یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کنمن دیدم اگر ندید هر بی بصری
خاک پدرم در کف کوزه گری
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن