faryad beseda
عضو جدید
در رفتن جان ازبدن گويند هر گونه سخن
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود
درذهن اگرنیافرینمت می میرمدر رفتن جان ازبدن گويند هر گونه سخن
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود
درذهن اگرنیافرینمت می میرم
ازشاخه اگرنچینمت می میرم
ترسم ازدوریت نیست عزیزم
ترسم ازرفتن وبرنگشتنه........................
مرامهرسیه چشمان زسربیرون نخواهدشد................................
می گذرم ازاین روزاغمگین ترازهمیشهدیشب به سیل اشک ره خواب میزدم...نقشی به یاد روی تو بر آب میزدم
هر روز دلم به زير باري دگر استمی گذرم ازاین روزاغمگین ترازهمیشه
می خوام بیام پیش تونمیزارن نمیشه
تاتوانی دلی رابه دست ارهر روز دلم به زير باري دگر است
در ديده ي من زهجر خاري دگر است
تا تو نگاه ميكني كار من آه كردن استتاتوانی دلی رابه دست ار
دل شکستن هنرنیست
تیره کردم روزگارم تاکه ماه من شودتا تو نگاه ميكني كار من آه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
تاهستم اي رفيق نداني كه كيستمتیره کردم روزگارم تاکه ماه من شود
وای دل که اوافتاب اسمان دیگریست
می خوام به سردی شب هام بخندمتاهستم اي رفيق نداني كه كيستم
روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم
مرجان دلم را كه اين مرغ وحشيمی خوام به سردی شب هام بخندم
می خوام به پوچی فردام بخندم
دل ازهمه بریدم تامهربان بمانیمرجان دلم را كه اين مرغ وحشي
زجايي كه برخاست به مشكل نشيند
دل ازهمه بریدم تامهربان بمانی
نامهربان تورفتی بادیگران بمانی
ارزش بودنت راهمیشه ازاندیشه یک لحظه نبودنت می توان فهمید.................
درزمانی که صداقت گل نایابیست محبت نیزهم
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
مخمور جام عشقم ساقي بده شرابيدرزمانی که صداقت گل نایابیست محبت نیزهم
من خوش باورساده محبت جستجوکردم
مخمور جام عشقم ساقي بده شرابي
پركن قدح كه بي مي مجلس ندارد آبي
تمام خاک راگشتم به دنبال صدای تویا رب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست
مگران سوی تراست ازاین تمدن روستای تو...................دردم از ياراست ودرمان نيز هم
دل فداي اوشدوجان نيز هم
مگران سوی تراست ازاین تمدن روستای تو...................
حالاچرا(د)
مگذر
وقتی تو میگویی وطن بر خویش می لرزد قلم
من نیز رقص مرگ را با او به دفتر می کنم
مگذر
بی تفاوت مگذر
بی توهیچم به خدا
قدراین عشق بدان
دردل خسته بمان..............................
اتل متل جدایی عروسکم کجایی..........................نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی.....سنگدل این زودتر میخاستی.حالا چرا؟
آنکه در طرز غزل نکته به حافظ آموخت...یار شیرین سخن نادره گفتار من استنوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی.....سنگدل این زودتر میخاستی.حالا چرا؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |