در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
به آن امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
سعدی
من در این اوج جوانی زجهان سیر شدم
صورتم گرچه جوان است ولی پیر شدم
شبتون به خیر عید همه گی مبارک
صورتم گرچه جوان است ولی پیر شدم
شبتون به خیر عید همه گی مبارک
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
به آن امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
سعدی
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت
دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت
گوشه ایی گیرم و من بعد نیایم سویت
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
وحشی بافقی
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندتا چند عمر در هوس آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
بابا یه چیزه آسون بگو و چی بگم اخه
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
اوارگی و کوه و بیابانم ارزوست
ده روز مهر گردون افسانه است و افسوندامن دوست بصد خون دل افتاد به دست
به فسونی که کند خصم رها نتوان کرد
دی عاقل و هشیار شدم در کاری
برهم زدم دوش مر مرا عیاری
دیدم که دل آن اوست من اغیارش
بیرون رفتم از آن میان من باری
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز ایی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |