مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل، حیرانم
.
آن گل که هر دم در دست باديست
گو شرم بادت از عندليبان
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنینازنینا ماجوانی را به نازت داده ایم
حال دیگر با جوانان ناز کن با ما چرا
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |