مشاعرۀ سنّتی

sisah

عضو جدید
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز

نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
 

الهه_م

عضو جدید
زندگی دشمن دیرینه من
چنگ انداخته در سینه من
روز و شب با من دارد سر جنگ
هر نفس از صدف سینه تنگ
 

sisah

عضو جدید
گر مساعد شودم دایره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر

عافیت می‌طلبد خاطرم ار بگذارند
غمزه شوخش و آن طره‌ی طرار دگر
 

الهه_م

عضو جدید
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مرا چشمیست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم وازآن ابرو
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا ز شمع رخ او مجلس جان روشن است
نور شمع فلک از پرتو پروانه ماست
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
هوشنگ ابتهاج:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تر سیدن ما همه از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلائیم
 

2sadaf2

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا بی او شکیبایی چه می فرمایی ای همدم
شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما
 

shabnam_arch

عضو جدید
اي سينه درحرارت سوزان خود بسوز
ديگر سراغ شعله آتش ز من مگير
ميخواستم كه شعله شوم سركشي كنم
مرغي شدم به كنج قفس بسته و اسير

رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را میکشم همچنان به دنبالم
- یک نفر از غبار می آید!-
مژده تازه تو تکراری ست
یک نفر از غبار آمد و زد زخم های همیشه بر بالم
 

shabnam_arch

عضو جدید
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
که جز غم در این چنگ آهنگ نیست
به لب جز سرود امیدم نبود
مرا بانگ این چنگ خاموش کرد

در دیگران میجوییم اما بدان ای دوست
این سان نمیابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
 

الهه_م

عضو جدید
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
تو به من دل نسپردي كه چو آتش
پيكرت را ز عطش سوخته بودم
من كه در مكتب رويايي زهره
رسم افسونگري آموخته بودم
 

2sadaf2

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان پر فتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو
 

shabnam_arch

عضو جدید
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان پر فتنه خواهد شد از آن چشم و از آن ابرو

وقتی گوش شنوا نیست شوق گفتن نمی مونه
وقتی جاده رو به هیچه پای رفتن نمی مونه
چی بگم وقتی که هیچکس منو از من نمی فهمه
حرفای نگفتنی رو جز به گفتن نمی فهمه
غم آدم گفتنی نیست قصه شنیدنی نیست
بعضی حرفارو باید دید بعضی حرفا گفتنی نیست!
 

shabnam_arch

عضو جدید
تا کی چو شمع گریم ای درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت

تو مکه خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر معنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال
بیچاره دچار تو را چاره جز تو چیست؟
چون مرگ ناگذیری و تدبیر تو محال
 

2sadaf2

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا چند ز یاران خبر از من پرسی؟
ای بی خبر از من خبر از خویشم نیست
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا