رفتی و مثل هر غزلم .ناتمام ماند
عشقی که تازه داشت .سرانجام می گرفت
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
پوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
رفتی و مثل هر غزلم .ناتمام ماند
عشقی که تازه داشت .سرانجام می گرفت
رفتی و مثل هر غزلم .ناتمام ماند
عشقی که تازه داشت .سرانجام می گرفت
تقصیر عشق بود که خون کرد بیشمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد
داني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشبدلا مشتاق دیدارم،غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم
می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب
می دانم اری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت ‚ چرا امشب ؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
می نویسم با نورآه کز طعنه بد خواه ندیدم رویت
نیست چون آینه ام روی ز آهن چه کنم
می نویسم با نور
در هوایی از مهر
کاغذی از پر گلهای سپید
نه به یک بار و به ده بار،
راز را هر چند که می خواهم پنهانش کنم
سینه میگوید که من تنگ امدم فریاد کن
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
وندر دل من هزار خورشید بتافت
واخر به کمال ذره ای راه نیافت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراضتو كمان كشيده و تو در كمين كه زني به تيرم و من غمين
همه غمم بود از همين كه خدا نكرده خطا كني
تا كي به تمناي وصال تو يگانهیار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت
هم در ره معرفت بسی تاخته امتا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
هم در ره معرفت بسی تاخته ام
هم در صف عالمان سرانداخته ام
چون پرده ز پیش خویش برداشته ام
بشناخته ام که هیچ نشناخته ام.
هان ، ای طبیب عاشقان ، دستی فروکش بر بَرممن مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
صد بار تو را گفتم كم خور دو سه پيمانه
مرا میبینی و هر دم زیادت می کنی دردم/تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دمهان ، ای طبیب عاشقان ، دستی فروکش بر بَرم
تا بخت و رخت و تخت خود بر عرش و کرسی بربرم
بر گردن و بر دست من بر بند آن زنجیر را
افسون مخوان ، زافسون تو هر روز دیوانه ترم
مرا میبینی و هر دم زیادت می کنی دردم/تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
الا یا ایهالساقی/ادر کاسا و ناولهامرا در منزل جانان چو امن عيش چون هر دم
جرس فرياد ميدارد كه بربنديد محمل ها
الا یا ایهالساقی/ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول/ولی افتاد مشکلها
در آن شهری که مردانش عصا از کور می دزدندانان كه خاك را به نظر كيميا كنند
ايا بود كه گوشه چشمي نظر به ما كنند
در آن شهری که مردانش عصا از کور می دزدند
من از نا باوری آنجا محبت آرزو کردم
منم چون شاخ تشنه در بهارانما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود انچه ميپنداشتيم
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايممنم چون شاخ تشنه در بهاران
تویی همچون هوای ابر و باران
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا رانازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزاي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز
كان سوخته را جان شد و اواز نيامد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |