مشاعرۀ سنّتی

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دارد به جانم لرز می افتد رفیق،انگار پاییزم
دارم شبیه برگهای زرد و خشک از شاخه می ریزم
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی ست
ان زمان، هر دل فقط یک بار عاشق می شود
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
رخنه چو میفتد به دل بسته نمی‌شود به گل

گو مژه تر مکن به خون خاک در سرای تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم

اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ای دل تو هر چه هستی دانم که این زمان

خورشیدوار پرده افلاک می‌دری
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یار ان بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
رودی بر رودی می بندد بر آفسون شب میخندد
بر آبیها میپیوند
فردا خورشید از مشرق می روید بر دریا می تابد
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
رودی بر رودی می بندد بر آفسون شب میخندد
بر آبیها میپیوند
خورشید از مشرق می روید بر دریا می تابد
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درست اول این نوبهار عاشق شد
دلم میان همین گیر و دار عاشق شد
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دلتنگم و دیدار تو درمان منست

بیرنگ رخت زمانه زندان منست
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
 

elhamanwar

عضو جدید
وقتی که نیستی انگار که هستم و گویا که نیستم
وقتی که رفتی من با تمام وجودم گریستم
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ز فراغ چون نلالم،من دلشکسته چون نی؟
که بسوخت بندبندم ز حرارت جدایی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا