تا به تو تکیه کردم پشتم و خالی کردی
تو رسم بی وفایی رو بد جوری حالی کردی
در عین گوشهگیری بودم چو چشم مستت
واکنون شدم به مستان چون ابروی تو مائل
تنهاتر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
لب بسته ای ز گفتنِ رازِ نهان رهی
غافل که از زبانِ تو گویاتر است اشک
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمتو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من ....
تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی
ز تست آن که دمیدی نه ز سرناست خدایا
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوست من پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بینه دل کنه یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
که این طایفه از کشته ستانند غرامت
چون خیلی حال کردم می نویسم
فریاد که از شش جـــــهتم راه ببستند
آن خال وخط و زلف و رخ و ابرو و قامت
زیبای زیبای زیبا
با درود
تنم تنهانمیخواهد که در کاشانه بنشیند
دلم را دل نمیآید که بی جانانه بنشیند
خواجو
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |