تو که احوال دل سوختگان میدانی مکن انکار کسی کز غم اینکار بسوخت
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 21, 2010 #30,871 تو که احوال دل سوختگان میدانی مکن انکار کسی کز غم اینکار بسوخت
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 21, 2010 #30,872 تو تا ز شرم فکندی به چهره زلف سیاه فغان ز خلق برآمد که آفتاب گرفت
Dr.PC عضو جدید Nov 21, 2010 #30,873 تو که از دنیا گذشتی واسه یک خنده ی من چرا من گذرم از یه استخون به اسم تن تو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم ممنونم اجازه دادی با تو زندگی کنم
تو که از دنیا گذشتی واسه یک خنده ی من چرا من گذرم از یه استخون به اسم تن تو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم ممنونم اجازه دادی با تو زندگی کنم
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 21, 2010 #30,874 مپسند بیش از اینم در بند، چون اسیران ای نرگست همه ناز چشمی به گوشه گیران
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,875 ناقه آن محمل نشین چون راند از منزل مرا جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا
مهندس شکوفه عضو جدید Nov 22, 2010 #30,876 آسمان همچو صفحه ی دل من روشن از جلوه های مهتاب است امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خواب است
آسمان همچو صفحه ی دل من روشن از جلوه های مهتاب است امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خواب است
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,877 تا داد دل از دیده ی گریان ستانم در لحظه های آخر دیدار بنشین
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,878 نه زلف و خال و رخ لیلی آن دگر چیز است که آفت دل و صبر و قرار مجنون است
مهندس شکوفه عضو جدید Nov 22, 2010 #30,879 تا سایه ی تو این سان پیوسته در کنار تو باشد هرگز گمان مبر که در آنجا چشمی به انتظار تو باشد
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,880 دل از ما میکند دعوی سر زلفت به صد معنی چو دلها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را دوستان عزیز شرمنده تشکرام فعال نی.
دل از ما میکند دعوی سر زلفت به صد معنی چو دلها در شکن دارد چه محتاج است دعوی را دوستان عزیز شرمنده تشکرام فعال نی.
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,881 دوید بر رخ زردم ز بیقراری اشک گل خزان زده را کرد آبیاری اشک
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,882 این تخم توبه ای که تو در آب کرده ای موقوف آبیار یاشک ندامت است
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,883 kachal63 گفت: دوید بر رخ زردم ز بیقراری اشک گل خزان زده را کرد آبیاری اشک کلیک کنید تا باز شود... کو صبر و چه دل کانچه دلش میخوانند یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه
kachal63 گفت: دوید بر رخ زردم ز بیقراری اشک گل خزان زده را کرد آبیاری اشک کلیک کنید تا باز شود... کو صبر و چه دل کانچه دلش میخوانند یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه
مهندس شکوفه عضو جدید Nov 22, 2010 #30,884 کوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچد بانگ پای رهروی از پشت دیواری می خزد در آسمان خاطری غمگین نرم نرمک ابر دودوآلود پنداری
کوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچد بانگ پای رهروی از پشت دیواری می خزد در آسمان خاطری غمگین نرم نرمک ابر دودوآلود پنداری
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,885 هلاک همت مرغ شکسته بال دلم که از شکاف قفس در کمین صیاد است
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,886 تن ما به ماه ماند که ز عشق میگدازد دل ما چو چنگ زهره که گسسته تار بادا
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,887 از خیل اسیران کهن نیستم اما روزی زده ام در قفسی بال و پری چند
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,888 دارم دلی همچون جهان تا میکشد کوه گران من که کشم که کی کشم زین کاهدان واخر مرا
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,889 آسودگی کنج قفس کرد تلافی یکچند اگر زحمت پرواز کشیدیم
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,890 مدعا از دل به لب نگذشته میسوزد نفس اینقدر دارد خموشی آتش پنهان ما
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,891 از گریه سوختیم و تو آهی نمیکنی در آب و آتشیم و نگاهی نمیکنی
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,892 یارم تویی به عالم یار دگر ندارم تا در تنم بود جان دل از تو بر ندارم
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,893 ما ز هر روشندلی یک رشته فن آموختیم عقل از مجنون و عشق از کوهکن اموختیم
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,894 مینویسم قصهها هر دم به خون دل ولی قصه چون من گدایی پیش سلطان کی رسد
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,895 دیدی که خون نا حق پروانه شمع را چندان امان نداد که شب را بسر برد
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,896 دردمندان را دلی چون شمع می باید رهی گر نه ای بی درد اشک گرم و آه سرد کو
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,897 وزیدی ای صبا بر هم زدی گلهای رعنا را شکستی زان میان شاخ گل نو رسته ی ما را
salvador کاربر فعال ادبیات کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,898 ای بهارستان اقبال ای چمن سیما بیا فصل سیر دل گذشت اکنون به چشم ما بیا دوست عزیز شب خوش.
kachal63 کاربر حرفه ای کاربر ممتاز Nov 22, 2010 #30,899 از پریدنهای رنگ و از تپیدنهای دل عاشق بیچاره هرجا هست رسوا میشود شب خوش
fairy a عضو جدید Nov 22, 2010 #30,900 در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم