هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمارتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود هر مژه چون سیل روانه
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
دردم از یار هست و درمان نیز هممرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
لاجرم چون آن حریف پاک باز
در قمار عاشقی شد پاکباز
در شهر یکی کس را هوشیار نمیبینی
هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه !
تو چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |