تو ای سلطان خرم دل که از مشغولی غیرت
سر غوغای دیوان نیست خلوت دوست شاهان را
ای صبا گر به پریشانی من بخشایی
تاری از طره ی آن عهد شکن باز رسان
تو ای سلطان خرم دل که از مشغولی غیرت
سر غوغای دیوان نیست خلوت دوست شاهان را
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم خود را مبین و رستی
دشمنت شرمنده
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازیم با این دل رمیده!!
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش میدهند
متاع راستی پیش آر و کالای نکوکاریهر یک چندی یکی درپاید که منم
با نعمت و با سیم وزر اید که منم
متاع راستی پیش آر و کالای نکوکاری
من از هر کار بهتر دیدم این بازارگانی را
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس
سودا چه پذی تاکه زدل سوحتگان
ازاد به ترک خود نگویی نشود
ثلث نویسان در میکدهدین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
ثنا گفت بر سعدِ زنگی کسیثلث نویسان در میکده
باقلم ثلث نوشتند ثلث
یارم به یکتا پیرهن خوابیده زیر نسترنثنا گفت بر سعدِ زنگی کسی
که بر تربتش باد رحمت بسی
ثنا گفت بر سعدِ زنگی کسی
که بر تربتش باد رحمت بسی
سلام نغمه خانوم
یک عمر در شرار محبت گداختم
تا صیزفی عشق چه سنجد عیار من
نشنو از نی نی نوای بینواست
بشنو از دل دل محل کبریاست
نی چو سوزد تل خاکستر شود
دل چو سوزد محفل دلبر شود
شب ظلمت وبیابان بکجا توان رسیدنیا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به توازدست حسود چمنش
دل بـردی از مـن به يغـما
ای ترك غارتگر من
ديدی چه آوردی ای دوسـت
از دسـت دل بر سـر من
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدنمن همنفس شمعم زیرا که لب و چشمم
بر فرقت جان گرید بر گریهٔ تن خندد
نقد بازار جهان بنگر وآزار جهان
گرشما را نه بس این سود وزیان ما را بس
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |