تو ای ستاره خندان کجا خبر داری
از ناله سحر و گریه شبانه ما
ز دست دیده و ذل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل کنم ازاد
ببین داری شروع میکنی ها م میای ؟!
من مو دلی که دائم به دو دست دارم او را
اگرش نگاهداری به تو میسپارم او را
هر که نداد قدر این دل ز سپردنش چه حاصل
به کسی چرا دهم دل که زبو شناسد او را
الا ای رهگذر کز کوی یاری
قدم بر تربت ما می گذاری
دوری که امدنو رفتن ماست
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |