دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای تو سیلاب داشت
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای تو سیلاب داشت
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم
این حدیث از سر دردی است که من می گویم ..................... تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیرمشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
رحمت نکنــــد بر دل بیچـــــاره فرهـــــاد
آنکس که سخنگفتنشیریننشنیدهاست
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم ....................... شراب با تو حلال است و آب بی تو حرامتو به سیمای شخص می نگری
ما در آثار صنع حیرانیم
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم ....................... شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام
تو کز محنت دیگران بی غمی ..................... نشاید که نامت نهند آدمیمرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست
وگر کنند ملامت نه بر من تنهاست
تو کز محنت دیگران بی غمی ..................... نشاید که نامت نهند آدمی
یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد ................ دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زدیا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی
یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد ................ دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد
تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید .......................... که دوستان تو چندانکه می کُشی بیش انددگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخـت
تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید .......................... که دوستان تو چندانکه می کُشی بیش انـد
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت
وز گفتهی خود هیچ نیامد یادت؟
آن را که غمی چون غم ما نیست چه داند ............... کز شوق تو أش دیده چه شب می گذراندتو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
آن را که غمی چون غم ما نیست چه داند ............... کز شوق تو أش دیده چه شب می گذراند
یک امروز است ما را نقد ایام .................. مرا کی صبر فردای تو باشد؟دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده ست
کانجا نتواند رفت اندیشه دانایی
یک امروز است ما را نقد ایام .................. مرا کی صبر فردای تو باشد؟
یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی ......................... تا از سر صوفی برود علت هستیدل من نه مرد آنست که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی ......................... تا از سر صوفی برود علت هستی
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد ....................... ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشدیاد تو میرفت و ما عاشق و بی دل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد ....................... ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
دل برتوانم از سر جان برگرفت و چشم .................... نتوانم از مشاهده ی یار برگرفتدلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند
دل برتوانم از سر جان برگرفت و چشم .................... نتوانم از مشاهده ی یار برگرفت
مرغ وحشی که می رمید از قید ..................... با همه زیرکی به دام افتادتا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
مرغ وحشی که می رمید از قید ..................... با همه زیرکی به دام افتاد
درون خلوت ما غیر در نمی گنجد
که هر که نه یار منست بار منست
با تشکرخسته نباشید دوست گلم.مصرع دوم اینگونه است:برو که هر که نه یار من است بار من است
تا تطاول نپسندی و تکبر نکنی ........................... که خدا را چو تو در ملکٰ بسی جانورند
با تشکر
دم درکش از ملامتم ای دوست زنهار
کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود
درد نهانی به که گویم که نیست .......................... با خبر از درد من إلا خبیر
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2075 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 |