‌ام تا اینکه نامه‌هایتان را دریافت کردم.
سپس حضرت خطبه را به پایان رسانید، در حالی که مردم سکوت کرده بودند. سپس به موذن فرمود: اقامه بگو. و او اقامه گفت. امام حسین علیه السلام به حر فرمود: آیا می خواهی که با اصحابت نماز بخوانی؟ گفت: نه، بلکه به نماز شما (اقتدا خواهم کرد). پس همه به امام حسین علیه السلام اقتدا کردند. بعد از نماز، آن حضرت وارد خیمه خود شد و یاران در اطراف امام جمع شدند‎. حر نیز وارد خیمه‌ای که برایش نصب کرده بودند شد و یارانش گرداگرد او را گرفتند. سپس به میدان بازگشتند و هرکس دهنه اسبش را گرفت و در زیر سایه آن به زمین نشست. هنگام عصر شده بود که امام حسین علیه السلام فرمان آماده‌باش برای کوچ از این محل را صادر فرمود و نماز عصر را با آن قوم بپا داشت. این بار پس از نماز به مردم روی گردانیده پس از حمد خداوند و مدح او فرمود: ایها الناس انکم ان تتقوا... حر گفت: به خدا قسم، ما نمی‌دانیم این نامه‌هایی که از آن یاد کردید کدام است.
‎ امام فرمودند: ای عقبه بن سمعان آن خورجین نامه‌هایی را که به من نوشته‌اند بیرون آور(4).
عقبه آن دو خورجین را که پر از نامه بود بیرون آورد و پخش کرد. حر گفت البته ما از این کسانی که نامه به سوی شما نوشته‌اند نیستیم و به ما امر شده که وقتی شما را ملاقات کردیم از شما جدا نشویم تا این که شما را نزد عبیدالله ببریم.
امام حسین علیه السلام فرمود: مرگ به تو، از آن نزدیک تر است(5) .
سپس به یارانش فرمود: سوار شوید. پس همه سوار شدند و منتظر ماندند تا زن‎ها سوار شوند. پس فرمود: بگذرید. وقتی راه افتادند که از آنجا بگذرند، آن گروه جلوی (یاران امام) را گرفتند. امام حسین علیه‎السلام به حر فرمود: مادرت به عزایت بنشیند چه قصدی داری؟ حر گفت: آگاه باشید که به خدا قسم اگر غیر شما از عرب به من آن عبارت را می‌‎گفت همین عبارت را به او باز می‎‌گفتم(6). اما به خدا قسم برای من این (حق) نیست که یاد مادر شما کنم مگر به نیکوترین وجهی که می‌‎توانم(7).

توبه حر
هنگامی که حر فریاد غریبانه امام حسین علیه السلام را که طلب یاری می‎‌کرد شنید، نزد عمرسعد رفت و پرسید: آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟ عمر گفت: آری به خدا قسم.
حر گفت: شما چه خواهید کرد؟ آیا پیشنهاد او مورد پسند شما نیست؟ ابن سعد گفت: اگر کار دست من بود (هر آینه از جنگ با او) دست می‌‎کشیدم. اما امیر تو (ابن زیاد) از این کار سر باز می‌‎زند. حر او را ترک کرد و با دیگران در انتظار ایستاد، در حالی که در کنار او قره پسر قیس قرار داشت. حر به قره گفت: آیا اسب خود را امروز آب داده‌‎ای؟ قره گفت: نه. حر گفت: آیا می‌‎خواهی آن را سیراب کنی؟ قره گمان کرد که حر قصد کناره‎‌گیری از سپاه ابن سعد را دارد، درحالی‌که حر چندان تمایلی نداشت که قره جدا شدن او را مشاهده کند. پس او را ترک کرد و رفت. اینجا بود که حر به امام حسین علیه السلام قدری نزدیک شد. مهاجر پسر اوس به حر گفت: آیا تو می‌‎خواهی که حمله کنی؟ در پاسخ این سؤال حر ساکت شد و بر خود می‌‎لرزید، پس در حالی که مهاجر از این حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر از من درباره شجاع‎‌ترین مرد کوفه سوال می‌‎شد، تو را معرفی می‎‌کردم، این چه حالتی است که در تو می‌‎بینم؟ حر گفت: همانا خود را بین بهشت و دوزخ متحیر می‌‎بینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد. پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد...
*****
پیش‌نوشت‎ها:
1- جمهرة انساب العرب، ص227.
2- مقتل الحسین مقرم، ص 227- 229.
3- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص400/ مقتل الحسین مقرم، ص214.
4- ابصارالیعین، ص205.
5- تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص 402- 401/ رکک کتاب الفتوح، ج5، ص78- 76/ ابصارالعین، ص205.
6- کتاب الفتوح، ج5، ص78/ مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232.
7- مقتل الحسین خوارزمی، ج1، ص232.
منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، مرتضی آقا تهرانی . (سایت تبیان)
 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
سلام ...

واقعا ممنون ...

مطالب فوق العاده ای و... بودن ...

مخصوصا :

بعضی از "ارباب سیر" گویند: وی زمانیکه برای جهاد می‌رفت، چنین می خواند:
امیری حسین و نعم الامیر
سرور فواد البشیر النذیر

امیر و سالار من حسین علیه السلام است و نیکو امیری است. او مایه سرور دل پیغمبر بشیر نذیر است.





.
.
.

حق نگهدارتون ...
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه یارای حضرت رو دوست دارم ولی بعضی از اونها یه جور دیگه ادم رو دیونه می کنن یکی همین حضرت سعید ....این چند خط رو در موردش بخونید....دوست دارم فریاد بزنم.....

سعید بن عبدا... حنفی


سعید از بزرگان شیعه در شهر کوفه و مردی شجاع و با تقوا بود . در روز عاشورا سعید هر کجا که حضرت امام حسین (ع) حرکت می‌کردند ، در پیش روی حضرت بود و در نتیجه تیرها به بدن وی اصابت می‌کرد . پس از مدتی از شدت جراحات روی زمین افتاد و به حضرت سیدالشهدا عرض کرد : ای پسر رسول خدا آیا به عهد خود وفا کرده‌ام ؟ به حضرت فرمود : آری تو در بهشت پیشاپیش من هستی.
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
السلام علیک یا حضرت رباب سلام الله علیها ن
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
رباب، دختر «امرءالقیس» و جزو یکی از قبایل شامی است.
پدرش سه فرزند خود را از فرط علاقه و ارادت به حضرت علی(ع)..... به عقد ازدواج امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) درآورد.
رباب به عقد امام حسین(ع) درآمد و تا آخرین لحظات زندگی آن حضرت در کنار وی ماند.
رباب دو فرزند از امام حسین(ع) داشت، یکی سکینه و دیگری عبداللّه (حضرت علی اصغر علیه السلام). عبداللّه در روز عاشورا در حالی که کودکی بیش نبود...
سکینه نیز، بعدها در شمار زنان بزرگ عالم اسلام درآمده، به ویژه در ادب، شخصیت شناخته شده‌ای یافت.
از اخبار محدودی که در زمینه روابط امام حسین(ع) و همسرشرباب به دستمان رسیده، چنین برمی آید که روابط آن دو بسیارصمیمی بوده است، آن قدر که هم امام(ع) و هم رباب از اظهار این روابط صمیمی میانِ خود، خودداری نمی‌کرده‌اند، همان گونه که پیامبر(ص) نیز از نشان دادن صمیمیتی که نسبت به برخی از همسران خود داشت، خودداری نمی‌کرد. به دلیل وجود همین شواهد است که ابن کثیر می گوید:
امام حسین(ع) همسرش رباب را بسیار دوست می‌داشته و از روی علاقه مندی به وی، درباره‌اش شعر می‌گفت.
امام حسین(ع) سکینه و مادرش رباب را دوست می‌داشت.
این دوستی به دلیل بزرگواری رباب بود، چنان که از هشام کلبی، مورخ مشهور نقل شده که:
«من خیار النساء و افضلهنَّ»
رباب از بهترین زنان و از برترین آنها بود.

در زمینه این دوستی، دو بیت شعر از امام حسین(ع) درباره سکینه و رباب نقل شده..
لَعَمْرُک اِنِّنی لَاُحِبُّ دارا
تَحُلُّ بها سکینةُ و الربابُ
اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالی
وَ لَیْسَ لِلاَئمی فیها عِتابُ
«به جان تو سوگند! من خانه ای را دوست دارم که سکینه و ربابدر آن باشند.
آنها را دوست دارم و تمامی دارایی‌ام را به پای آنها می‌ریزم و هیچ کس نباید در این باره با من سخنی بگوید.»
این شعر به طور مستقیم از طرف امام حسین(ع) نقل شده و تا آنجا که ما می‌دانیم هیچ کس آن را به عنوان زبان حال، ندانسته و نسبت آن را به امام تکذیب نکرده است.
شعر مزبور، نشانگر ارتباط صمیمی امام با همسرش رباب و فرزندش سکینه است. سرودن این شعر، همراه با انتشار آن در میان مردم بوده است، بدین جهت، این شعر در بیشتر کتابهای تاریخی آمده است.
شعر دیگری نیز از امام حسین(ع) درباره رباب نقل شده است:
اُحبُّ لِحُبِّهَآ جمیعا
وَ نَثْلَةَ کُلَّها و بَنیِ الرُّباب
وَ اخْوالاً لَهَا مِن آلِ لامَ
اُحِبُّهُم وَ طَرَّبَنی جنابُ
«من به خاطر دوستی او زید، نثل و تمام «بنور رباب» را دوست دارم.
و همچنین داییهای او را از خاندان [بنی] لام، همه را دوست دارم و «جناب» را که مرا به طرب آورده است».
گویا اینها افراد وابسته به رباب هستند که از آنان یاد شده است.
رباب نیز علاقه وافری به امام حسین(ع) داشت. او در سفر کربلا همراه امام(ع) بود و پس از شهادت آن حضرت(ع) نیز وفاداری‌اش را به زبان شعر، و نیز در عمل، نشان داد.
دو مرثیه از رباب در دسترس، قرار دارد که هر دو دارای معانی بسیار زیبا بوده و خلوص و ارادت رباب را نسبت به آن حضرت(ع) نشان می‌دهد:
اِنَّ الّذی کانَ نورا یُستَضضاءُ به
بِکربلا قتیلُ جزاکَ غَیْرُ مدفونِ
جَنَبِتَ خُسرانَ الموازین
قد کنتَ لی حَبلاً صَعبا اَلُوذُبه و
کنت تَصْحَبنا بالرَحم و الدین
مَن لِلْیَتامی وَ مَنْ للسائلین و مَنْ
یُغنی و یاوی اِلیْه کُلُّ مِسْکِینِ
وَ للّه ِ لاَابتَغی بَیْنَ الرّملِ و الطین
«آن پرتوی که دیگران از درخشش آن بهره می‌بردند، در کربلا کشته شده و غیر مدفون رها شده است.
ای فرزند پیامبر! خدا از طرف تو ما را پاداش نیکو داده و در وقت «میزان» ما را از هر زیانی به دور دارد.
تو آن چنان کوه محکمی بوده که من بدان پناه می بردم و تو با رحمت و از سر دینداری با ما همنشینی داشتی.
دیگر چه کسی برای یتیمان و فقیران، مانده؟ و چه کسی است که مسکینان بدو پناه برده و او بی نیازشان سازد؟
به خدا قسم! دیگر سایه ای بعد از تو بر سرم نخواهم پذیرفت تا در میان خاک، پنهان شوم.»

رباب در بیت سوم، ارتباط عمیق خود را با امام حسین(ع) تصویر می کند؛ امام چون کوهی است که پناهگاه آرام بخش رباب بوده و آن حضرت نیز با کمال ملاطفت و از سر دینداری با وی برخورد داشته است. رباب در بیت آخر، عزم راسخ خود را در عدم ازدواج با دیگری تا پایان عمر بیان می‌کند.
شعر دیگری از رباب در مرثیه اباعبداللّه (ع) روایت شده است.
رباب، زمانی که در محفل ابن زیاد، سر امام حسین(ع) را... این چنین سرود...
وا حُسینَا فَلا نسیتُ حسینا
اقصَدَتْهُ اُسِنَةُ الاعداء
غادَروُهُ بِکربلاء صریعا
لا سقی اللّه ُ جانبی کربلاء
«من هرگز حسین را فراموش نخواهم کرد، حسینی که نیزه‌های دشمن او را هدف قرار دادند.
او را در حالی که در کربلا افتاده بود، کشتند؛ خداوند سرزمین کربلا را سیراب نکند.
شدت علاقه رباب به اباعبداللّه سبب شد که نه تنها خواسته خواستگارانش را رد کند، بلکه از فرط غصه و گریه، بیش از یک سال زنده نماند، او در این یک سال حتی زیر سایه ننشست. ابن اثیر تصریح کرده که همین امر، باعث رحلت او گردید.
بر اساس برخی از نقلها، رباب یک سال نزد قبر امام حسین(ع) باقی مانده و بعد از آن به مدینه رفت.
می‌توان شدت علاقه و پیوند میان امام حسین(ع) و رباب را به دست آورد؛ پیوندی که امام، آشکارا آن را بیان کرد. و رباب نیز با شعر و عمل خود، آن را به اثبات رسانده است.



حرف حضرت رباب شد...بالاخره باید یه اسمی از حضرت علی اصغر برده بشه...
بچه‌ها دیشب تو کوچه‌مون خیمه زده بودن یه پارچه رو درمون انداخته بودن روش نوشته بود...

کودک مگر چقدر می‌خورد از نهر آب
...

آب؟؟؟
[/FONT]
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چه گویم عشق را شرح و بیان.........چون به عشق آیم خجل گردم از آن
((اصحاب سید الشهدا تو حرم هیچوقت به چشم نمیان......دیدین یک
رییس جمهوری وقتی داره حرف میزنه همه حواسها به اونه.....اصلا کسی
حواسش به محافظ ها نیست اصحاب سید الشهداء هم همینطورن اصلا تو
حرم آدم همه حواسش یه امامشه واونها اصلا به یادش نمیان......منتها یک
وقتی هم که آدم توجه میکنه تا زیارتشون را بخونه احساس میکنه که اونها
اون زیر هم که خوابیدن اینقدر با غیرت خوابیدن.))
هر چی فکر میکنم از غیرتی که نسبت به امامشون دارن.... از دندونهای
بهم فشره و چشمهای باز و حرصشون و شمشیر به دست بودنشون......
غبطه میخورم به حالشون و دنبال غیرت گمشده خودم میگردم
نسبت به امامم
اما یارایی که امام حسین ع فرموده مثلشون نیومده فقط مظهر غیرت
نبودند.....احوالاتشون یک چیز دیگه را هم نشون میده منتهای غیرت به اضافه
منتهای ادب
جون غلام حضرت همیشه تو یادمه...امام سرش را گذاشت رو زانوش و اون
تو همون حال که دیگه جزو خوشبخت ترینها بود سرش را انداخت پایین از رو
پای امام.....سر من لیاقت داشته باشه رو زانوی صادر نخستین ...با
خودم تطبیق میکنم ...اگه من بودم بالاخره از این فرصت یک جوری
استفاده میکردم......و حالا
که نیست من که هیچوقت به گرد پاهاشون نمیرسم اما توقعاتم و انتظاراتم
از حضرت عجب چیزهای عجیب و غریبیه
سعید همون سپر امام تو نماز که هفتاد تا تیر خورد جمله آخرش این
بود.....آیا وظیفمو به جا آوردم.....آیا از من راضی هستی ... بازم تطبیق
میکنم....من همین حالا هم دائم در حال گله کردنم از حضرت
هر کدومشون
یک جور....دیگه نزدیکان حضرت که هیچی .... زینب(س)که از
خیمه بیرون نیومد تا بعد از شهادت پسرانش خجالتو تو چهره حضرت
نبینه......
عباس(ع)که اصلا رفت چند کیلومتر اونورتر شهید شد .......تا فاصله امام و
ماموم برای همیشه حفظ بشه
رباب که یکسال زیر آفتاب موند .
ادب نه این که صمیمیت نداشته باشن بلکه تو این صمیمیت هیچوقت ادب
گم نشد و من هر چی نگاه میکنم ادب و غیرتم گمشده....و فکر میکنم از
حسین(ع) که نه؛بلکه از اصحابش باید بطلبم اینو .....برام دعا کنید.
همینه که امام زمان(عج)نسبت بهشون میگه
بابی انت و امی....

http://shamimedooost.blogfa.com/post-287.aspx

 

heshmat khan

عضو جدید
خوشا به سعادت اين افراد كه در زمان و مكاني بدنيا اومدند كه تونستند جزو ياران امام حسين باشند و با شهادت در ركاب ايشان به سعادت ابدي رسيدند

اميدوارم ما هم اين سعادت رو داشته باشيم كه در اين زمان و مكان بتونيم لياقت حب حسين رو داشته باشيم و به اندازه خاك پاي اون بزرگوار و يارانش بحساب بيايم .
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا به سعادت اين افراد كه در زمان و مكاني بدنيا اومدند كه تونستند جزو ياران امام حسين باشند و با شهادت در ركاب ايشان به سعادت ابدي رسيدند

اميدوارم ما هم اين سعادت رو داشته باشيم كه در اين زمان و مكان بتونيم لياقت حب حسين رو داشته باشيم و به اندازه خاك پاي اون بزرگوار و يارانش بحساب بيايم .

ما هم امام زمان خودمان را داریم واگر لیاقتی باشد باید به پای حسین زمان ریخته شود...
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
«زهیر» مرد شریفی در بین قوم خود بود و در کوفه زیست می‎‌کرد. او مردی شجاع بود و در جنگ‌‎ها، همواره به نام‌‎آوری شهرت داشت. «زهیر» فرزند «قین بجلی» از یاران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پیامبر و بر اثر تبلیغات وسیع «معاویه» می‌‎پنداشت که امام علی(ع) در ریختن خون «عثمان» سهیم بوده است.
کاروان امام به «زرود» رسیده بود، کاروانیان همه بارها را گشوده بودند تا قدری بیاسایند. «زهیر» از سفر حج به سمت کوفه باز می‌‎گشت. مقصد او با امام حسین(ع) یکسان بود و وجود آب و آبادی او را آرام آرام به «زرود» کشانیده بود. از قضا امام حسین(ع) هم در همان منطقه، نزدیک خیمه «زهیر» بار نهاده بود. زهیر در طول سفر، خود را از امام حسین(ع) و یارانش پنهان می‎‌کرد تا مبادا او را به جهاد تکلیف کنند؛ اما روز موعود فرا رسیده بود. او با گروهی از بستگان و یاران بر سر سفره غذا نشسته بود که ناگاه سفیر امام سر رسید و زهیر را فرا خواند. زهیر غافلگیر و درمانده شده بود. همسر او، زهیر را از تحیّر به درآورد و گفت: منزه است خدا، آیا پسر پیامبر کسی به سوی تو می‎فرستد ولی تو او را بی‎‌پاسخ می‎‌گذاری؟ برخیز تا دریابی ذریه پیامبر چه درخواستی دارد و سپس برگرد. زهیر از جای برخاست و به خدمت امام شرفیاب شد. مدت زمانی نگذشته بود که زهیر با سرعت و با صورتی برافروخته و شادمان به سوی یارانش بازگشت و دستور داد خیمه‌‎اش را جمع کنند و آن را به طرف خیمه امام حسین(ع) و یارانش منتقل و در آنجا بر پا کنند.
پس از آن که زهیر به خدمت امام حسین علیه‌السلام رسید و عزم یاری او را داشت، به خیمه خود بازگشت و به یاران خود گفت: هر که از شما دوست دارد در یاری فرزند پیامبر(ص) در آید رخت بربندد وگرنه این آخرین دیدار ماست. سپس او خاطره‌‎ای چنین بیان کرد: در غزوه «بحر» و بنا بر گفته طیری بلنجر چون فاتح آن جنگ شدیم و غنایم فراوانی نصیب ما گشت، همه ما خوشحال و مسرور بودیم. هنگامی که «سلمان فارسی» خشنودی ما را دید گفت: آیا شما به فتح و غنایمی که خداوند نصیب شما کرده این گونه خوشحالی می‎کنید؟ اگر شما سید شباب جوانان آل محمد(ص) را درک کردید، برای جهاد در رکاب او باید بیشتر شادمان باشید؛ چرا که بهره‎‌های بیشتری به دست خواهید آورد. پس من با شما وداع می‎‌کنم و شما را به خدا می‌سپارم.
روز دوم محرم امام با یاران خود به کربلا رسید. پس از این که خطبه‌‎ای خواندند و از بی‌وفایی مردم و بی‌دینی آن‌ها خبر دادند، آمادگی خود را برای مرگ و زیر سلطه ستمگران نرفتن بیان فرمود. بعضی از یاران از جای برخاستند و آمادگی خود را اعلام کردند. از جمله آنها زهیر بود که پیش از همه تجدید بیعت کرد: ای فرزند رسول الله! گفتارتان را شنیدیم، اگر دنیا برای ما ماندنی و همیشگی باشد، قیام همراه با شما را بر همیشگی زیستن ترجیح دادیم.
زهیر به همراه "سعید بن عبدالله حنفی" به فرمان امام که فرمود: پیش روی من بایستید تا نماز ظهر را به جای آورم، سپر جان حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) شد. او تا پایان نماز از امام محافظت کرد.

یاران شیدای حسین‌بن‌علی(ع)، استاد مرتضی آقا تهرانی

http://sobhroshan.blogfa.com/
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]کفنی داشت ز خون و کفنی داشت زخاک...http://bumedel.blogfa.com/post-227.aspx[/h]
غلامش را فرستاده بود به کربلا اما اکنون با هرآن چه همراهش فرستاده بود بازگشته بود.
غلام برگشته بود اما پر اشک٬ به خود پیچان!


پرسید: چه شد؟ همسرم زهیر را در میان کشته گان نیافتی؟ مگر کفن ندادمت تا او را کفن و دفن نمایی؟


غلام سر افکنده بود. می نالید. چه باید می گفت در وصف آن چه ناباورترین باورنکردنی بود؟!


پس از اشک و آه سر بلند کرد و گفت:
در میان بدن های شهید و خون آلود به دنبال تن زهیر می گشتم تا او را بیرون آورده و طبق فرمان شما کفن نمایم. اما صحنه ای دیدم که توانم را از من ربود. خاک بر سرم کرد و کاش همان لحظه قالب تهی می کردم.


آن وقتی که دیدم بدن مطهر اربابمان حسین بدون سر٬ عریان٬ بی کفن٬ پاره پاره بر زمین افتاده
و من چگونه زهیر را کفن می نمودم در حالی که جسم پاره ی تن رسول خدا به آن حال باشد؟
 

Similar threads

بالا