تورا چشمان این آیینه بی شکماییم که بی مایی ما مایه ماست
خود طفل خودیم و عشق ما دایه ماست
تورا چشمان این آیینه بی شک
هزاران بار با لبخند دیده
وگر صدناروا کردی تحمل
کم و بیش از جهان خرسند دیده
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکندهمه گویند طاهر کس ندارد
خدا یار منه چه حاجت کس
درخواب ناز بودم شبی،دیدم کسی در میزند
در را گشودم روی او،دیدم غم است در میزند
در چشم من بخواب و پر از نور کن مرادوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و در ان ظلمت شب اب حیاتم دادند
دل از سنگ باید که ازدرد عشق ننالددل را نگاه گرم تو دیوانه می کند
ایینه را رخ تو پزی خانه میکند
دل از سنگ باید که ازدرد عشق ننالد
خدایا دلم سنگ نیست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
در کنج دلم عشق کسی خانه نداردتو توانی دلی بدست اور
دل شکستن هنر نمی باشد
دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موي تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
مست است یار و یاد حریفان نمی کندشرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
ما عاشق و مست و رند و عالم سوزیم
با ما منشین وگرنه بدنام شوی
نرگس نشدم، دردا! تا تاج زرم باشدیادش بخیر فصل عزیزی که پیش او
میشد حضور عاطفه ام سنگسارتان
جانم همیشه بود کرم پوشتان ولی
من چیز قابلی نکردم نثارتان
یار باماست چه حاجت که زیادت طلبمنرگس نشدم، دردا! تا تاج زرم باشد
چون لاله نصیبم شد، خونین جگری عمری
دل همچو پرستویی، هردم به دیاری شد
آخر چه شدش حاصل، زین دربدری عمری؟
ستاره بی تو به چشمم شرار می پاشدیار باماست چه حاجت که زیادت طلبم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
ستاره بی تو به چشمم شرار می پاشد
فروغ ماه به رویم غبار می پاشد
خدای را! چه نسیم است این که بر تن من
نوازش نفسش انتظار می پاشد؟
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم
بهر طوفانزده سنگی است پناهی گاهی
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بوددردا که از ان اهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
در طبع جهان اگر وفائی بودیدوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تادل شب سخن ازسلسله موی تو بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |