تو روز در غم دنیا و شب غنوده به خوابما زنده به انیم که ارام نگیریم
موجیم که اسودگی ما عدم ماست.
ز کار آخرتت کـــــــی خبــــــر تواند بـــود
تو روز در غم دنیا و شب غنوده به خوابما زنده به انیم که ارام نگیریم
موجیم که اسودگی ما عدم ماست.
تو روز در غم دنیا و شب غنوده به خواب
ز کار آخرتت کـــــــی خبــــــر تواند بـــود
دل در آن یار دلاویز آویخت
فتنه اینست که آن یار انگیخت
در ان درگه که گه گه که که و که که شود ناگهتوانگرا دل درويش خودبه دست آور
که مخزن زر وگنج ودرم نخواهدماند
حافظ
در ان درگه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نیی اگه
همه گویند طاهر کس نداره
خدا یاره مو چه حاجت کس
باباطاهر
سخت خوشی چشم بدت دورباد
سال و مه و روز و شبت سور باد
سخت خوشی چشم بدت دورباد
سال و مه و روز و شبت سور باد
در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی
[/size]
یار ما را به هیچ برنگرفت
وانچه گفتیم هیچ درنگرفت
ترک روز، آخر چو با زرین سپر
هندو شب را به تیغ افکند سر
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
شب و روز در بحر سودا و سوزچه گفت آن سخن گوی با فرّ و هوش
چو خسرو شدی،بندگی را بکوش
شب و روز در بحر سودا و سوز
ندانند ز آشفتگی شــــب ز روز
زانک جان محدثست و عشق قدیم
هرگز این در وجود آن نرسید
دلــــــارام در بـــــــر دلــــارام جـــــویزانک جان محدثست و عشق قدیم
هرگز این در وجود آن نرسید
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشقدل میرود و دیده نمیشاید دوخت
چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانهی مستمند را شمع نسوخت
آن سوخت که شمع را چنین میافروخت
دل میرود و دیده نمیشاید دوخت
چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانهی مستمند را شمع نسوخت
آن سوخت که شمع را چنین میافروخت
من که بیمار غم هجر تو امتا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نــــــــــــــــو به مبارکبادم
من که بیمار غم هجر تو ام
جز وصال تو مرا نیست مداوای دگر
روی او در زیر زلف تاب دار
بود آتش پارهی بس آب دار
در خواب بدم مرا خردمندی گفتروز آمد و شب آمد مولا نیامد
آن یادگار حضرت زهرا نیامد
روز آمد و شب آمد مولا نیامد
آن یادگار حضرت زهرا نیامد
دو عالم شد ز یاد آن سمن سیما فراموشم
به خاطر آنچه میگردید، شد یکجا فراموشم
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
ملامتگوی عاشق را چه گوید مردم دانا ؟
که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل
لب باز مگیر یك زمان از لب جام
تا بستانى كام جهان از لب جام
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزاردامادست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |