یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی
بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی
شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت که همه عمر نبودست چنین سرو روانش
گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم باز میبینم و دریا نه پدیدست کرانش
شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبانه ورد سحرگاه
هد هد گرفت رشتۀ صحبت به دلکشی
بازش سخن ز زلفِ تو و شانۀ تو بود
یارب !چه فرّخ طالعند ،آنان که در بازارِ عشق
دردی خریدند و غمِ دنیایِ دون بفروختند
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |