در این کرانه که باران داغ می بارد
به چشم ما گل بی داغ کمتر از خار است
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه ی مراد رسید ای محب خموش
در این کرانه که باران داغ می بارد
به چشم ما گل بی داغ کمتر از خار است
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی
پروانه ی مراد رسید ای محب خموش
شب غم کشت ما را یاد باد آن روز خوش وحشی
که میکرد از طریق مهر ما را غمگساریها
وگرنه عقل به مستي فروكشد لنگرشود آخر آنچه اول ، شده سرنوشت ما را
به دورن دل که داند ، چه گهر دفین نمود او
وگرنه عقل به مستي فروكشد لنگر
چگونه كشتي ازين ورطه ي بلا ببرد
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمدوگرنه عقل به مستي فروكشد لنگر
چگونه كشتي ازين ورطه ي بلا ببرد
درخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگاه خدا نالم همیشه
هواي كوي تو از سر نمي رود آري
غريب را دل سرگشته با وطن باشد
مرا امشب شهنشاهی لطیف و خوب و دلخواهی
که تا بینی رخ خوبان سر آن شاهدان خاری
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرددهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
دوام عیش و تنعم نه شیوه عشق است
اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی
یاری که مرا کرده فراموش تویی
با مدعیان گشته هم آغوش تویی
صد بار بنالم من و آن یار که یک بار
بر ناله ی زارم نکند گوش تویی
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که مهراب به فریاد آمد
یک بار به پرواز پری باز نکردیم
سر زیر پر خویش فروبرده نشستیم
دور نخواهیم شد ،ما ز سر کوی دوست
قبله ی اسلامیان ، کعبه بود در جهان
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
یک مشت قرص ریز خلا ....خواب ..... خواب
باران نمی شوی که بباری بر این سراب
به مهمان خانه ی آز و هوی جز لاشه چیزی نیست
برای لاشخواران واگذار این میهمانی را
آرام تر مایوس تر از حس دردی که
هر شب خودش را می سپارد دست مردی که
هر که خواهد در حق ما هر چه خواهد گو بگوی
ما نمیداریم دست از دامن دلدار خویش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |