مشاعرۀ سنّتی

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ملک عشق است که آزادی مطلق آنجاست
بندگان ناز فرو شند به شاهی گاهی

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نیاز مند به فردوس و حور و غلمان نیست
کسی که صحبت یاران نیک خو دارد

 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلی آگاه ز من داری و سنگست آن هم
چون دهان تو دلی دارم و تنگست آن هم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مائیم و دلی گمشده در خاطره ای سرخ
یک کوله ی فریاد ولی در گره ای سرخ

 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خویش را گم کرده ام در سنگلاخ زندگی
هرچه میگردم نمیدانم کجا افتاده ام
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مردمان در من و حیرانی من حیرانند
من در آنکس که تو را بیند و حیران نشود
 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستت میدارم و بیهوده پنهان میکنم

خلق میدانند و من انکار ایشان میکنم
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من که میبینم تفاوت از زمین تا آسمان
چون کنم نسبت بروی یار مهر و ماه را؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای شمع که با شعله دل غرقه به اشکی

یارب توچه آتش که بشویند به آبت
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو تا ز شرم فکندی به چهره زلف سیاه
فغان ز خلق برآمد که آفتاب گرفت
 

at_gh

عضو جدید
تا تو نگاه ميكني كار من آه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
 

Farasystem

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا نماني صفر و سرگردان چو چرخ
تا نسوزي تو ز بي‌مغزي چو مرخ


خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاست
خود جرعه نوش گردش پیمانه ی تو بود

پیر خرد که منع جوانان کند زمی
تا بود خود سبو کش می خانه ی تو بود
 

chemeng6363

عضو جدید
من پاکباز عاشقم از عاشقان تو
با مرگم آزمای
با مرگ
اگر که شیوه ی تو آزمودنی است:heart:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم

کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما
 

strange

اخراجی موقت
اگر نه باده غم دل زياد ما ببرد
نهيب حادثه بنياد ما ز جا ببرد

دارایی من در این جهان غاری است
کز مال و منال این جهان خالی است

بی پولی و فقر را ملالی نبود
بی جام می و بدون تو زاری است
 
آخرین ویرایش:

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو آگهی که چه نیمه شبها چو نیل و جیحون فشانده ام خون
زبیم آنکه به خواب نوشین قضا نگردد نماز صبحم
 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
تویی بهانه ی ان ابرها که می گریند
بیا تا صاف شود این هوای بارانی
 

HASTI28

عضو جدید
تویی بهانه ی ان ابرها که می گریند
بیا تا صاف شود این هوای بارانی

يك نظر ديدن آن يار در اين حال بس است
بلبلان را در قفس ، يک لحظه بوي گل بس است
هوس نوش نداريم از آن چشم سياه
گوشه چشمي هم مرا در اوج تنهايي بس است
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا