درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
ناله من مي تراود از در و ديوارسیم هر ساز از ثریا تا زمین
خیزد از هر پرده آوازی حزین
تو هم روزي اگر پرسي ز حالمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
در شگفتم گناه باد چه بود
برگ خشکیده بود باد ربود
باد هر گز نبود دشمن برگ
مردن برگ دست باد نبود ..........
اي دل من، بسان شمع بسوزدر شهر زشت ما
اینجا که فکر کوته و دیواره ی بلند
افکنده سایه بر سرنوشت ما ................
اي دل من، بسان شمع بسوز
باز تنها ميان جمع بسوز
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
جهان را در دست این نا مردم صد رنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدگر ریزند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |